خیال ِتشنه

Monday, September 15, 2003

مرگ

مرگ
ترانه ای از اوا دالگرن
ترجمه:حمیرا طاری

مرگ
بگدار به حال خود باشم
بگذار گریه کنم
تا جایی که دریا خشک بشود
بگذار فریاد کنم
بگذار با شیطان برقصم. بنوشم
بگذار برای همیشه شب شود

آنها تو را از من گرفتند
تو را تو را
خشم در تنم با غم می آمیزد
و بچه ای را که آنها بدنیا می آورند
من را اسیر می کند
آنها از دستهای نفرت انگیز و کوچکشان من را پذیرایی می کنند
و من گناه را قورت می دهم

آنها تو را از من گرفتند
تو را تو را
چرا من را نبردند

همیشه وقتی خورشید روی زندگی سایه می اندازد
می دانم که وقت رفتنم فرا رسیده
من به خداهای آسمان می خندم
آنها که همه چیز را می دانند
بیچاره شیطانها
اما آنها را من اهمیتی نمی دهم
حالا

آنها تو را از من گرفتند
چرا من را نبردند

ماه توی دریا خیابان درست می کند
سیاه را از سیاه تشخیص می دهد
من باید بروم
آنجا. آنسوی شب
آنجا قلب من می سوزد
و من باید روی آن آب بریزم
آنها تو ار از من...

0 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

Post a Comment

<< Home