غريب
در گوشه ای افتاده ایم که حتی خود قادر به پیدا کردن هم نیستیم چه برسد به آنها که تنها تصویری از ما دارند به نام خاطره-
با فشار دادن دگمه ای که امروز نامش دگمه زندگی مدرن است فریاد می زنیم در کره زمین:" کسی دارد در گوشه ای از خلوت غرق می شود صدایش را نمی شنوید؟"؟
کسی دگمه ای را فشار می دهد و می گوید تو تنها نیستی و در چها چوب یک صفحه گم می شود-
دختری نامه ای عاشقانه می نویسد تا شاید مجنونش در بیابانهای عراق آن را بیابد و اسب خود را زین کند و به سوی او پر بکشد- نامه را سرباز آمریکایی می یابد و با گردان خود به خانه دخترک حمله می برد-
پسری خود را در کلبه ا ی میان جنگل دار می زند تا شاید مادرش به خاطر بیاورد که او هرگز مادر نبوده است و عشق را نشناخته-
پس از مرگ پسر مادر خود را در صلیب عذاب وجدان و میخهای تباهی می کشد-هنگامیکه مرگ روی پیشانی زن می افتد گنجشکی روی شانه اش می نشیند و دوباره زندگی به او لبخند می زند- مادر از کوه یخی و سرزمینی که به منت آفتابش را می فروشد بیزار است و به سرزمین سیاهان پناهنده می شود-
از گوشه ای دیگر می نویسد پسری:" هنوز نمی دانم لبان معشوقم چه طعمی دارد- مادرم می گوید فکر کردن به طعم لب معشوق گناه است-خدا گناهکاران را دوست ندارد- تو برایم بنویس لب معشوق چه طعمی دارد-"
خدا را می نشانم کنارم- لبش را می بوسم و بعد برای پسرک می نویسم:"لب معشوق طعم لب خدا را دارد-"
در هر گوشه ای کسی سراغ از---می گیرد
با فشار دادن دگمه ای که امروز نامش دگمه زندگی مدرن است فریاد می زنیم در کره زمین:" کسی دارد در گوشه ای از خلوت غرق می شود صدایش را نمی شنوید؟"؟
کسی دگمه ای را فشار می دهد و می گوید تو تنها نیستی و در چها چوب یک صفحه گم می شود-
دختری نامه ای عاشقانه می نویسد تا شاید مجنونش در بیابانهای عراق آن را بیابد و اسب خود را زین کند و به سوی او پر بکشد- نامه را سرباز آمریکایی می یابد و با گردان خود به خانه دخترک حمله می برد-
پسری خود را در کلبه ا ی میان جنگل دار می زند تا شاید مادرش به خاطر بیاورد که او هرگز مادر نبوده است و عشق را نشناخته-
پس از مرگ پسر مادر خود را در صلیب عذاب وجدان و میخهای تباهی می کشد-هنگامیکه مرگ روی پیشانی زن می افتد گنجشکی روی شانه اش می نشیند و دوباره زندگی به او لبخند می زند- مادر از کوه یخی و سرزمینی که به منت آفتابش را می فروشد بیزار است و به سرزمین سیاهان پناهنده می شود-
از گوشه ای دیگر می نویسد پسری:" هنوز نمی دانم لبان معشوقم چه طعمی دارد- مادرم می گوید فکر کردن به طعم لب معشوق گناه است-خدا گناهکاران را دوست ندارد- تو برایم بنویس لب معشوق چه طعمی دارد-"
خدا را می نشانم کنارم- لبش را می بوسم و بعد برای پسرک می نویسم:"لب معشوق طعم لب خدا را دارد-"
در هر گوشه ای کسی سراغ از---می گیرد
0 Comments:
Post a Comment
<< Home