برای جوانه های زادگاهم
وقتی افتادن برگهای جوان را از شاخه های زادگاهم می بینم غم در چشمم می شکند اما ره به هیچ سو نمی یابم تا حکایت ابر دلم را ببارم- گاه در تنهایی خود می گردم و می گریم و گاه زانو به پای خدایی می زنم که تنها چشمانش را مهمان دیدن پرپر شدن مخلوقینش کرده و بس- راستی خدای ما چگونه خدایی است؟ در بستر کدام شیطان خفته؟کدامین بندگانش را دوست می دارد و از کدامین نسل انتقام می گیرد؟ رو به سوی کدام جوان دارد؟ نماز به پای کدامین می گذارد؟ کدامین نزاد را پرستش می کند. سپید.زرد یا سیاه را؟
مرگ کدامین رویا را به انتظار نشسته ای؟
مرگ خنده های افغان را در زانوان دخترانش؟ طرح اشک کدامین کودک را در چادرهای سیاه از سوره های رسولانت پی می ریزی؟ از کدامین جنسی ؟!
با جوانه های زادگاهم چه می کنی؟ مگر غیر از این است که همه حسرت آنها تنها یک لحظه فهمیده شدن است؟ مرگ کدامین لبخند را به انتظار نشسته ای؟ به هر سو می نگرم تو را می بینم و مجازات جوانه های زادگاهم را که تنها جرمشان پرستش تو بود؟
مرگ کدامین رویا را به انتظار نشسته ای؟
مرگ خنده های افغان را در زانوان دخترانش؟ طرح اشک کدامین کودک را در چادرهای سیاه از سوره های رسولانت پی می ریزی؟ از کدامین جنسی ؟!
با جوانه های زادگاهم چه می کنی؟ مگر غیر از این است که همه حسرت آنها تنها یک لحظه فهمیده شدن است؟ مرگ کدامین لبخند را به انتظار نشسته ای؟ به هر سو می نگرم تو را می بینم و مجازات جوانه های زادگاهم را که تنها جرمشان پرستش تو بود؟
0 Comments:
Post a Comment
<< Home