خیال ِتشنه

Saturday, January 09, 2010

برویم به پیشواز 22 بهمن

مرگ بر دیکتاتور

دی ماه 88


سال 1360

دیشب خواب این کوه آبی را می دیدم. کوهی که روزی با شور و شوق از آن بالا می رفتیم و خواندن سرود آزادی خود را رها از کنترل هر دیکتاتوری می دیدیم. این کوه که ارتفاعش به دو هزار و هشست متر می رسد. روزی کوه آتشفشان بود. دیشب خواب می دیدم که با دوستی که در این شهر زندگی می کند و سالهاست که هر دو غربت نشینیم به سمت این کوه می راندیم. چند متری مانده بود که به کوه برسیم و ناگهان چشمم افتاد به قله های این کوه که شعله ور بود از آتش. مواد مذاب کوه جاری بود به سمت ما. به دوستم گفتم آتش در حرکت بسوی ماست. راه را عوض کن. از راهی دیگر باید به اینجا برسیم.


انگار دیروز بود که روی دیوار مدرسه ام نوشته شده بود مرگ بر شاه. دبستان می رفتم. فکر کنم کلاس پنجم بودم. تغذیه رایگان را که یک پرتغال آمریکایی بود و یک تی تاپ گرفتم و تا خانه مثل برق دویدم. از همان بچگی بیقرار بودم و پر از شور و هیجان. دویدم توی حیاط. مادرم سر حوض نشسته بود و ظرف می شست. با عجله گفتم:" مامان روی دیوار مدرسه ام نوشته شده بود "مرگ بر شاه".


مامانم گفت:" بچه زبونت را گاز بگیر این حرفها چیه که می زنی"
با قسم و آیه گفتم:" بخدا دروغ نمی گم. نوشته شده بود مرگ بر شاه باورم کن."
یکی دو سال گذشت تا اینکه در حیاط خانه زن جوان همسایه فریاد می زد:" ای شاه الهی ولیعهدت بمیرد.!"
!"
بعد از یک مدت همه می رفتیم روی پشت بام و فریاد می زدیم:" الله و اکبر، الله و اکبر."

شاه شروع به تعویض نخست وزیر کرد. تا ما بچه ها و جوانها ساکت بشیم. اما روز بعدش شعارمان این شد:" ما می گیم شاه نمی خواهیم نخست وزیر عوض می شود. ما می گیم خر نمی خواهیم پالون خر عوض می شود."
بچه پایین شهر بودم. شب ها با صدای گلوله می خوابیدیم و روزها هزار بهانه می آوردیم تا بریم تظاهرات. مادرم می گفت:" شعار بدید و خاک عالم سر خودتون کنید."
پدربزرگم می گفت:" آقا حرف گوش کنید آخوند از آفتابه سنگین تر بلند نکرده. آخوند مملکت نگه نمی دارد."
من می گفتم که آقا ما که آخوندی نیستیم. ما برای آزادی و برابری مبارزه می کنیم. یادش بخیر لبخند می زد و می گفت:" روزگار خودتون را سیاه نکنید. "
دایی ام که آن وقتها جوان بود و مدل هیپی ها می گشت طرفدار خمینی بود و پدربزرگم را تهدید کرده بود به آتش کشیدن خانه اش.
یادم می آید وقتی انقلاب پیروز شد خیابان ژاله گلگون بود از خون جوانها و بهشت زهرا از جنازه های انباشته شده و خون آلود بوی تعفن گرفته بود.
آقای خمینی آمد و شاه خاندانش را برداشت و رفت. پس از رفتن شاه مرگ بیشتر از همیشه در گوشه گوشه ایران شیهه می کشید چرا که جمهوری اسلامی کمر بست به قتل و نه فقط قتل وزیرها بلکه قتل هر گروه و دسته ای. از پانزده ساله ها شروع کرد تا هفتاد ساله. از همان آغاز حاصل زحمت کوچک و بزرگ را چپاول کرد. به هر گروه و دسته ای انگ زد و تفرقه بین چپ و راست، مجاهد و کمونیست انداخت و بعد هم از جنگ ایران و عراق بخوبی بهره برد برای جنایت بیشتر.
آن روزها گذشت. آن روزهایی که مادران و پدران شیون می کردند از کشته شدن نوجوانها و جوان هایشان و ما بچه ها و جوانها در سکوت گریه می کردیم چرا که اجازه نداشتیم بریم ختم همبازی هایمان و همفکرهایمان. نزدیک به سی و یک سال گذشت و این رژیم، این رژیم بربر و این رژیم پست تر و وحشی تر از بیابانگردهای غارتگر ادامه داد به شکنجه و کشتار و ایجاد ترس و...

سال 1388 است رژیم در قبال هر اعتراض متمدن، مردم بی گناه مان را با وحشی ترین شیوه مجازات می کند تا مردم جرات اعتراض نداشته باشند.
بیایید کاری بکنیم . بیایید در این شرایط بی آنکه یکدیگر را قضاوت کنیم و یا پا بر روی پرینسیپ های خود بگذاریم کاری بکنیم و پشت مردم را خالی نکنیم. بیایید مثل مردم این کشور صف به صف با شعارهایی که تنها حرف دل مردم ایران است پیش برویم.
ایران، زادگاه مان در چنگال عقاب مرگ پرپر می شود. بیایید هر کاری که از دست مان برمی آید بکنیم و به مردم خوب مان این امید را بدهیم که آنها تنها نیستند و از پشتیبانی ما برخوردارند.
ایران در آتش سانسور، در آتش کنترل وحشیانه جمهوری پلید اسلامی می سوزد. بیایید برای بیست و دو بهمن از حالا تدارک ببینیم و جهان را بیدار کنیم از این حکومت رذل و بی شرم که با زور اسلحه و خدای بی خدایش برای ویرانی ایران و مردم ایران قد علم کرده است.

روزی می آید که کسی ما را به یکدیگر پیوند بزند
روزی بادهای غربی خاکستر نگاه مان را برخواهد داشت
و بر روی خاک میهن خواهد افشاند
روزی کاجهای نقره ای این خاک
دهان گس تخیل مان را
شیرین خواهد کرد با نخل های شیرین خاک مان
شعر از دفتر نگاه آبی مه

0 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

Post a Comment

<< Home