خیال ِتشنه

Monday, February 28, 2005

دوست من


دوست خوب را می توان در هر خاکی جست. دوست خوب خاکی بودن را در هر خاکی می شناسد و دوست بد دوستی است که در هر خاکی می روید، هر خاکی را بوسه می زند اما به خاکی حرمت نمی گذارد و خاکی نمی شود. دوست بد بی ریشه است و برای بقای خود در هر خاکی می روید.

تاریکی غربت غرب
آبی و بنفش می شود
در آمیزش طلوع قلب آبی تو
در غروب قلب شرقی من، غربی من!

در کنار تو
جاده های سرد و خیس شهر من
خشک و گرم می شود
بوی خوش خاک کوچه های کودکی می گیرد

پلک های خاکستری زمستان
بنفش و آبی می شود
وقتی زانوان غربی تو
در کنار زانوان شرقی من
بر معبد مهربانی زانو می زند

آنگاه که بوسه های گرم تو
نوازش می کند
گونه های سرد شرقی مرا
ماه سبز و روشن زمستان
تاج سر من می شود ، غربی من

............................

زادگاهم ایران است
اما
زاده سلطانم
و در کوچه پس کوچه های کودکی
گندم عشق را
زیر دندانهای فقر بسیار جویده ام

دیوار تنها مامن و خلوت گاهم
دیواری که مرا
از ضایعات نفرت پرهیز می داد
و در شعله های محبت
شعله شعله می سوزاند

در یغ و صد دریغ
که حتی یک ستاره نداشتم
دیوار تنها مامن من بوده است
از دیروز تا امروز
و از فردا تا شاید بی نهایت

شعر: حمیرا طاری

Saturday, February 26, 2005

Poseidon och Hyresgästerna

چند روزی که کار من آغاز شده است و توانسته ام به ملاقات چند هموطن عزیز بروم و از نزدیک با افکار و نظرهای آنها پیرامون محیط زیست ، شرکت پوسیدون و...آشنا شوم
پیش از هر چیز لازم است از هموطنان خوبم به خاطر مهمان نوازی ، مهربانی و همکاریشان نهایت تشکر را داشته باشم.
پس از یک سال تجربه کاری و ادامه کار به عنوان میزبان فرهنگی با مستاجرهای ایرانی به این نتیجه رسیده ام که 90% آنان مردمی با فرهنگ و قدردانی هستند و نگاهی روشن و مثبت به جامعه سوئد در مقایسه با ایران دارند. آنچه که در این کشور جزو یکی از ویژگیهای بسیاری از ایرانیان شده است وقف دادن خود با این محیط و فرهنگ است. البته این حرف به این معنا نیست که آنها خود را به تمامی به این فرهنگ و سیستم واگذار کرده اند بلکه منظور این است که آنها آمادگی برای پذیرش تازگیها، پیش رفتن و رشد کردن را داشته و دارند.
آنچه که این روزها پیرامون آن با هموطنهای عزیزم بسیار صحبت کرده ام این بوده است که چه گامهایی را برداریم که هم شرایط زندگی مان بهتر بشود و هم شناخت بهتری نسبت به جامعه میزبان بتوانیم پیدا کنیم!
سوال پی در پی هموطنانم این بوده است که آیا صحبت آنها کمکی به بهتر شدن شرایط موجود خواهد کرد؟ و من هر بار گفته ام که هیچ راهی را یکروزه نمی شود رفت. برای تغییر شرایط موجود باید کار کرد تا بتوان پس از دوره ای شاهد نتایج آن بود. گله ، شکایت و انتظار در سکوت سبب حل مشکلی نخواهد شد. افکار، عقاید، نظرات و پیشنهادات تا زمانی که در ذهن من و شما زندانی هستند نمی تواند خود را بروز دهند. ما با صحبت کردن و بیان خواسته های خود هم سبب از بین بردن یکسری پیشداوریها شویم هم به میزبان خود می توانیم نشان بدهیم که تا چه حد به خود و حقوق خود احترام می گذاریم. تا زمانی که شناخت وجود ندارد پیشداوری حضور خواهد داشت چه از جانب ما و چه از جانب ایشان .

با سپاس حمیرا طاری

Thursday, February 24, 2005

برای آزادی آرش سیگارچی

روز پیش شنیدم آرش سیگارچی بخاطر شرکت در مصاحبه با رادیوهایی که در خارج ایران فعالیت دارند به14 سال زندان محکوم شد. دوستان و یاران انسان دوست بیایید برای آزادی آرش که همانا دفاع از آزادی بیان است همه توان خود را بکار بگیریم.

Sunday, February 20, 2005

Brita af Geijerstam

دوستی متفکر نوشت:
" شب که بیاید همه چیز بهتر می شود
روز خواسته های بزرگی از آدم دارد که هیچوقت عملی نمی شود
اما در آرامش شب یک جورهایی آدم عوض می شود
وقتی هیچ اتفاق غیرمنتظره ای نمی افتد آدم از نو زنده می شود"

.......................

امسال پیش من نیستی

در خانه ام را نمی زنی

اما تشکر از آن هدیه فوق العاده ات

آن هرگز مثل سابق گل نمی دهد

......................................

طوفان آواز غمگین خودش را می خواند

آواز چیزی را می خواند که روزی بود

در باره بچه ای آواز می خواند که مرگ خیلی زود آن را گرفت

از قولها می خواند و بی وفاییها

از عشقی می خواند که هیچکس را جع به آن نمی داند

از رستگاری می خواند و از ابدیت

ترجمه: حمیرا طاری

Friday, February 18, 2005

Poseidon میزبان فرهنگی

سال پیش در یک شرکت بزرگ خانه(ملکی) به نام پوسیدون (پوسیدون نام یکی از خدایان بزرگ یونان است.) کار خود را به عنوان میزبان فرهنگی آغاز کردم. کارم این بود که به نزد مستاجرهای ایرانی بروم و با پرسش چند سوال از آنها در باره خانه و محیط زندگی شان به مصاحبه بپردازم. از آنجایی که دلم می خواست آنها را به شکلی تشویق به صحبت بیشتر در ارتباط با شرایط محیط زیست شان و تغییر آن شرایط موجود کنم به چند سوالی که این شرکت خواهان پاسخش بود اکتفا نکرده و به طرح سوالهای نظیراینکه: چه پیشنهادی برای بهتر شدن شرایط زندگی جوانهای خود در این محله دارید؟
چه پیشنهادی در رابطه با بهتر شدن این شرکت در ارتباط با شرایط مهاجرین دارید؟
آیا فکر نمی کنید ما ایرانیها بهتر است بیشتر عکس العمل نشان دهیم پیرامون آنچه که در محیط زیست مان اتفاق می افتد و بی تفاوت از کنار مسائل نگذریم؟
و سوالهایی دیگر پرداختم.
پس از اتمام یک دوره کار یکساله ، دو محقق سوئدی که برای چند فرهنگی شدن این کشور می کوشند با من و دیگر همکارم یوسرا که اهل کویت است در جلسه ای به گفت و شنود پیرامون آنچه که در این یک سال رخ داده بود نشستند. آنها از وجود ما به عنوان میزبان فرهنگی بسیار قدردانی کردند و از این شرکت خواستند که قرارداد کار ما را طولانی تر کند.
باری من و یوسرا از امروز از نو به این کار ادامه خواهیم داد و تصمیم داریم هر چه کوشاتر برای بهتر شدن شرایط مستاجرهای هموطن پیش رویم.
امیدم این است که با فعالیت هر چه بیشتر ما مهاجرین روزی کشور سوئد هیچ فرقی بین خارجی ها و سوئدیها قائل نشود.

Wednesday, February 16, 2005

مقدمه ای برای شروعی دیگر

دوست بسیار خوبم نادر از من خواسته بود که در کنار کارهای ادبی به مباحث نظری، تجربی و علمی خود هم بپردازم. پیش از این سعی کرده بودم در قالب شعر، مقاله و داستان این کار را انجام دهم. با پیشنهاد نادر عزیزم پس از این سعی خواهم داشت در حد توانم هر آنچه می توانم و به شیوه ای دیگر به تصویر بکشم. لازم است پیشاپیش به خوانند گان عزیز بگویم که با نوشته های جدیدم به هیچ عنوان قصد قضاوت، به رخ کشیدن دانش خود و یا نادیده گرفتن دانش مردم در هر نقطه این دنیا که زندگی می کنند و ندارم.
دانش من در مورد مردم ایران دانشی است که بیشتر به 15 سال پیش برمی گردد. آنچه هم که در اینجا و آنجا خوانده ، دیده و یا شنیده ام هرگز نمی تواند برابری کند با دانش آن مردمی که در دل آن آتش زیسته اند. پس اگر نظری را خواندید که با تجربه و شناخت شما همخوانی نداشت مرا متهم به کج اندیشی و...نکنید.


پس از سالها زندگی در این مرز و بوم به این نتیجه رسیده ام که آدمی به هر کجای این دنیا که کوچ کند تنها زمانی می تواند به یک آرامش و امنیت نسبی برسد که پیش از تجزیه و تحلیل هر رفتاری به نقد خویش و خویشتن خویش بپردازد. اگر آدمی توانست اندیشه و شخصیت خود را با دریافت دانشهای علمی و روانشناسی به محاکمه بکشد و پس از آن خود را از انتظارها عریان کند تازه توانسته با یک نگاه روشن از کوله بار غمهای خود بکاهد و پیش بسوی زندگی رود که روشنای اش بیش از تاریکی است.
اگر دنیا شعر از مولوی، حافظ، سعدی و... در کوله بار ذهن خود داشته باشیم و به رشد شخصیت خود با یک نگاه منطقی نپردازیم همه این شعرها یاوه می شوند و بی مایه..
تا بعد

Sunday, February 13, 2005

اتوبان

در اتوبان شب
می افشاند طوفان، نقل زمستان را
بر پنجره نگاه من
بر پنجره نگاه تو

و طنین سکوت نگاهت
می رقصاند من زخمی را
در پیله زخمی تن تو

...........................................

دوباره آمدی
دوباره آمدی تا با معصومیت نگاهت
کوه شنی قلبم را ویران کنی

دوباره آمدی
دوباره آمدی تا با غم چشمهایت
پیاله های چشمم را سیلاب غم کنی

دوباره آمدی
دوباره آمدی تا بیقراری لحظه های مرا
به آتش عشق خاکستر کنی

آمدی دوباره آمدی
تا لبهای سیاه از داغت را
از خون عشق سرخابی کنی

دو شعر از دفتر تازه : حمیرا طاری

Friday, February 11, 2005

خودخواهی" اوا دالگرن"

زندگی در جنگل و پنهان بودن با تو ارجحیت دارد
به زندگی در بین همه زیستن و پنهان بودن

یک صبح بارانی را
با روشنایی تو داشتن و ترجیح می دهم
به یک صبح روشن با همه بودن را ، جز تو

از دست تو گریه کردن
بهتر از خنده تو در آغوش دیگری است

از تو فرسنگها فاصله داشتن و دانستن اینکه تو کجایی
را ترجیح می دهم به اینکه نزدیک من باشی و با من نباشی

می خواهم که باورم کنی
برای یکدفعه هم که هست
سعی کن من را بفهمی
تو روز من را تا بی انتها طولانی می کنی

صدای خنده ات را می شنوم
خندیدن دهانت را می بینم
چشمهای تو زنده اند
بگو که با من هستی
بگو که سفر را با هم قسمت می کنیم
بگو که در پی یک راهیم
دست ات را بده به من
بیا دنیا را از آن خود کنیم

بگو که گونه هام را نوازش می کنی
برای اینکه دوستم داری
بگو که می توانم خودم را به کسی واگذار کنم
که دوستم دارد

تو برای زندگی آمدی
تو می دهی و من می ستانم
تو با تابستان آمدی
تو همه آن چیزی هستی که من دارم

ترجمه: حمیرا طاری

Sunday, February 06, 2005

جنگل و نگاه من

از پانزده سالگی دنیا را جنگل دیده ام و جمله داروین " آنکه ضعیف است خورده می شود و یا از بین می رود" پی در پی به سراغم آمده است. حالا پس از آن همه سال نه تنها هنوز بر این باورم بلکه به کشف آدم ، این اشرف مخلوقات در فیگورهای متفاوت هم پی برده ام. فیگورهایی که نگاه شان به هر موجودی شبیه است جز انسان. باورم ندارید کمی در صورت و سیرت آدمها عمیق شوید بد می بینید که حرفم چندان هم دوراز واقعیت نیست. خیال نکنید این واژه ها را بکار گرفته ام تا از ارزش انسان بکاهم ویا به اندیشه های غیرانسانی دامن بزنم. آنچه را که می گویم نشط از دانش و تجربه ای است که کسب کرده ام.
حتما شما با واژه هایی مثل موذی، فریبکار، دو رو، بوقلمو صفت و...آشنایی دارید و یا این واژه ها را هم برای حیوانها و هم انسانها استفاده کرده اید. برای مثال فلانی مثل میمون تقلید می کند، فلانی روباه مکاری است، فلانی مثل بوقلمو رنگ عوض می کند...
می خواهم بگویم همینطور که صفات انسانها می تواند شبیه به حیوانها باشد چهره و یا نگاهشان هم می تواند باشد می گویید، نه؟...
البته لازم است بگویم این چهره ها در دوره ها و شرایط متفاوت متغیر می شوند. مثلا زمانی بود که در صورت و لبخند انسانی دولفین می دیدم اما با گذشت زمان و آلوده شده او به بازیها و زشتی های جامعه دیدم رفته رفته او از طمع و حرص شبیه به خوک شده است.
چند روز پیش یکی از دوستانم که او را شبیه خرس و غول می بینم ملاقات کردم. او پرسید هنوز هم مرا شکل خرس می بینی یا یک حیوان دیگر در من حضور پیدا کرده خندیدم و گفتم:" تو هنوز همان خرس مهربانی . "
در جنگلی زیسته ام به نام دنیا

با احشامی زیسته ام به نام انسانها
در مسیری گام بگذاشته ام به نام بی انتها
به سرنوشتی دچارم به نام ستیز
.........................
رنگ چشمان روباه
نگاه دوپهلوی مرغ دریایی
و لبخند سیاه چکاوک را
در هر خاکی می شناسم
از دفتر عطر پاییز

Friday, February 04, 2005

برگی از دفتر شعرم

بي خبري مغمومش
معصوميت سکوتش
بکارت گل بوته هاي لبخندهايش
و قلب باورهايش
با خارهاي پدر سالار ذهن تو
دريده مي شود

اما
در پيله پيراهن مدرنيته
پروانه خواهد شد
شعر : حمیرا طاری



حالا نگاه مي كنم انگار مرده ام
ها اين سياه چال نجس هم نشانه اش
دارد تنم به كوچكي دانه مي شود
در فك موش و مورچه و موريانه اش
شعر از پوریا

محكوم زنده بودنم اين فعل مرده را
لطفا يكي برام بگويد چه صيغه ايست
:
گنديده شاخه هاي تمنايم
دلمرده گي مزار نمي خواهد
ديري است كفنم اين است
تابوت من مزار نمي خواهد

شعر از پور شیخ علی

آسمان بر شكم كوه لگد مي كوبد
مرده اي جمجمه اش را به لحد مي كوبد

و ...............
شعر از راثی



قلنج

شكار بان، شب مهتابي و تفنگ و سگ و........
شكار گاه و دو مرغابي و تفنگ و سگ و .......
صداي بنگ!صداي حشيش،درد قلنج
وبركه سرخ شد و آبي و تفنگ و سگ و......

دوباره شهر حكومت نظامي است و خواب
مرا زده است به بي خوابي و تفنگ و سگ و.....
فرار كردنم از شب رسيدنم به ... به ....
به يك مغازه قصابي و تفنگ و سگ و ....
صداي ايست ،صداي فشنگ مشقي،بعد
منم و مرده قلابي و تفنگ و سگ و شكاربان و دو مرغابي و.......
شعر از پوریا

Tuesday, February 01, 2005

Wift

چند روزی است که خانم تورنگ مهمان من و شهر خوب ما یوتبری است. روزها با او به تماشای فیلم می رویم و یا در سخنرانی ها و جلساتی که بیشتر پیرامون فیلم است شرکت می کنیم. دیروز به دعوت سازمان ویفت (سازمانی که به هیچ گروه سیاسی وابسته نیست و هدفش از تشکیل این سازمان پشتیبانی از زنانی است که در زمینه فیلم کار می کنند. این سازمان برای اولین بار در سال 1973 در آمریکا تشکیل شد و اکنون بیش از ده هزار عضو در استرالیا، دانمارک، کانادا، آلملن، سوئد و...دارد.) در جلسه ای شرکت کردیم. ابتدا یکی از خانمهایی که بنیان گذار این سازمان در سال 2003 در سوئد بوده به معرفی این سازمان و اهداف هایش پرداخت سپس خانم اوسه اکلولاند که رئیس انسیتو فیلم است برای بهتر شدن موقعیت زنان در زمینه فیلم و برابری سخن گفت.
بعد از پایان جلسه به خانم تورنگ گفتم:" می بینید این زنان سوئدی چه زیبا هر سال به تشکیل سازمان و انجمنی جدید در حوزه های مختلف می پردازند؟امیدوارم خانمهایی که در ایران در زمینه فیلم کار می کنند مطلع از وجود چنین سازمانی باشند."
در ضمن فیلم "بم در ثانیه صفر" با استقبال بسیار خوب سوئدیها روبرو شد.