خیال ِتشنه

Saturday, November 15, 2003

چوبه دار

ذره ذره
حس زیستنم آب می شود
دنیای تلخ من
از پیش چشم شب زده ام
محو می شود
پایان تلخ هر چه که بوده
خود را به پای چوبه داری کشانده ام
تا از حصار سخت زمین. تنم
رها کند
مشت مشت بغض شکسته ام
بر سنگ قبر کهنه آدم
سینه سینه درد نوشته ام
بر برگ برگ دفتر تاریخ
آری آری
خود را به پای چوبه داری کشانده ام
تا از حصار سخت زمینم
رها کند
این حلقه را به گردن من !
دست من نیست؟
---آخ
آرامتر
حلقه تنگ تر
-----بغضی میان حلقه این دار یخ زده است
دست مرا
بر جزع جزع فکر خود
احساس می کنم
احساس می کنم
افسوس
افسوس
افسوس
در گور سرد جهل زمان
زنده ام هنوز
(شعری از مریم ساکن ایران)

0 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

Post a Comment

<< Home