دوست من
دوست خوب را می توان در هر خاکی جست. دوست خوب خاکی بودن را در هر خاکی می شناسد و دوست بد دوستی است که در هر خاکی می روید، هر خاکی را بوسه می زند اما به خاکی حرمت نمی گذارد و خاکی نمی شود. دوست بد بی ریشه است و برای بقای خود در هر خاکی می روید.
تاریکی غربت غرب
آبی و بنفش می شود
در آمیزش طلوع قلب آبی تو
در غروب قلب شرقی من، غربی من!
در کنار تو
جاده های سرد و خیس شهر من
خشک و گرم می شود
بوی خوش خاک کوچه های کودکی می گیرد
پلک های خاکستری زمستان
بنفش و آبی می شود
وقتی زانوان غربی تو
در کنار زانوان شرقی من
بر معبد مهربانی زانو می زند
آنگاه که بوسه های گرم تو
نوازش می کند
گونه های سرد شرقی مرا
ماه سبز و روشن زمستان
تاج سر من می شود ، غربی من
............................
زادگاهم ایران است
اما
زاده سلطانم
و در کوچه پس کوچه های کودکی
گندم عشق را
زیر دندانهای فقر بسیار جویده ام
دیوار تنها مامن و خلوت گاهم
دیواری که مرا
از ضایعات نفرت پرهیز می داد
و در شعله های محبت
شعله شعله می سوزاند
در یغ و صد دریغ
که حتی یک ستاره نداشتم
دیوار تنها مامن من بوده است
از دیروز تا امروز
و از فردا تا شاید بی نهایت
شعر: حمیرا طاری