چوبه دار
ذره ذره
حس زیستنم آب می شود
دنیای تلخ من
از پیش چشم شب زده ام
محو می شود
پایان تلخ هر چه که بوده
خود را به پای چوبه داری کشانده ام
تا از حصار سخت زمین. تنم
رها کند
مشت مشت بغض شکسته ام
بر سنگ قبر کهنه آدم
سینه سینه درد نوشته ام
بر برگ برگ دفتر تاریخ
آری آری
خود را به پای چوبه داری کشانده ام
تا از حصار سخت زمینم
رها کند
این حلقه را به گردن من !
دست من نیست؟
---آخ
آرامتر
حلقه تنگ تر
-----بغضی میان حلقه این دار یخ زده است
دست مرا
بر جزع جزع فکر خود
احساس می کنم
احساس می کنم
افسوس
افسوس
افسوس
در گور سرد جهل زمان
زنده ام هنوز
(شعری از مریم ساکن ایران)
حس زیستنم آب می شود
دنیای تلخ من
از پیش چشم شب زده ام
محو می شود
پایان تلخ هر چه که بوده
خود را به پای چوبه داری کشانده ام
تا از حصار سخت زمین. تنم
رها کند
مشت مشت بغض شکسته ام
بر سنگ قبر کهنه آدم
سینه سینه درد نوشته ام
بر برگ برگ دفتر تاریخ
آری آری
خود را به پای چوبه داری کشانده ام
تا از حصار سخت زمینم
رها کند
این حلقه را به گردن من !
دست من نیست؟
---آخ
آرامتر
حلقه تنگ تر
-----بغضی میان حلقه این دار یخ زده است
دست مرا
بر جزع جزع فکر خود
احساس می کنم
احساس می کنم
افسوس
افسوس
افسوس
در گور سرد جهل زمان
زنده ام هنوز
(شعری از مریم ساکن ایران)
0 Comments:
Post a Comment
<< Home