خیال ِتشنه

Friday, July 17, 2009

نماز جمعه با هاشمی رفسنجانی

عکس شماره 1

از مهرMEHR

زنان آزادیخواه

عکس شماره 2

حضور مادران مبارز عکس شماره 3

ادای احترام و سلام دوستی



نماز خوانهای مبتدی

عکس شماره 4




(عکسهای شماره دو تا چهار از سایت گویا)




دیروز رفته بودم به یک جلسه ای. در آن جلسه دوستی از یک سایت سوئدی که دنیای تخیل نام داشت و می شود از همه رویاهایمان در آن بنویسیم، صحبت کرد. او گفت که بد نیست ما هم یک همچنین سایتی درست کنیم. گفتم که آخر ما هر چه در رویای خود داریم و که داریم توی وبلاگ ها می نویسیم. گفت نه این چیزی که من می گویم فرق دارد.



بعد از جلسه راهی خانه شدم. شامی با عجله خوردم و حدود چند ساعتی را در اینترنت گشتم و اخبار تازه را خواندم. وقتی به رختخواب رفتم آنقدر خسته بودم که نفهمیدم کی به خواب رفتم و کی شروع کردم به دویدن در یک دنیای خیالی. دنیایی که همه ایرانیها با هم دوست شده بودند و برای نجات ایران دربندشان با یک پرچم سپیدی که به بلندی کانال یوتبری و به پهنای ساحل آن بود، می دویدند. یک طرف پرچم را من و عده ای خانوم گرفته بودیم و طرف دیگر آن را عده ای آقا و با آن پرچم در همه جا شهر پرواز می کردیم و لحظه ای غافل از پرچم نمی شدیم. باد شدیدی می وزید و گاه ما را از زمین بلند می کرد. گاه پرچم را سعی می کرد از دست مان بیرون بکشد. اما آدم دیگری می دوید جلو و پرچم را در دست می گرفت. گاه با پرچم در میان سیاهیها پرواز می کردیم. هیچکس ساز مخالف نمی زد. کمونیست کارگری ها آرام شده بودند و به مردم زور نمی گفتن که همه باید کمونیست بشوند و دین اسلام را فراموش کنند. حکمتی ها با شنیدن سرود ملی ایران در یک گوشه بالای یک تخته سنگ نمی ایستادند و خودشون را تکه و پاره نمی کردند و با لبخند ملیحی بر لب و با حض به سرود ملی شان گوش می کردند. سلطنت طلب ها راضی به همان پرچم سه رنگ شده بودند و دنبال شیر نمی گشتند. مجاهدین خلق برای تظاهرات دیگر یک گوشه کز نمی کردند و میان مردم می آمدند با مردم حرف می زدند. صدا و سیمای جمهوری اسلامی در روزهای تاریخی درس آشپزی نمی دادند و آنقدر وحشت نداشتند که حتی خودی هاشون را سانسور کنند...



با صدایی ازخواب پریدم. نگاهی به ساعتم انداختم و با لبخندی بر لب بلند شدم. صبحانه ای حاضر کردم و آماده شدم برای دیدن نماز جمعه امروز تهران.



در همه عمرم دو دفعه منتظر دیدن نماز جمعه شدم، یکی روزی که آقای خامنه ای واسه مردم شاخ و شانه می کشید و یکی امروز که رفسنجانی ، موسوی و کروبی مردم را دعوت به نماز جمعه کردند.



هر چه سه کانال جمهوری اسلامی را گشتم خبری از نماز جمعه نبود. یک کانال اخبار ورزشی می داد، یکی از سوغات مشهد می گفت و با آقای از مشهد زیر مقنعه لاس می زد و یکی سریال تکراری نشان می داد. آنجا بود که فهمیدم دوباره کاسه ای زیر نیم کاسه است. حتما حرفهای رفسنجانی آنقدر دهان پر کن بوده است که با نشان دادنش پوزه اینها بخاک مالیده خواهد شد. از عصبانیت یک خاک برسری به صدا و سیما گفتم و بلند شدم. تلویزیون را بستم و رفتم سراغ اینترنت. رفتم سراغ بچه های باحال ایران که امروز بهترین و صادق ترین روزنامه نگار و فیلمبردار هستند. رفتم سراغ کسانی که در آینده نزدیک باید بهشون جایزه بهترین فیلم و مطلب را داد. آنجا شروع کردم به خواندن صحبت های آقای رفسنجانی و دیدن تصویر و فیلم در این سایت و آن سایت.



طبق معمول با دیدن مردم مبارز در خیابانها و شعارهای:



هاشمی هاشمی



سکوت کنی خائنی



روسیه روسیه حیا کن



کشورم را رها کن



مرگ بر دیکتاتور



چه شاه باشه چه دکتر



تا احمدی نژاد



هر روز همین بساطه



روحانی با غیرت



حمایت حمایت



اشکم سرازیر شد. دیدن آن همه پیر و جوان خسته از این روزگار شوم و در عین حال دیدن صبوری مردم و راضی شدن به هر حرکتی که راهی به روزنه ای از راه حلی باشد ، امواج روح خروشانم را دعوت به آرامش کرد. انگار زنگار بیست سال غربت و بازیهای غربت از صورت خسته و گرفته ام پاک می شد.



می دانید گاهی اوقات احساس می کنم برخی از ما که بیرون از ایرانیم خیلی راحت با بی مسئولیتی به خود اجازه می دهیم که روی مردم خود و روشهای مبارزه شان قضاوت کنیم. آن هم قضاوتی ناعادلانه.



حرکت امروز مردم آنقدر با شکوه بود که می شود فقط به حرکت ایمان آورد. آیا این مردمی که جان شان را بر می دارند و توی خیابانهای ایران با این باشکوهی ، با این مهربانی و با این همه آرامش سخن از حق پایمال شده خود می گویند قابل ستایش نیستند؟
















این مطلب توسط عزیزی از ایران فرستاده شده است

م /ز

افلاطون می گوید: آنهايي كه خود را هوشمندتر از آن مي دانند كه وارد دنيای سياست بشوند، مجازاتشان آن است كه توسط كساني كه احمق هستند اداره شوند.



نماز با طعم گاز اشک آور و باتوم
نماز جمعه دیروز 88.4.26 با حضور میلیونی در گرمای 40 درجه به گونه ای برگزار شد که از همان ابتدا مامورین که شمارشان به چند هزار می رسید با شلیک هوای و گلوله پلاستیکی و زد و خوردهای پراکنده قصد ایجاد تشنج و بر هم زدن جمع و تحریک مردم را داشتند ولی با هوشیاری مردم جلوی این کار گرفته شد و در زیر باتوم و گاز اشک آور صبر کردند و در جای خود ماندند این در حالی است که با شعار هایشان در بین خطبه ها فضای تهران را آکنده کرده بودند . نیروی های امنیتی و بسیجیان که این وضع برایشان غیر قابل تحمل شده بود بلاخره به سمت مردم نامز گزار حمله کردند و در حین اقامه نماز مردم را مورد ضرب و شتم قرار دادند به شکلی که حتی طرفرداران جناح راست نیز اسیب دیده و به جمع سایرین پیوستند در بین اقامه کنندگان نماز بانوان مسن و سالخورده بسیار به چشم می خوردند که در هنگام پرتاب گاز اسک آور که تحمل آن برای جوانان بسیار سخت است مورد آسیب شدید قرار گرفتند به گونه ای که مردم پیکر بی حال ایشان را با خود به مکان امن می بردند . این تنها نماز جمعه ای بود که از هر قشر در آن دیده میشد آن هم با همدلی بی نظیر با وجود خطرات و تحدید های فراوان .شاید فقط در زمان یزید مردم در سر نماز مورد حمله قرار می گرفتند یک شاهد عینی

1 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

  • At 8:30 PM, Anonymous h said…

    heh,daghighan in chiza dar ghebale ma ham sedgh mikard.chon ma ham montazer bodim tv iran namaz jomaro neshon bede,vali daghighan kasehe zire nim kase bood hon khabari az pakhshe kamelo mostaghim nabood faghat tike haish ke be nafeshon bodo pakhsh kardan.vase hamin sab kardim ta barname haye bbc shoro she va az oonja rasto kamelesho bebinim.........

     

Post a Comment

<< Home