خیال ِتشنه

Tuesday, August 04, 2009

روزهای بحرانی، روزهای اندیشه ، روزهای سرنوشت ساز و به تخت نشستن احمدی نژاد و سوگندهای دروغینش

چهار سال دیگر حکومت
چهار سال دیگر جنایت
چهار سال دیگر دزدی
چهار سال دیگر ویرانی
چهار سال دیگر خیانت
چهار سال دیگر رذالت
... چهار سال دیگر
این هم احمدی نژاد اسکار عموی سیمبا در فیلم شیرشاه
یادتان هست چطور با کفتارها نقشه قتل برادر خود را کشید؟

ایران بعد از انتخابات


درگیری نیروهای عراقی با مجاهدین خلق



زندان تک صدایی


این روزها یکی از سخت ترین روزهای زندگی مان است، هم برای من هم برای تو که نمی توانی با بی مسئولیتی بگویی که به من مربوط نیست که در ایران و در محیطی که زندگی می کنیم چه می گذرد. مگر می شود انسانی فکر کنی و بی تفاوت باشی نسبت به مسائلی که امنیت جسمی و روحی من و تو و آدمهای دیگر را در خطر می اندازد؟

مگر می شود در کودکی و نوجوانی مرگ بر شاه را بر دیوار دبستانی که می رفتی دیده باشی، قصه حسنک کجایی ، قصه های صمد بهرنگی، فروغ ، شاملو ، برشت، میرزازاده عشقی و دن آرام را خوانده باشی، روی پشت بام الله و اکبر گفته باشی، خبر شهید شدن پسر همسایه ات را در جنگ ایران و عراق، خبراعدام شدن نوجوان - جوان بی طرف یا مجاهد، فدایی و... در سالهای 60 -67 شنیده باشی با مادرها و پدرها اشک ریخته باشی و شاهد خیلی از اتفاق های دیگر طی این سی سال بوده باشی و امروز بی تفاوت باشی، بی تفاوت به سرنوشت غم انگیز ترانه در 18 تیر،بی تفاوت به کشته شدن علی رضا 12 ساله بخاطر شرکت در مراسم چهل ندا و سهراب و بی تفاوت به سرنوشت مردم، ایرانی و غیرایرانی، مجاهدین خلق در عراق، عراقی ها ، افغانی ها و...؟

روزی هوادارهای مجاهد و غیرمجاهد برای نجات جان خودشان و برای ادامه فعالیتهای انسانی خود به حرف رهبرشان گوش کردند و پناه به کشورعراق بردند. آن روز که آن بچه ها به پیشنهاد رهبرشان رفتن را به ماندن و مردن در زندانهای جمهوری اسلامی ترجیح دادند افکار مبارز و سالمی مثل امروز شما در ایران داشتند. حالا در عراق چه شد و رهبرشان چگونه آگاهانه یا غیرآگاهانه، خودسرانه یا غیرخودسرانه سبب نابودی جنبش آنها و کشته شدن بیش از صدها هموطن در جنگ ایران و عراق شد موضوعی نیست که بخواهم الان به آن بپردازم .

آنچه که امروز حائز اهمیت است حمایت از جان کسانی است که امروز با عوض شدن حکومت عراق با آنها رفتار غیرانسانی می شود.

بیایید سکوت نکنیم در قبال ظلم و جنایت های بیگانه نسبت به آنها. تحویل دادن آن بچه ها به نظام تک صدا و دیکتاتوری احمدی نژاد و خامنه ای همان سرنوشتی را برای آنها رقم خواهد زد که برای هزاران هزار تظاهرکننده در ایران رقم زده شد و می شود.


همه ما امروز در روزهای بحرانی و سرنوشت سازی بسر می بریم. گاهی آنقدر پریم از بغض و خشم خفه شده در گلو که دلمان می خواهد همه درد این سی سال را با فریاد، با شعار، با فحش و...تف کنیم به صورت نکبت بار و مستبد احمدی نژاد و خامنه ای. وقتی به سایت ها و وبلاگ ها...می روم می بینم که یکی دارد فحش خواهر و مادر می دهد به نظام، یکی دارد ترانه می سازد، یکی از شعارهای جدیدش حرف می زند، یکی تحلیل سیاسی می کند، یکی گریه می کند و یکی مثل مادر سهراب همه نفرتش را بخاطر شرایط کنونی تنها با این واژه عنوان می کند:" نامردند نامردند!"

امروز مردم ما در ایران و در کشورهای دیگر همه پر از بغض اند، پر از گفته های گفته نشده و شنیده نشده. ما تا حدودی می دانیم در دل مردم ما در ایران چه می گذرد اما بخوبی نمی دانیم در زندانهای ایران از چه ابزار جدیدی برای نابودی زندانیها استفاده می شود. امروز ما نمی دانیم در دل بچه های مجاهدی که در عراق گرفتارند چه می گذرد و آنها چه حرفهایی دارن برای گفتن. حق آنهاست که زنده بمانند و شانس این را داشته باشند که روزی از قصه های روزگار خود بگویند. حق همه زندگی است و در این شرایط بحرانی آنها هم نیاز به حمایت ما از حق اولیه اشان ، زنده بودن و زندگی کردن دارند.

خوب است که در این روزهای بحرانی خودمان روی خود، روی صدای تک صدای خود کنترل داشته باشیم امکان هر اتفاقی برای منحرف شدن از اهداف مان هست. اگرغافل بشویم از اندیشه کردن و تجزیه و تحلیل افکار و برخوردهای خود در قبال انسانهای دیگر ناگهان به خود می آییم و می بینیم یک دیکتاتور در مغز ما نطفه بسته و آماده متولد شدن است. این روزها روزهای موج است، روزهای اوج است و روزهای جو و جوگیری است. اگر خودمان افسار خودخواهی و خودمحورهای خود را نگیریم چه در اینجا و چه در ایران ناگاه بخود می آییم و می بینیم که اشتباه سال پنجاه و هفت تکرار شد. می بینیم همان آدمی شدیم که امروز برای سرنگونی آن می کوشیم.

خوبه همین حالا که داریم می جنگیم با ظلم احمدی نژاد و با اسلحه تک صدایی خامنه ای و خاندانش شروع به تمرین دموکراسی کنیم.

اگر همین حالا توان شنیدن نظرهای همدیگر را داشته باشیم و نظر خود را به نظر جمع تحمیل نکنیم اولین گام را در راه دموکراسی برداشته ایم.

توی این روزها گرگ و روباه سر راه مان زیاد سبز می شود اما اگر محتاط باشیم و با فکر جلو بریم سر از حلقوم فرصت طلب ها و آنهایی که فقط به منافع خود و مطرح کردن خود می اندیشند سر در نخواهیم آورد.

روزهای سختی است. بخاطر داشته باشیم که نمی شود سی سال سیاهی را در کوتاه مدت شست و از بین برد. راه طولانی است اما رسیدنی.


یک مبارز لعنتی ام

مبارزی که نمی ترسد بالا برود

از آدمهای خاردار

نمی ترسد از زمین خوردن

در خیابانهای نفرت


یک مبارز لعنتی ام

نمی ترسم بجنگم

برای بچه های دیده نشده

برای جوانهای پژمرده

برای الکلی های خرد شده

برای مردم پایمال شده


یک مبارزه لعنتی ام

در خیابانهای فکر من

هیچکس غزیبه نیست

در باغهای روح من

هیچ فرهنگ

هیچ نژاد

و هیچ رنگی ممنوع نیست


یک مبارز لعنتی ام

که نمی ترسد اززمین خوردن

که نمی ترسد از بلند شدن

برای ارزشهای مردمی

برای حق و حقوق مردم

چرا که من یک مبارز لعنتی ام

شعر از حمیرا طاری

از دفتر نگاه آبی مه

تقدیم به همه مبارزان راه آزادی

0 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

Post a Comment

<< Home