جايزه صلح
امشب با دوست نازنین و هنرمندم خانم تورنگ که در شهری دیگر زندگی می کند اما صدایش نزدیکتر از عشق و زلال تر از چشمه است صحبت می کردم- با او از هر کجا گفتیم و بیشتر از هر کس یاد از شیرین عبادی کردیم که با تلاشهای بی شائبه خود در جهت حقوق کودکان و زنان ایران و با دریافت جایزه صلح نوبل زیباترین پاییز را برایمان به ارمغان آورد -به تورنگ نازنین گفتم :" این روزها دوستان و همکاران سوئدی ام با تبریکهای خود به کلی سرما را از خاطرم برده اند اما بعضی از هموطنان شریف---!"
او گفت:" بعضی از هموطنان چه؟"
گفتم:" نشنیده ای چه قشقره ای راه انداخته اند؟
آنقدر در رادیو و این طرف و آن طرف قیل و قال که کرده اند که چند روزی هیچ جور دستم به قلم نمی رفت- او گفت:" عزیزم به خاطر حرف یک عده که---"
گفتم:" راستش دلم نمی خواست حرفهایی را به زبان بیاورم که از رنگ این شادی بکاهد- ترجیح دادم اول به آرامش برسم و بعد شروع به نوشتن کنم-"
او گفت:" حالا حرف حساب اونها چه بود؟" گفتم:" ناراحت بودند که چرا خانم عبادی گفته مسلمانم- انگار همه در ایران کمونیست کارگری اند و این خانم تنها مسلمان است و ---صبح تا شب دم از جامعه دموکراتی . برابری و ---می زنند و پس از بیست سال زندگی در اینجا هنوز با الفبای دموکراسی آشنا نشده اند- نمی دانم شاید انتظار داشتند خانم عبادی مثل یکی دو تا از خودشان که در کنفرانس برلین عریان شدند . عریان شود تا به اینها ثابت شود که با آن نظام هم دست نیست- بنازم به خانم عبادی که راه برقرار کردن یک دیالوگ مسالمت آمیز را آموخته است- این بیچاره گان هنوز فکر می کنند مردم مردم بیست سال پیش هستند- چه بگویم- بگذریم- نمی خواهم کلامم رنگ سخن آنها را بگیرد- باور کن هر بار صدای یکی از اینها را از رادیو می شنوم احساس می کنم یکی با اسلحه اش دارد به مغزم می کوبد- خبر نداری که اینها خود را روشنفکر و فمینیست هم می دانند-دیگر آبرویی واسه روشنفکرها. فمینیست ها و چپ ها نگذاشته اند-"
او گفت:" بدبختی که یکی دو تا نیست-ای کاش عده ای لااقل اگر با آن مردم زندگی نمی کنند سعی می کردند دردشان را بشناسند- متاسفانه پاره ای از آدمها هنوز در گذشته ها سیر می کنند-"
گفتم:" می بینی همین حالا دارد اعصابم خورد می شود--"
او گفت:" بعضی از هموطنان چه؟"
گفتم:" نشنیده ای چه قشقره ای راه انداخته اند؟
آنقدر در رادیو و این طرف و آن طرف قیل و قال که کرده اند که چند روزی هیچ جور دستم به قلم نمی رفت- او گفت:" عزیزم به خاطر حرف یک عده که---"
گفتم:" راستش دلم نمی خواست حرفهایی را به زبان بیاورم که از رنگ این شادی بکاهد- ترجیح دادم اول به آرامش برسم و بعد شروع به نوشتن کنم-"
او گفت:" حالا حرف حساب اونها چه بود؟" گفتم:" ناراحت بودند که چرا خانم عبادی گفته مسلمانم- انگار همه در ایران کمونیست کارگری اند و این خانم تنها مسلمان است و ---صبح تا شب دم از جامعه دموکراتی . برابری و ---می زنند و پس از بیست سال زندگی در اینجا هنوز با الفبای دموکراسی آشنا نشده اند- نمی دانم شاید انتظار داشتند خانم عبادی مثل یکی دو تا از خودشان که در کنفرانس برلین عریان شدند . عریان شود تا به اینها ثابت شود که با آن نظام هم دست نیست- بنازم به خانم عبادی که راه برقرار کردن یک دیالوگ مسالمت آمیز را آموخته است- این بیچاره گان هنوز فکر می کنند مردم مردم بیست سال پیش هستند- چه بگویم- بگذریم- نمی خواهم کلامم رنگ سخن آنها را بگیرد- باور کن هر بار صدای یکی از اینها را از رادیو می شنوم احساس می کنم یکی با اسلحه اش دارد به مغزم می کوبد- خبر نداری که اینها خود را روشنفکر و فمینیست هم می دانند-دیگر آبرویی واسه روشنفکرها. فمینیست ها و چپ ها نگذاشته اند-"
او گفت:" بدبختی که یکی دو تا نیست-ای کاش عده ای لااقل اگر با آن مردم زندگی نمی کنند سعی می کردند دردشان را بشناسند- متاسفانه پاره ای از آدمها هنوز در گذشته ها سیر می کنند-"
گفتم:" می بینی همین حالا دارد اعصابم خورد می شود--"
0 Comments:
Post a Comment
<< Home