خیال ِتشنه

Thursday, July 23, 2009

سانسور، تحریف وقایع... چیز تازه ای نیست


شهید مسعود هاشم زاده
شهید محمد کامرانی

هر روز برگی از تاریخ ، تکرار تاریخ تاریک، تکرار تاریخ تک صدایی و تاریخ ظلم را در ذهن مهاجرم ورق می زنم.
هر بار کسی خواست در خاک میهن من تنها شیر، شیردرنده جنگل باشد وسیله و بهانه ای را برای اعمال ظلم اختیار کرد. اگر فقط کتاب تاریخ همین سی سال اخیر را بخواهیم ورق بزنیم حکایت حکومت جمهوری اسلامی ایران را، می بینیم که شماره هر ورقش با خون انسانی مهر شده است.
روزهای اول انقلاب و حکومت شاهنشاهی خاطرتون هست؟ خاطرتون هست آنهایی را که توی کوچه ها و خیابانها کشته شدند با گفتن الله اکبر، مرگ بر شاه، ما می گیم شاه نمی خواهیم نخست وزیر عوض می شود ما می گیم خر نمی خواهیم پالون خر عوض می شود ، بختیار بختیار منقل و بافور رو بیار ...؟ یادتون هست برای پیروزی انقلاب و سرنگونی نظام تک صدایی شاه چقدر توی زندانها زندانی داشتیم و چقدر کشته دادیم؟
رسید نوبت به جمهوری اسلامی و شیر جنگل شدن با فریب مردم. سال 60، 67... یادتون هست؟ یادتون هست هر روز هر کسی را به چه بهانه ای گرفتند، شکنجه روحی، جسمی، شخصیتی ...کردند و کشتند؟
نظام تک صدایی جمهوری اسلامی نه تنها بهتر از نظام شاهنشاهی نبود بلکه صد مرتبه بدتر بود و هر صدایی را به بهانه ای دار زده و می کشد. برای نظام جمهوری اسلامی هیچوقت هیچ اهمیتی نداشته که جرمهای قربانی هایش از چه نوعی بوده است، روزنامه خوان، اعلامیه بخش کن، هوادار، نویسنده، شاعر و... هر کدام را به یک بهانه ای شکنجه کرده و کشته اند. یکی را به اسم قاتل دار زده و می زنند، یکی را به اسم قاچاق مواد مخدر، یکی را به اسم جاسوسی با این کشور و آن کشور و...
آنهایی را هم که نکشته و "آزاد" کرده اند و هم چنان لت و پار کرده اند که هر کدام از نوعی معلولیت روحی و جسمی در عذابند و خود را هر روز با هر بدبختی که هست توی این دنیا روی پا نگه داشته اند.
در آن سالهایی که گذشت وسیله شکنجه این نظام آویزان کردن زندانیان، حبس کردن در قبرهای موقتی، گذاشتن نوار پی در پی قران با صدای بلند، تجاوز دختران و زنان، اعتراف های دروغین گرفتن و در تلویزیون پخش کردن، اعدام و...بود. آنها فقط زندانی ها و خانواده هایشان را شکنجه روحی نکردند و نمی کنند بلکه مردم داخل و خارج کشور را هم به گونه ای شکنجه می کنند. در داخل ایران با داشتن کنترل مداوم ، با ایجاد ترس، با سانسور فیلمها، با تحریف اخبار، با پرورش دادن دختران و پسران با حس گناه، با شستشوی مغزی پدران و مادران، با به جبهه فرستادن نوجوانها به بهانه رفتن به بهشت، با امر به معرف و نهی از منکر، با خطاب کردن فاحشه به دخترانی که حجاب اسلامی را رعایت نمی کردند، با تهدید پسرانی که با دخترها در پارک حرف می زدند، با تحقیق اینکه آیا این کنکوری و آن کنکوری نماز جمعه می رود و یا نمی رود و بعد هم محروم از ورود دانشگاه، با عاصی کردن جوانها و فرار آنها از ایران...، هر روز مردم را آزار روحی دادند.
در خارج ایران با کشتن انسان های نابغه ای چون فریدون فرخ زاد، با شستشوی مغزی توسط رسانه های دروغین شان، با کنترل مردم از طریق سفارت های خود و خیلی از روش های دیگر هر روز به شکلی مردم را مورد آزار و اذیت خود قرار داده و قرار می دهند ...
امروز دوباره بعد از سی سال به کثافت کاریهای دیگر در داخل ایران دست می زنند تا هم مردم داخل ایران را به وحشت بیندازند و هم مردم خارج از کشور را. ابتکار تازه تر آنها برای سانسور و شکنجه قطع تلفن، قطع یوتوب، کند کردن اینترنت، پارازیت در کانالهای ماهواره ای انداختن، تحریف اخبار، سانسور صدا و سیمای سیاهشان تجاوز به دختران مان، کتک و کشتار مردم، با فرستادن اراذل ، اوباش و باج بگیرهای خود در خیابانها و... به این خیال که ما تسلیم ظلم ظلمت شان شویم و...
راستی قیمت آزادی و آزادگی چیست؟ راستی ارزش زندانی بودن زندگی در چیست؟ راستی از مرگ پی در پی تا چه هنگام می توان ترسید؟ راستی آیا اگر قرار است بمیریم بهتر نیست یک بار بمیریم بجای هر روز مردن؟
از سال 60 آنقدر هر روز دست دروغهای سیاه شان برای هر کدام ما رو شد که دیگر نه گوش مان بدهکار یاوه های رسانه هایشان بود و نه نگاه مان. حالا تازه از نوع شروع کرده اند به اراجیف گویی و اباطیل گویی. سر خود را زیر برف کرده و پاهایشان را هوا. تازه از نوع شروع کرده اند به رجزخوانی در باره دین شریف اسلام خود غافل از اینکه دیوار هر چه باور بود و در این سی سال با جنایت های خود فرو ریختند. فکر می کنند هنوز کسی خام این حرفها می شود، فکر می کنند سانسور سی سال حافظه تاریخی ما را خراب تر کرده است. انگار در این قرن نمی زیند. انگار عصر اینترنت و عصر ماهواره را در ذهن کند خود حک نکرده اند.
"یک مشت اراجیف و اباطیل زننده
یک مشت لاطائل مسموم کننده
می گویی و می بافی که انگار
در نیمه دی ماه یخی آمده بازار"
در پی چیستم؟
در پی چیستم در این خاک سرد؟
در این خاکی که روزی از آن باردار می شوم
و روز دیگر در آن می میرم؟
من متولد قرن هجده ام!
زادگاهم زندان است
زندانی بنام شرق
زندان بانی به نام غرب
من کودک کوچه ی نقاش هایم
نوجوان خاک ترک خورده، دین و سنت
و جوان خاک خورده، خاک خیس قرن بیستم
فکر من در این خاک سرد سبز
بین آدمهای فلزی و قلب های شیشه ای
پر گرفته و بال ریخته
پر گرفته و بال ریخته
عمر من گم شده است!
عمر من در لجن زارهای جوی اختناق
میدان های انقلاب
تونل های بی کردار جنگ
کوچه پس کوچه های آبی غربت
و خیابانهای سرنوشت بی سرنوشت گم شده است
در پی چیستم؟
در پی چیستم در این خاک سرد
در این خاکی که روزی از آن آبستن می شوم
و روز دیگر در آن می میرم؟
بخشی از شعری از دفتر رقص غروب
--------------------------------
ما زنده ایم برای زندگی کردن نه زندانی تو زندان بان بودن. برای آزادی ایران، برای دفاع از حقوق بشر، برای خاموش کردن نور ظلمت تو ، برای نمردن ترانه ، ندا، سهراب، مسعود و... هر روز خواهیم جنگید. بجنگ تا بجنگیم.
بچه ها، بچه های خواهان آزادی، تظاهرات سه مرداد روز شنبه از ساعت سه بعدالظهر تا شش بعدالظهر در محل یوتاپلاتسن یادتان نرود. بچه ها نگذاریم قطره ای از خون آنها که رفتند و خون آنها که اسیرند پایمال شود. بچه ها شمع آزادی بچه های ایران را بیایید روشن نگه داریم.
فردا سه مرداد از ساعت 7 شب هم ما بچه های گوشه دموکراتی در همین محل یعنی یوتاپلاتسن با جمعی از هنرمندان گرد هم می آییم به پشتیبانی هر چه بیشتر با مردم خوب مان در ایران.

1 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

  • At 11:34 PM, Anonymous hosein said…

    ghodrati ke alan ina daran shah yek sadomesham nadasht..ina seft chasbidan..eine abe khordan adam mikoshando sedasho dar nemiaran..maloom nis cheghad jenaze alan to sard khonehashone..faghat omidvaram khodeshon ba daste khodeshon hamo kale konand.............

     

Post a Comment

<< Home