خیال ِتشنه

Friday, January 29, 2010

راه تان همیشه سبز خواهد ماند


آرش رحمانی پور ۱۹ سالهAvrättad av den iranska regimen bara för att talade om sin valröst
محمد رضا علی زمانی ۳۷ ساله Avrättad av den iranska regimen bara för att talade om frihet
De som ska få lärdom om mord av det iranska folket är inte det iranska folket. De som ska bli rädda av all dessa mord är inte det iranska folket utan den iranska regimen. Vi kommer att kämpa vidare för att befria friheten av det islamiska fängelset . Den som ska vara rädd är den dumma iranska regimen som är berusad av maktens sprit är inte det iranska folket.
آنکه از کشتار مردم ایران باید درس بگیرد ملت ایران نیست. آنکه با دیدن این کشتارها هراس به دلش می افتد و عقب نشینی از آزادیخواهی می کند ملت ایران نیست بلکه آن دولت ابلهی است که عرق قدرت چشم و چارش را کور کرده است.
وقتی اخبار را مرور می کنم، از اعدام جوانان آزادیخواه می خوانم و از امام های جمعه خودفروش و نطق های بیمارگونه اشان که جنازه ها را در شهر بگردانید هم متاثر از این همه حماقت می شوم و هم پر شور از آرام ننشستن و هر چه کوشاتر پیش رفتن.
هزاران نظام دیکتاتوری بر روی کار آمده است و هزاران نظام دیکتاتوری به زمین سرد سر فرود آورده است.
وقتی "رئیس جمهور" یک کشور پر می شود هر روز از دروغ های شاخ دار و یاوه گو می شود چه توقعی می شود از نوکرهای سرپرده آن ، امامهای پیزوری و تاریخ مصرف گذشته اش داشت؟
سی و یک سال است که با تجاوز، شکنجه، تهمت، بی حرمت کردن و کشتن، درخت اسلام کذایی شان را آبیاری کرده اند. درختی که بوی خون می دهد، درختی که یادآور سه دهه سیاهی و ستم است و درختی که اکنون ریشه هایش سست شده است از این همه خون به ناحق ریخته شده.
راهی که اینها پیش گرفته اند راه به گورستان سیاه تاریخ دارد، راهی که به جهنم وصل خواهد شد. اگر دیروز از این اراذل و اوباش منزجر و عصبانی بودیم امروز عزم خود را جزم کرده ایم که هر چه مصمم تر پیش رویم برای آزاد شدن از بند حکومتی که بوی تعفن جنایتش عالم را پر کرده است. بتازید تا آنجا که توان آن را دارید. اگر شما از هوش رفته اید ما هر روز بیشتر و بیشتر هوشیار می شویم و به راه کارهای تازه تر می رسیم.
یاد شهدای ایران همیشه زنده است چه آنان که در راه آزادی طی سی و یک سال پرپر شدند و چه آنان که با اتهام های دروغین شما به دار آویخته شدند.

Friday, January 22, 2010

بهار آزادی در راه است Vårens frihet är på väg

Ni kommer att leva kvar
Befrielsen är nära
به هر کجا که می نگرم دستهای تهدید، شکنجه و مرگ است که دستهای خود را حلقه کرده است دور گردن میهن. آنها، حکومت قرون وسطی ایی را می گویم، دزدهای آزادی را می گویم، عمامه داران و قاتلان خدا را می گویم و هر آن کس که دستش را به خون میهنم آلوده کرده است را می گویم که می خواهند عطر آزادی و آزاده گی در مشام مظلوم ما نامطبوع کنند. آنها می خواهند که ما ناامید شویم. آنها می خواهند که ما هر روز خود را اشک در خون شویم. اما ای هموطن، ای خسته از دویدن، ای خسته از سرمای زمستان، ای داغدار از جور این روسبیان اسلامی، ای همیشه مبارز زنده نگه دار نورامید و نور آزادی را که بهار آزادی در راه است. ما که سی سال در وطن و دور از وطن تاب مبارزه و ملاقات تیره گی ها را داشته ایم تا به آزادی رسیم می توانیم بازهم منتظر بمانیم ، چرا که نور ظلمت خاموش خواهد شد و نور آزادی و آزادگی ایران مان را فرا خواهد گرفت.
بیایید با هم سرود آزادی را بخوانیم و دوش در دوش زنده نگه داریم تاریخ مبارزات مان را، زنده نگه داریم یاد سهراب، ندا، ترانه، پروین، سیمین، امیر و..... چرا که بزودی از خون جوانان این وطن لاله آزادی به شکوفه خواهد نشست.

زنده باد ایران
و نفرین و مرگ بر جمهوری زنا کار، متجاوز و محارب اسلامی


Tuesday, January 19, 2010

دادگاه دروغین جمهوری اسلامی Den iransksa falska rättegång



حقایق عریان نعره می کشد
در کوچه و خیابانهای وطن من
و قهقهه می زند به دروغهای صدا و سیمای سیاه تو

هیچکس نمی تواند خیانت کند به حقایق عریان ما
نه آن اندیشه های خریده شده
و نه آن جیب های پر طمع

حقایق عریان در زندانهای تو خدای بی خدا
شلاق می خورد
شکنجه می شود
و شستشوی مغزی از هر دروغ اسلامی می شود

آهای مست از قدرت
آهای پست از خفت بشنو صدای عریان مرا!
حقایق عریان فریاد می زند
در نگاه شکنجه شده فریاد میهن من
حقایق عریان پرسه نمی زند
در دادگاه های بی داد تو
در رسانه های غیر مستند مستند تو
نمی بینی نگاه متعجب جهان را
در صورت دروغ خود؟

جهان را جهانی شوم
برای برانداختن پرده حقیقت
از صورت دروغین تو
سروده حمیرا طاری

Saturday, January 16, 2010

زندانی ای اوج فریادfångens rop


زندانی ای اوج فریاد

زندانی ای هر دم در یاد

ای که شور و عزم آهنینت

سر داده آوای آهنینت


زندانی ای اوج فریاد

زندانی ای هر دم در یاد

در نگه همگان تو همان شیری

گرچه بجور زمان تو به زنجیری

خونین پیکار تو

تا به سکون و سرود تو بیدار است

جان ز پاکی روی تو بیدار است

در راه خاک راه تو
..........................
از دفتر کوهستان

Tuesday, January 12, 2010

رژیم تروریستی جمهوری اسلامی و دروغهای بیمارگونه اش

هیزمی که زیر پای این جلاد است روزی شعله ای خواهد شد و این معلون را از نقشه کشور مان پاک خواهد کرد.
ترور استاد دانشگاه
اگر یادتون باشد حوالی سال 61 ...رژیم جمهوری اسلامی شروع به ترور شخصیت های برجسته مملکت کرد تا کسی جرات اعتراض به حکومت را نکند. آن موقع ترورهایش را کول مجاهدین خلق می انداخت. از آنجایی که می داند امروز دیگر کسی این مزخرفات را باور نمی کند ، ترورهایش را کول صهیونیست ها... می اندازد. حماقت این رژیم در این است که مردم را با سی سال پیش مقایسه می کند و از همان ابزار با تکنیک های جدید برای سرکوب کردن مردم استفاده می کند.
براستی که این رژیم خونخوار روی دیکتاتورهای جهان را سپید کرده است چه با دروغ هایش و چه با جنایت هایش.
روزگار نگران کننده ای شده است ولی این روزگار زمان زیادی نخواهد برد. هیچ جلادی پیش از این جاودانه نمانده است و از این پس هم نخواهد بود.
چراغ امید را در خانه دل خویش روشن نگه بداریم و گمان مبریم که ایران سرنوشت کشورهای همسایه را پیدا خواهد کرد. مردم ایران در شرایط مساوی تر و روشن تری قد کشیده اند.

Saturday, January 09, 2010

برویم به پیشواز 22 بهمن

مرگ بر دیکتاتور

دی ماه 88


سال 1360

دیشب خواب این کوه آبی را می دیدم. کوهی که روزی با شور و شوق از آن بالا می رفتیم و خواندن سرود آزادی خود را رها از کنترل هر دیکتاتوری می دیدیم. این کوه که ارتفاعش به دو هزار و هشست متر می رسد. روزی کوه آتشفشان بود. دیشب خواب می دیدم که با دوستی که در این شهر زندگی می کند و سالهاست که هر دو غربت نشینیم به سمت این کوه می راندیم. چند متری مانده بود که به کوه برسیم و ناگهان چشمم افتاد به قله های این کوه که شعله ور بود از آتش. مواد مذاب کوه جاری بود به سمت ما. به دوستم گفتم آتش در حرکت بسوی ماست. راه را عوض کن. از راهی دیگر باید به اینجا برسیم.


انگار دیروز بود که روی دیوار مدرسه ام نوشته شده بود مرگ بر شاه. دبستان می رفتم. فکر کنم کلاس پنجم بودم. تغذیه رایگان را که یک پرتغال آمریکایی بود و یک تی تاپ گرفتم و تا خانه مثل برق دویدم. از همان بچگی بیقرار بودم و پر از شور و هیجان. دویدم توی حیاط. مادرم سر حوض نشسته بود و ظرف می شست. با عجله گفتم:" مامان روی دیوار مدرسه ام نوشته شده بود "مرگ بر شاه".


مامانم گفت:" بچه زبونت را گاز بگیر این حرفها چیه که می زنی"
با قسم و آیه گفتم:" بخدا دروغ نمی گم. نوشته شده بود مرگ بر شاه باورم کن."
یکی دو سال گذشت تا اینکه در حیاط خانه زن جوان همسایه فریاد می زد:" ای شاه الهی ولیعهدت بمیرد.!"
!"
بعد از یک مدت همه می رفتیم روی پشت بام و فریاد می زدیم:" الله و اکبر، الله و اکبر."

شاه شروع به تعویض نخست وزیر کرد. تا ما بچه ها و جوانها ساکت بشیم. اما روز بعدش شعارمان این شد:" ما می گیم شاه نمی خواهیم نخست وزیر عوض می شود. ما می گیم خر نمی خواهیم پالون خر عوض می شود."
بچه پایین شهر بودم. شب ها با صدای گلوله می خوابیدیم و روزها هزار بهانه می آوردیم تا بریم تظاهرات. مادرم می گفت:" شعار بدید و خاک عالم سر خودتون کنید."
پدربزرگم می گفت:" آقا حرف گوش کنید آخوند از آفتابه سنگین تر بلند نکرده. آخوند مملکت نگه نمی دارد."
من می گفتم که آقا ما که آخوندی نیستیم. ما برای آزادی و برابری مبارزه می کنیم. یادش بخیر لبخند می زد و می گفت:" روزگار خودتون را سیاه نکنید. "
دایی ام که آن وقتها جوان بود و مدل هیپی ها می گشت طرفدار خمینی بود و پدربزرگم را تهدید کرده بود به آتش کشیدن خانه اش.
یادم می آید وقتی انقلاب پیروز شد خیابان ژاله گلگون بود از خون جوانها و بهشت زهرا از جنازه های انباشته شده و خون آلود بوی تعفن گرفته بود.
آقای خمینی آمد و شاه خاندانش را برداشت و رفت. پس از رفتن شاه مرگ بیشتر از همیشه در گوشه گوشه ایران شیهه می کشید چرا که جمهوری اسلامی کمر بست به قتل و نه فقط قتل وزیرها بلکه قتل هر گروه و دسته ای. از پانزده ساله ها شروع کرد تا هفتاد ساله. از همان آغاز حاصل زحمت کوچک و بزرگ را چپاول کرد. به هر گروه و دسته ای انگ زد و تفرقه بین چپ و راست، مجاهد و کمونیست انداخت و بعد هم از جنگ ایران و عراق بخوبی بهره برد برای جنایت بیشتر.
آن روزها گذشت. آن روزهایی که مادران و پدران شیون می کردند از کشته شدن نوجوانها و جوان هایشان و ما بچه ها و جوانها در سکوت گریه می کردیم چرا که اجازه نداشتیم بریم ختم همبازی هایمان و همفکرهایمان. نزدیک به سی و یک سال گذشت و این رژیم، این رژیم بربر و این رژیم پست تر و وحشی تر از بیابانگردهای غارتگر ادامه داد به شکنجه و کشتار و ایجاد ترس و...

سال 1388 است رژیم در قبال هر اعتراض متمدن، مردم بی گناه مان را با وحشی ترین شیوه مجازات می کند تا مردم جرات اعتراض نداشته باشند.
بیایید کاری بکنیم . بیایید در این شرایط بی آنکه یکدیگر را قضاوت کنیم و یا پا بر روی پرینسیپ های خود بگذاریم کاری بکنیم و پشت مردم را خالی نکنیم. بیایید مثل مردم این کشور صف به صف با شعارهایی که تنها حرف دل مردم ایران است پیش برویم.
ایران، زادگاه مان در چنگال عقاب مرگ پرپر می شود. بیایید هر کاری که از دست مان برمی آید بکنیم و به مردم خوب مان این امید را بدهیم که آنها تنها نیستند و از پشتیبانی ما برخوردارند.
ایران در آتش سانسور، در آتش کنترل وحشیانه جمهوری پلید اسلامی می سوزد. بیایید برای بیست و دو بهمن از حالا تدارک ببینیم و جهان را بیدار کنیم از این حکومت رذل و بی شرم که با زور اسلحه و خدای بی خدایش برای ویرانی ایران و مردم ایران قد علم کرده است.

روزی می آید که کسی ما را به یکدیگر پیوند بزند
روزی بادهای غربی خاکستر نگاه مان را برخواهد داشت
و بر روی خاک میهن خواهد افشاند
روزی کاجهای نقره ای این خاک
دهان گس تخیل مان را
شیرین خواهد کرد با نخل های شیرین خاک مان
شعر از دفتر نگاه آبی مه

Wednesday, January 06, 2010

سلام هموطن سلام ایران همیشه در خروش


از روز عاشورا تا به امروز ذهنم پر بوده از شعارها و فریادهای مردم مبارز سراسر کشورم. روزها با مردم این خاک سرد از شور و شهامت مردم ایران می گویم و شبها با آنها در خیابانهای اینجا و آنجا فریاد می زنم:
" مرگ بر جمهوری اسلامی. مرگ بر این نظام که برای نگه داشتن قدرت بیمار خویش" اعتقادادت " خود را با شهید و شکنجه کردن پیر و جوان زیر پا می گذارد. مرگ بر سیمای سیاه صدا و سیما که از وحشت و از حقارت مثل کبک سرش را زیر برف کرده و پاهایش را هوا و می خواهد بزور هر مزخرفی را بخورد مردم بدهد. مرگ بر دیکتاتوری که بزودی آخرین میخ را بر گور خویش خواهد کوبید."

هر شب خواب می بینم که چگونه مردمم، مردان و زنان خاکم بی حجاب از ترس می شوند و برای آزادی خود مشت هایشان پر می شود از فریاد آزادی و دهانشان پر می شود از شکوفه های سرخ آزادی.

روزها از سوئدیها و دیگر ملیت ها می پرسم:" ایران را در کدامین راه می بینی؟"

و در پاسخ می شنوم در راه رهایی از دیکتاتور زمان، در راه امید و در راه رسیدن به دموکراسی.

می دانم که هنوز در راهیم. می دانم که برای رهایی بهایی بیشتر باید بپردازیم و می دانم که بیشتر مردم داخل و بسیاری از مردم خارج از کشور عزم خود را جزم کرده اند برای سرنگونی این نظام پلید. و می دانم که این نظام پلید با خشونت بیشتر قصد دارد نور امید را از دل ما بیرون ببرد . اما این نوری که در دل ما روشن شده راهی به خاموشی ندارد چرا که این نور روشنایی اش را از مردم ایران گرفته، مردمی که بیشتر از همیشه هوشیارند از ریشه های متمدن خویش.

بچه ها، بچه های خوب ایران ما همه با هم هستیم و اگر چه در ایران نیستیم اما هر کدام رسانه ای هستیم و برای نابودی این نظام همه تلاش خود را خواهیم کرد.
می دانید که این وبلاگ فیلتر شده است. البته آنها که می خواهند این وبلاگ را بخوانند می دانند چکار باید بکنند. من هم آن کارهایی را که می خواهم بکنم اینجا نمی نویسم. به رژیم بیمار باید همان داروی خودش را داد.