خیال ِتشنه

Thursday, November 27, 2003

روز جهانی حقوق بشر

در آستانه روز جهانی حقوق بشر. ایران اسیر دشمنان حقوق انسانی است- ایران همچنان در صدر نقض کنندگان حقوق بشر. در راس سازمان دهندگان جنایت دولت. برقرار کننده آپارتاید مذهبی و جنسی. رکوردار بزرگترین زندان روزنامه نگاران در جهان ماست-
در این موقعیت سیاه و دردناک که رژیم اسلامی همچنان با بی اعتنایی کامل به حقوق انسانی مردم. اعتراضات کارگران و مزدبگیران. معلمان . پرستاران. زنان . جوانان. و اقلیتهای ملی و مذهبی را سرکوب می کند- علی رغم افشای دست اندرکاران قتلهای زنجیره ای. عالی جنابان سرخ پوش و خاکستری پوش در ایران حکم قتل و جنایت صادر می کنند و طراحان پروژه قتلهای زنجیره ای با قتل زهرا کاظمی(عکاس ایرانی- کانادایی) و آدم ربایی های تازه که احمد باطبی آخرین نمونه آن است. پروژه های سعید امامی را در پناه رهبر حکومت اسلامی به اجرا می گذارند.
در سال روز 10 دسامبر روز صدور اعلامیه جهانی حقوق بشر و در آستانه سالگرد قتلهای زنجیره ای. سالگرد جان باختگان راه آزادی اندیشه . بیان و قتل محمد مختاری. محمد جعفر پوینده. احمد میراعلایی. داریوش فروهر. پروانه فروهر. سعید سیرجانی. غفار حسینی. مجید شریف احمد تفضلی. ابراهیم زال زاده. حمید حاجی زاده. جمشید پرتویی. پیروز دوانی و صدها نویسنده.شاعر. هنرمند گمنام اعلام می داریم که این قتلهای سیاسی. ادامه سیاست قتل عامهای گسترده و وحشتناک سالهای 60-67 است- مردم ایران خواهان محاکمه آمرین قتلهای سیاسی در ایران به عنوان جنایتکاران علیه بشریت هستند- اکنون که پنج سال از خواست عمومی مردم ایران برای افشای حقایق این قتلها و احقاق عدالت گذشته است. رژیم اسلامی جز ادامه سیاست سرکوب. دستگیری و زندان و شکنجه افشاکنندگان و پرتو افکنان بر این جنایت- وکلای مدافع خانواده های قربانیان قتلهای سیاسی- اقدامی دیگر نکرده است-

ما امضا کنندگان این فراخوان با اعلام یک هفته اعتراض از روز دوشنبه 8 دسامبر 2003 تا دوشنبه 15 دسامبر و با تدارک حرکات اعتراضی در کشورهای محل سکونت خود به نقض آزادی ها و تضییق حقوق بشر در ایران به همراه بشریت مترقی. خواهان محاکمه سران حکومت اسلامی بخاطر جنایت علیه بشریت در یک دادگاه بین اللملی و برسمیت شتاخته شدن کشتار زندانیان سیاسی در تمامی سالهای ننگین حکومت اسلامی بویژه سالهای 60-67 به مثابه جنایت علیه بشریت هستیم-
امضا فراخوان دهندگان:
انجمن دفاع از زندانیان سیاسی و عقیدتی( ایران-پاریس)(ایران- انگلستان)
کمیته دفاع از آزادی و مبارزات مردم ایران. گوتنبرگ-سوئد
تجمع برای جمهوری. آزادی. عدالت اجتماعی-هانوور
کمیته دفاع از آزادی و دمکراسی در ایران وین- اطریش
سازمان پناهندگی پرایم-هلند
رادیو صدای زن. ونکوور-کانادا
رادیو همصدا. اسلو- نروژ
سایت چه باید کرد؟ ایلات متحده آمریکا
کمپین دفاع از مبارزات مردم ایران- انگلستان
کانون پناهندگاه سیاسی. برلین-آلمان
انجمن بیداری ایرانیان هانوور- آلمان
شورای پناهندگان. برمن- آلمان
کمیته فعالین پناهندگان سیاسی وان- ترکیه
کانون دمکراتیک ایرانیان. دالاس- ایالات متحده آمریکا
امضاها ادامه دارد-----
ما فراخوان دهندگان از تمامی خانواده های اعدامیان سیاسی در داخل و خارج ایران و فعالین انجمنها. کانونها. نهاده های فرهنگی- اجتماعی. سازمانهاو احزاب دعوت می کنیم در صورت تمایل به پشتیبانی و حمایت از این فراخوان و با تلفن و فاکسها و آدرسهای زیر تماس بگیرند:
0033-1-148981833
004631139897
adpoi@hotmail.com
gbgandishe@hotmail.com
idsoc0002yahoo.com

Tuesday, November 25, 2003

فمينيست

این روزها در وبلاگ دوستان عزیزم. نادر و نی لبک به موضوعاتی اشاره می شود که بیشتر پیرامون مسائل زنان و مردان می گذرد. این دوستان بحث جالبی را آغاز کرده اند و کسانی هم که در وبلاگهای این دوستان پیام می گذارند خیلی دموکرات به نظر می آیند.این پیام کذاران بی اینکه یکدیگر را محکوم و یا بی حرمت کنند با هم به بحث می پردازند. باری صحبت های این عزیزان این انگیزه را در من ایجاد کرد که خود سوالی را در باره کلمه فمینیست برای آنها و هر خواننده دیگری که نگاهش به این خیال تشنه می افتد طرح کنم- سوال من از این قرار است: تعریف شما از کلمه فمینیست چیست؟


بگذار در دنیای خود بپیچم
در دنیایی که ارزش آدمها
به جنسیت و زیبایشان نیست
بگذار در سلول خود بنشینم
سلولی که هر طور باشم طاقتم خواهد آورد
سلولی که با من می گرید
سلولی که با من می رقصد
و مرا به خاطر ناتوانیهایم شلاق نمی زند

بگذار اسیر روح خود باشم
روحی که دوام من است
دوامی که هزار ذره ام می کند و باز می پیوندد
بگذار در دنیای خود بپیچم
(شعری از دفتر عطر پاییز)

Friday, November 21, 2003

ترانه

بخشی از یک ترانه
از کتاب سنگلاخ و صاعقه و کاروان
شاعر: نعمت میرزازاده
(ساکن پاریس)

در مرگ تو بزم می گساران خوش باد
رقصیدن دختران ایران خوش باد
بر گور تو سبزه ای نخواهد روئید
آوار مدام سنگ باران خوش باد

ای آنکه ز خون ما وضو ساخته ای
بر اسب جنون به دشت خون تاخته ای
در جام جهان نمای تاریخ . اما
پیشینه و آینده خود باخته ای

با عمر تو شیخ عمر خود را طی کرد
شمشیر تو پای اسب دین را پی کرد
هر چرک که داشت در دل خود مذهب
در ظرف امامت تو آن را قی کرد

عمر ستم شیخ به سر آمده است
بنگر که به زیر از زبر آمده است
آن کو سر سرکشان به پا می افکند
در پای دلاوران به سر آمده است

پروا مکن ار شیخ زند نعره چنین
پا کوبد و مشت و چین بر آرد به جبین
این جنبش و غرش از توانمندی نیست
هذیان و تشنج دم مرگ است این

Tuesday, November 18, 2003

فروغ

می دانم که خیلی از شما مثل من شیفته عصیان گری. افکار و شعر فروغ فرخ زاد هستید- سوالی که از شما عزیزان دارم این است: فکر می کنید فروغ با آن روحیه و شهامتی که داشت اگر امروز زنده می بود از چه مسائل و تابوهایی سخن می گفت؟ (با توجه به تغییر و تحولاتی که در کشور ما و دنیا ایجاد شده است)مثلا ورود هزاران مهاجر و پناهنده افغان در ایران و خیلی چیزهای دیگر-

معشوق من
انسان ساده ایست
انسان ساده ای که من او را
در سرزمین شوم عجایب
چون آخرین نشانه یک مذهب شگفت
در لابلای بوته---هایم
پنهان نموده ام
شعر از زنده یاد فروغ فرخ زاد

Monday, November 17, 2003

Eva Dalgren

اوا دالگرن (همجنسگرا) ترانه سرا. نوازنده و یکی از خوانندگان خوب سوئدی است- اوا در ترانه هایش از دردها. پیچ و خم زندگی و عشق سخن می گوید- حقیقتش نمی خواستم اشاره ای به همجنسگرا بودن او کنم. چرا که معتقدم این مسله مثل مذهب هر کسی یک مسله شخصی و خصوصی است- اما از آنجایی که هنوز ما و شاید حتی بعضی از سوئدیها این مسله برایشان کاملا جا نیفتاده و عجیب به نظر می آید تصمیم گرفتم چند کلامی در این باره بگویم-
شاید برای ما قابل درک نباشد که زنی یا مردی همجنسگرا است چرا که خود چنین کششی را به همجنس خود نداریم- حقیقتش درک این مسله برای خود من چندان آسان نیست اما متفاوت بودن انسانها. وجود ایدولوزیهای متفاوت. روحهای متفاوت و-----هضم این قضیه را هم برای من ساده تر کرده است-
باید بگویم متاسفانه حتی خیلی از متفکرها و روشنفکرهای ما گاه به شوخی و یا جدی همجنسگراها را به تمسخر می گیرند - باری بیایید شروع کنیم از تابوها صحبت کنیم بی آنکه هراسی به خود راه دهیم یا----
-
ترانه ای از اوا دالگرن
ترجمه:حمیرا طاری

خودت رو توی رویای برفها گم کن
رویای من را از یاد ببر
تو نیاز نداری که چشمات رو ببندی
برای اینکه تو منو نمی شناسی
تو بدن من رو نمی شناسی
که در زیر دست تو به خواب رفته
تو فقط یه وقتایی زندگی رو می شناسی

احساس می کنم فریبم می دی
همیشه در می ری
من حس می کنم تنم بی حس شده
و قدرت راه خودش رو می ره
من ثابت ایستاده م
و پی در پی از خودم می پرسم
چیزی از زندگی فهمیدی؟
حالا که پاییز داره می آد
همه چیز دیر شده
دلم می خواد عاشق کسی باشم
فرق نمی کنه کی باشه
این سرما مال کس دیگه ای باشه
سرما برای من نیست
یا می رم
یا گرمت می کنم

Sunday, November 16, 2003

باطبی

امشب با زن هنرمندی صحبت می کردم که ذرات وجودش مملو از عشق و انسانیت است- او در سن بیست و اندی دکتری خود را در زمینه تتاتر گرفت و به عنوان استاد مشغول به کار در یکی از دانشگا ه های تهران شد- اما بعد از انقلاب فرهنگی اخراج و آواره خارج کشور شد- این توضیح کوتاه را به این خاطر دادم که خوانندگان عزیز منظورم را از هنرمند بودن او بهتر بگیرند- می دانم که اگر او بفهمد حتی این چند کلمه را درباره اش نوشته ام تیکه بزرگم گوشم خواهد بود. چرا که او برعکس خیلی از آدمها که از صبح تا شب به جای کار کیفیت دار کردن. کارشان شده خودپرستی و--. بسیار فروتن و ساکت است- باری من این ریسک را به جان خریدم تا کمی از او بگویم و از دل نگرانی که او نسبت به اشخاصی چون احمد باطبی و امثالهم دارد- این بانوی مهر و انسانیت امشب می گفت:" چرا کسی از او نمی گوید و نمی نویسد- می دانی خانواده باطبی دارد دیوانه می شود- انگار او را ربوده اند---"
گفتم صدای پدرش را از رادیو پزواک شنیدم- پدرش با صدای محزون و ملتمسانه اش می گفت:" خواهش می کنم شما که در خارج زندگی می کنید صدای مرا به گوش جهانیان برسانید- اگر پسرم را بکشند اگر---"
نگران نباش عزیزم - خیلی ها دارند از او می گویند و می نویسند- به غیر از سیاسی ها هنوز چند تایی نویسنده. شاعر و---داریم که امثال او را به فراموشی نسپارده اند و همه هم و غمشان خود و---نیست- حتما یک راهی برای پیدا کردن او پیدا خواهیم کرد- ساکت نمی نشینیم-
گفت:" بیچاره پدرش- پدرش گفته است اگر مویی از سر پسرم کم شود خود را آتش خواهیم زد--اگر می توانستم اگر می توانستم--"
گاهی نمی توانم بفهمم چطور یک انسانی مثل این بانو اینطور برای آزادی . از دست رفتن یک انسان و احترام به عقاید افرادی چون او اینگونه نگران است و انسانی دیگر آنقدر غرق در خودشیفتگی است که هیچکس جز خود را نمی بیند تا سخنی بگوید و یا حرکتی کند- بیایید نسبت به هم کمی متفاوت تر برخورد کنیم-

Saturday, November 15, 2003

چوبه دار

ذره ذره
حس زیستنم آب می شود
دنیای تلخ من
از پیش چشم شب زده ام
محو می شود
پایان تلخ هر چه که بوده
خود را به پای چوبه داری کشانده ام
تا از حصار سخت زمین. تنم
رها کند
مشت مشت بغض شکسته ام
بر سنگ قبر کهنه آدم
سینه سینه درد نوشته ام
بر برگ برگ دفتر تاریخ
آری آری
خود را به پای چوبه داری کشانده ام
تا از حصار سخت زمینم
رها کند
این حلقه را به گردن من !
دست من نیست؟
---آخ
آرامتر
حلقه تنگ تر
-----بغضی میان حلقه این دار یخ زده است
دست مرا
بر جزع جزع فکر خود
احساس می کنم
احساس می کنم
افسوس
افسوس
افسوس
در گور سرد جهل زمان
زنده ام هنوز
(شعری از مریم ساکن ایران)

Thursday, November 13, 2003

مرداب

شعری از دفتر عطر پاییز
حمیرا طاری
این شعر در رابطه با مردانی سروده شده که با وجود سن بالای خود(حداقل 15 سال اختلاف سن) . داشتن چند فرزند و پشت سر گداشتن چند ازدواج و طلاق به سراغ دخترهای جوان کشورمان برای ازدواج می روند- متاسفانه بسیاری از این مردان با تحت فشار قرار دادن این زنهای جوان در کشور میزبان و محروم کردن آنها از جامعه میزبان و---آنها را مورد آزار و شکنجه خود قرار می دهند-

چگونه می توان باور کرد؟
چگونه می توان باور کرد؟
مردانی را که دهانشان عطر عدالت می دهد
و دستهایشان
دختران نوباوه را گردن می زند

چگونه می توان دل به نسیم صبحگاهی خوش کرد؟
وقتی قدرت طوفان و تندر می شود
تا از زمین نو کام بگیرد
و دهان پوسیده خود را جوان کند

چگونه می توان به عقل گفت:" خاموش!"
وقتی مرداب نیلوفر را
بر سر شانه های سیاه خود می نشاند
تا توان خود را به رخ اقاقی های زخمی بکشاند

چگونه می توان؟
چگونه می توان زرد شدن شکوفه های زندگی را دید
و تف و لعنت خود را سیلی نشد
بر سر مردانی که مردار زنان را دوست می دارند
(آخرین جمله برگرفته از یکی از اشعار شاعر معاصر زنده یاد احمد شاملو)

Wednesday, November 12, 2003

Gunnar Eklöf

اکه لوف 1907-1968 یکی از معرفترین شعرای سوئد است- آثار او سرشار از مفاهیم و موضوعاتی است که در زمان ما و با انسان معاصر می گذرد- در آغاز از سورئالیستها می باشد. اما به تدریج شیوه ئی خاص خود ابدا می کند که با احساس و اندیشه اش توازن دارد- با فرهنگهای مختلفی از جمله فرهنگ عربی. ایرانی و ترکی آشنایی دارد
دو شعر از Gunnar Eklöf
ترجمه :اسد رخساریان

در میدان اصفهان
در کارگاههای صنایع ظریف
هزار و یک روح
هزار و یک جسم
عرضه می شوند. چونان برده ها
هزار و یک مشتری آنجا رقم می زند
هر جسم و روحی را با رقمی

ارواح شبیه زنان و اجسام شبیه مردانند
و آن مرد تاجر نیکبخت بود
که سفرهای خویش را پی گرفت
با روحی و جسمی
که در همشان آمیخت
و پاداشی از او گرفت
به خاطر نگاه عمیقش

-------
تو می پرسی چه کسی می آید
تو آرزوی آمدن کسی را به سر داری
نمی دانی . آنکه خواهد آمد کسی جز تو نیست
اما نه بسوی خداوندی
به سوی هیچ باز مانده اند
آنها از وزش بادی بهم می خورند
در آنجا چه چیزی هست؟
مرا تو چه هدیه خواهی کرد؟
آه. همیشه چیزی هست
اندکی غبار. اندکی پسله بذر
چرخ رنده یی خراب
چند آهن بجا مانده از آهنگرخانه قدیم
چه. شاید که هیچگاه در آنجا
چیزی نبوده است

Sunday, November 09, 2003

آن شب

شب به گلستان تنها. منتظرت بودم
باده ناکامی در هجر تو پیمودم
منتظرت بودم. منتظرت بودم
آن شب جانفرسا من بی تو نیاسودم
وه که شدم پیر از غم
آن شب وفرسودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
بودن همه شب دیده به ره تا به سحرگاه
ناگه چو پری خنده زنان
آمدی از راه
غمها به سر آمد
زنگ غم دوران از دل بزدودم
منظرت بودم منتظرت بودم
------------
(با صدای رفیعی)

Saturday, November 08, 2003

پسرک خيال

دو شعر از حمیرا طاری

بگذار پسرک خیال تو
بر اسب وحشی تمدن بنشیند
و در جاده های معرفت بتازد
با تو هستم
بگذار از پیله تاریک تعصب. رها شوم
و روح کلامم
پوست بیندازد با زمان خود
(برای تو عزیزم)

نگاه دخترک کولی را
از واپسین کوچه های پاریس می شناسم
یاسمنی که باد
سرزمین خیالش را ربود
کولی من
بغض وازه هایش را
پشت گریه های سبزش پنهان می کند
فریاد زخمی اش را
پشت لبخند هایش
ای کاش می توانستم
ای کاش می توانستم
سکوتم را
به بغض هایش بیاویزم
و او را از باد بربایم
(برای یاسمن تورنگ )

برای جوانه های زادگاهم

وقتی افتادن برگهای جوان را از شاخه های زادگاهم می بینم غم در چشمم می شکند اما ره به هیچ سو نمی یابم تا حکایت ابر دلم را ببارم- گاه در تنهایی خود می گردم و می گریم و گاه زانو به پای خدایی می زنم که تنها چشمانش را مهمان دیدن پرپر شدن مخلوقینش کرده و بس- راستی خدای ما چگونه خدایی است؟ در بستر کدام شیطان خفته؟کدامین بندگانش را دوست می دارد و از کدامین نسل انتقام می گیرد؟ رو به سوی کدام جوان دارد؟ نماز به پای کدامین می گذارد؟ کدامین نزاد را پرستش می کند. سپید.زرد یا سیاه را؟
مرگ کدامین رویا را به انتظار نشسته ای؟
مرگ خنده های افغان را در زانوان دخترانش؟ طرح اشک کدامین کودک را در چادرهای سیاه از سوره های رسولانت پی می ریزی؟ از کدامین جنسی ؟!
با جوانه های زادگاهم چه می کنی؟ مگر غیر از این است که همه حسرت آنها تنها یک لحظه فهمیده شدن است؟ مرگ کدامین لبخند را به انتظار نشسته ای؟ به هر سو می نگرم تو را می بینم و مجازات جوانه های زادگاهم را که تنها جرمشان پرستش تو بود؟

Monday, November 03, 2003

سرزمين موعود

بخشی از شعرخانم ادیت سودرگران
ترجمه: اسد رخساریان

دلتنگم به خاطر سرزمینی که نیست
دریغا از آنچه هست خسته ام که چیزی طلب کنم
ماه نقره نشان با من. از سرزمین موعود می گوید
آنجا که همه آرزوهای ما جامه وصل می پوشند
آنجا که همه زنجیرهای ما فرو می شکنند
آنجا که پیشانی زخمی خویش را
در شبنم ماه می شوییم
زندگی من خیالی گذران بود
من اما چیزی یافته ام
چیزی را واقعا فتح کرده ام
راهی را به سوی سرزمین موعودم.