خیال ِتشنه

Thursday, September 04, 2003

غريب

در گوشه ای افتاده ایم که حتی خود قادر به پیدا کردن هم نیستیم چه برسد به آنها که تنها تصویری از ما دارند به نام خاطره-
با فشار دادن دگمه ای که امروز نامش دگمه زندگی مدرن است فریاد می زنیم در کره زمین:" کسی دارد در گوشه ای از خلوت غرق می شود صدایش را نمی شنوید؟"؟
کسی دگمه ای را فشار می دهد و می گوید تو تنها نیستی و در چها چوب یک صفحه گم می شود-
دختری نامه ای عاشقانه می نویسد تا شاید مجنونش در بیابانهای عراق آن را بیابد و اسب خود را زین کند و به سوی او پر بکشد- نامه را سرباز آمریکایی می یابد و با گردان خود به خانه دخترک حمله می برد-
پسری خود را در کلبه ا ی میان جنگل دار می زند تا شاید مادرش به خاطر بیاورد که او هرگز مادر نبوده است و عشق را نشناخته-
پس از مرگ پسر مادر خود را در صلیب عذاب وجدان و میخهای تباهی می کشد-هنگامیکه مرگ روی پیشانی زن می افتد گنجشکی روی شانه اش می نشیند و دوباره زندگی به او لبخند می زند- مادر از کوه یخی و سرزمینی که به منت آفتابش را می فروشد بیزار است و به سرزمین سیاهان پناهنده می شود-
از گوشه ای دیگر می نویسد پسری:" هنوز نمی دانم لبان معشوقم چه طعمی دارد- مادرم می گوید فکر کردن به طعم لب معشوق گناه است-خدا گناهکاران را دوست ندارد- تو برایم بنویس لب معشوق چه طعمی دارد-"
خدا را می نشانم کنارم- لبش را می بوسم و بعد برای پسرک می نویسم:"لب معشوق طعم لب خدا را دارد-"
در هر گوشه ای کسی سراغ از---می گیرد

0 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

Post a Comment

<< Home