بوسه
این بار ریکارد ولف که باورم بر این است که او نیمه گمشده فریدون فرخ زاد است یا بهتر بگویم روح او چون فریدون سرشار از عشق است در ترانه ای تحت عنوان بوسه از عشق خود به انسان می گوید- ریکارد ولف مثل هر انسانی گرایشات خود را دارد- گرایشاتی که به باور من به هیچ احدی صدمه نمی زند و به هیچ کس جز خود او ربط ندارد-فکر می کنم روزی که بتوانیم انسانها را آنطور که هستند بپذیریم و دوست بداریم چند قدم به دموکراتی و انسانیت نزدیکتر شده ایم-
ترانه ای از ریکارد ولف و شعری از فریدون
بوسه
مترجم:حمیرا طاری
بوسه ای از یک عاشق
نوازش دستی
لبخند ناگهانی
یک ساحل ناشناس ناگهانی را
هیچکس هیچکس
نمی تواند از ما بگیرد
درخشش پاییز
نسیم روزی در آپریل
دریایی که با عبور کشتی موج می زند
قطره ای که روی چهره ای می افتد
هیچکس هیچکس
نمی تواند از ما بگیرد
از درهای بسته
و چاقوهای تیز
از نگاههای یخ زده
از نفرت و آزار
از همواری و حماقت
و بی احترامی
از جنگ و تحقیر
و وحشت غیر قابل باور
هیچکس هیچکس نمی تواند
بوسه ای از یک عاشق
نوازش دستی را از ما بگیرد
اعتراض ما سکوت ماست
همفکری ما را
هیچکس هیچکس نمی تواند از ما بگیرد
بخشی از شعر فریدون فرخ زاد
درون قلب مرا هر چه بنگری خون است
ز خون دل من غم بیدار عشق افزون است
خراب چشمه مسکین ما که طرفی داشت
کنون حکایت سرگشتگی مجنون است
هر آنچه دم به دم از عشق بر زبان جاریست
دریده پرده و از احتجاب بیرون است
اگر چه قسمت ما از زمانه هیچ نبود
ولی اشارتمان بر زمانه قانون است
زبان مرتبت ناخوشان نداند شیخ
شراب مرثیه از خون دل دگرگون است
به چشم طاعت جان لاله را تماشا کن
که خاک از سخن ما همیشه گلگون است
ترانه ای از ریکارد ولف و شعری از فریدون
بوسه
مترجم:حمیرا طاری
بوسه ای از یک عاشق
نوازش دستی
لبخند ناگهانی
یک ساحل ناشناس ناگهانی را
هیچکس هیچکس
نمی تواند از ما بگیرد
درخشش پاییز
نسیم روزی در آپریل
دریایی که با عبور کشتی موج می زند
قطره ای که روی چهره ای می افتد
هیچکس هیچکس
نمی تواند از ما بگیرد
از درهای بسته
و چاقوهای تیز
از نگاههای یخ زده
از نفرت و آزار
از همواری و حماقت
و بی احترامی
از جنگ و تحقیر
و وحشت غیر قابل باور
هیچکس هیچکس نمی تواند
بوسه ای از یک عاشق
نوازش دستی را از ما بگیرد
اعتراض ما سکوت ماست
همفکری ما را
هیچکس هیچکس نمی تواند از ما بگیرد
بخشی از شعر فریدون فرخ زاد
درون قلب مرا هر چه بنگری خون است
ز خون دل من غم بیدار عشق افزون است
خراب چشمه مسکین ما که طرفی داشت
کنون حکایت سرگشتگی مجنون است
هر آنچه دم به دم از عشق بر زبان جاریست
دریده پرده و از احتجاب بیرون است
اگر چه قسمت ما از زمانه هیچ نبود
ولی اشارتمان بر زمانه قانون است
زبان مرتبت ناخوشان نداند شیخ
شراب مرثیه از خون دل دگرگون است
به چشم طاعت جان لاله را تماشا کن
که خاک از سخن ما همیشه گلگون است
0 Comments:
Post a Comment
<< Home