خیال ِتشنه

Sunday, February 29, 2004

Brita af Geijerstam

نمی خواهم
نه می خواهم ملایم باشم نه ترشرو
نه می خواهم تلخ باشم نه یک فیگور ساده
نه ! می دانم چه می خواهم باشم
می خواهم باز و روشن باشم مثل خورشید
می خواهم همه چیزهای مثبت را
که احساس کرده و احساس می کنم را به خاطر بیاورم
>>>>>>>>>>>>
آدم خیلی کم می داند راجع به اینکه
چه اشتباه است و چه درست
چه وقت پخته می شود و چه وقت کامل
کی قرار است گریه کند و کی قرار است بخندد
زندگی یک معما عجیبی است
ترجمه: حمیرا طاری

Saturday, February 21, 2004

Björn Runge

اگر روی برگردانم Om jag vänder mig om
حدود یک ماه پیش بود که گفتگو روزنامه" مترو" با کارگردان سوئدی "آقای بیورن رونگه " را در رابطه با فیلم جدید او " اگر روی برگردانم " خواندم و تصمیم گرفتم که به سینما بروم و فیلم او را ببینم. پیش از اینکه راجع به فیلم سخن بگویم لازم می دانم که بگویم این فیلم درهفته گذشته در برلین به نمایش درآمد و جوایزی هم به عنوان بهترین فیلم در اروپا و بهترین بازیگری دریافت کرد.
در این فیلم مشکلات و مبارزات پنج خانواده سوئدی به نمایش درمی آید. 1. دکتری که صاحب دو فرزند و همسر است و به آنها وفادار نیست.2.زنی که بعد از تصادفی. شوهرش او و پسرشان را به خاطر عاشق شدن پرستاری( کسی که مشغول معالجه...او بوده است) ترک می کند.3. کارگری که که بنا است وسیاه کار می کند و اغلب دختر و همسر خود را تنها می گذارد.4.پیرزن و پیرمردی که دختر و نوه خود را از دست داده اند و تصمیم به خودکشی از طریق همین کارگر می گیرند.5 زنی که از شوهر خود بچه دار نمی شود و معشوقه دکتر می شود و تقریبا زندگی او را ویران می کند ...
در این فیلم زن و مرد به شیوه خود به حل مشکلات خویش می پردازند.وقتی همسر دکتر پی به بی وفایی شوهر می برد شروع به سرزنش او می کند و او را مورد بازخواست قرار می دهد. دکتر که به خاطر هوسرانی های قبلی و بعدی خانه و کار خود را از دست می دهد و... مشروب فراوان می نوشد و از خانه بیرون می زند. زن که نگران است او هنگام رانندگی تصادف کند با دو پسر خود به تعقیب او می پردازند. زنی که شوهرش عاشق شده و...تصمیم می گیرد به خانه شوهر سابق خود برود و با اسلحه کوچک برقی خود ...زن مرد را در مقابل چشمان معشوقه به صندلی می بندد و با مطرح کردن مشکلات و باری را که سالها روی دوش خود احساس می کرده به محاکمه او می پردازد. مرد در آخر به گریه می افتد و تقاضای بخشش می کند. زن که برای اولین بار به وحشت شوهر پی می برد به او می گوید:" بیست و شش سال با تو زندگی کردم و هزار زور شنیدم اما هرگز فکر نمی کردم تو تا به این حد ترسو باشی.." این زن از دکتر روان شناس تقاضای قرصهای اعصاب و خواب که قوی تر است می کند ولی یک روز تصمیم می گیرد به جای استفاده از داروها آنها را به معتادین بفروشد ...
کارگر که قرار شده است چند روزی در خانه پیرزن و پیرمرد کار کند . پنجره های خانه آنها را سیمان بگیرد و پول کلانی بگیرد . متوجه می شود که آنها تصمیم دارند به این شیوه خودکشی کنند. او همه چیز را رها می کند و به خانه خود برمی گردد. وقتی به خانه می رسد دختر خود را در آغوش دوست پسرش می بیند و همسر خود را مشغول خداحافظی با معشوقه خود. مرد هیچ به روی آنها نمی آورد و بعد هر دو را در آغوش می گیرد. معشوقه دکتر و شوهر معشوقه همه چیز را برای همسر دکتر تعریف می کنند و بعد از بوسیدن یکدیگر خانه دکتر را رها می کنند و...
از بخش تکنیکی فیلم که بگذریم( به علت نداشتن شناخت کافی از بررسی آن خودداری می کنم).
فیلم "اگر روی برگردانم" فیلم بسیار جالبی بود چرا که کارگردان به خوبی توانسته بود با آمیختن طنز و تراژدی مشکلات پاره ای از خانواده های سوئدی را به تصویر بکشد بی آنکه تعبیضی بین زن و یا مرد قائل شود و یا آنها را محکوم کند. مرد بنا که ظاهرا از هیچ تحصیلات عالی برخوردار نبود و کار غیرقانونی هم می کرد به اشتباه و کوتاهی خود نسبت به همسر و فرزند پی می برد اما به محاکمه آنها نمی پردازد و خیلی عادلانه برخورد می کند. زنی که در خانه سابق خود شوهر را محاکمه می کند بعد با آرامش. همسر سابق و دوست دخترش را ترک می کند.چرا که برای یکبار هم که شده در مقابل ظلم شوهر سکوت نمی کند. خود را ذلیل و خوار نمی بیند و با حرف زدن خود به ریشه کن کردن دندان خراب را می پردازد. بار بیست سال زندگی خفت را به زمین می گذارد و پا به زندگی نویین می گذارد.به نظر می آید همسر دکتر به خاطر عشق به شوهر خود تصمیم به بخشیدن او می گیرد و به او شانس دوباره می دهد. در این فیلم جاهای مهاجرها خالی بود و تنها یک اشاره جزئی به آنها شد که آن هم مثبت نبود. البته باید این فیلم را چند بار دیگر ببینم تا بتوانم ریزه کاریهای آن را بهتر ببینم و بیشتر از آن سخن بگویم .
حمیرا طاری

Sunday, February 15, 2004

دوباره یک نفر از ما بدست ما خفه شد

یکی رسید. و در نطفه جابجا خفه شد
دوباره یک نفر از ما بدست ما خفه شد
یکی رسید که بیشتر برایمان بخواند
ولی بطرز نمی دانم از کجا خفه شد
یکی رسید به سمتش هجوم آوردیم
برای عشق ولی زیر دست و پا خفه شد
یکی رسید از او بی بهانه دور شدیم
نتیجه خوب نبود . در انزوا خفه شد
و ما یکی یکی از خود سوال می کردیم
چرا کسی که صدا بود بی صدا خفه شد
.................................
شنا بلد نشدم شکر می کنم که تنم
دو موج مانده به دندان کوسه ها خفه شد
به من نچسب! عقب تر بایست دخترجان!
عشق باکره بین ما دوتا خفه شد
(و بازدم چه دی اکسید کربنی دارد)
یکی رسید میان من و شما خفه شد
...............................
بلا رسید و ما هم یکی یکی مردیم
از آفت تنمان "زی" خمید" با" خفه شد
و گند لاش زمین را گرفت بیچاره
برای خودکشی اش بو کشید تا خفه شد
به آسمان که رسید ابرها ترک خوردند
ازن شکافت هوا سوخت هوا خفه شد
و از شکاف ازن رئ شد و گذشت و گذشت
خبر رسید که کجایید که خدا خفه شد

شعر از: پوریا میررکنی از ایران

Monday, February 09, 2004

Göran Greider و Brita Geijerstam

وران گریدر یکی از شاعران معاصر سوئد در دفتر شعر خود "نامه یعقوب" چنین می نویسد: چه مدت تمدن پیغام می فرستد؟
آیا دولفین ها برای همدیگر آن دورها
در اعماق دریا شعر می خوانند؟
جان چند نفر باید گرفته شود تا آدمهای هوشیار بوجود بیایند؟
صبح است
>>>>>>>>
حتما اینطوری نباید باشد
حتما نباید آنطور که تربیت شده ای باشی
الزامی نیست که تو مثل یک آیینه برگردان .برگردان باشی:راستش قدرت تو بر شرایط حاکم. چندان هم قوی نیست
اما تو نیازی هم نداری که به همین ناتوانی وفادار باشی
در همه چیز یک شورشی هست
>>>>>>>>>
در همه جا دنیا فقر هست
فقر همه جا چهار دست و پا راه می رود
کلان دنیای غرب صدا می کند فقرای آن قسمت دیگر کره را
برتری و دست کم رفتن غیرقابل فهم است
از زیر این سنگینی سهمگین کریستالهای نویی به دنیا خواهند آمد
>>>>>>>>>
خانم بریتا بعد از گفتگو در ارتباط با ترجمه- در سال هزار و نه صد و سی شروع به نوشتن کارهای خود و ترجمه کارهای دیگران کرد. در سال هزار و نه صد و نود و دو موفق به گرفتن جایزه آکادمیک در ارتباط با کتاب نله پو شد. او در سال دوهزار و دو صد ساله شد.
دو شعر از خانم بریتا
سرت را بالا نگه دار
وقتی سرنوشت به سراغت می آید
هیچ چیز آنطور که تو آرزو کرده بودی و خواسته بودی نشد
خیلی چیزها هست که باید از آن فاصله بگیری
آن چیزی را که می دهی شاید یک روزی بهت برگردد
-----------------
دنبال نسیمی می گردم که من را با خودش به دریا و ساحل ببرد
دنبال صدایی می گردم که من را با خودش در سازی ببرد
دنبال آغوشی می گردم که من را با خودش به شهری دور ببرد
(ترجمه: حمیرا طاری)

Wednesday, February 04, 2004

غربت و عواقبش

دیروز صبح بعد از یک هفته تعطیلی به مناسبت فیلم فستیوال با روحیه ای سرشار از عشق به فیلم و ملاقت همکلاسی هایم راهی مدرسه شدم. همه راه را به ادامه کار تحقیقی ام که سالها پیش آغاز کرده ام می اندیشیدم و موضوع جدیدی که به تازگی انتخاب کرده ام (خانه کجاست؟).وقتی به مدرسه رسیدم چند لحظه ای به اطرافم نگاه کردم. انگار چشمهایم بر عکس پاره ای از ایرانیها که می گویند وای من از ایرانیها متنفرم و با هیچ ایرانی نمی خواهم تماس داشته باشم دنبال نگاهی آشنا می گشت. نگاهی که سرشار از نگاه ایرانی بود بوی وطن می داد.بعد از چند لحظه جستجو چشمم به دوستی افتاد که سالی چند بار در محیط دانشگاه یا کافه تریا ملاقاتش می کنم. او طبق معمول اخمو بود و در دنیای خود فرو رفته بود. سرم را گرفتم پایین طوری که نگاهش به نگاهم بیفتد و گفتم ": سلام!" چند ثانیه ای مکث کرد و بعد گفت:" تصمیم داشتم جوابت رو ندم." گفتم:"چرا؟ هیزم تری که بهت نفروخته ام هان؟..."
گفت:" توی تابستان به زن سابق من ال گفته ای و......"
گفتم:" رفیق بدون اینکه از ته و توی قضیه سر دربیاری درسته که ارتباط خودتت رو بخواهی قطع کنی و یا جواب سلام آدم رو ندی؟..."
گفت:" من رو مادر بچه هام خیلی حساسم و این حرفا سرم نمی شه. کسی به زن سابق من نباید بد بگه. اینجا ایرانیها هزار کار می کنن...من از ایرانیها حالم بهم می خوره. دلم نمی خواد با هیچ ایرانی در تماس باشم. اگر از دستم برمی اومد با یه بمب اتم ایران رو با خاک یکسون می کردم ..."
گفتم:" اینجوری نگو...! همه مون از همون آب و خاکیم..."
این بار اول نبود که از هموطنی این حرفها را می شنیدم و یا رفتارهای عجیب و غریب ازش می دیدم. در فیلم فستیوال تبعید . در شبهای شعر. در تظاهرات خیابانی. در خانه بعضی از این هموطنان و در هر کجای دیگر پی در پی شاهد رفتارهایی از این نوع و یا بدتر بوده ام. انگار هیچ فرقی نمی کند که این آدمها متعلق به کدام دسته و طبقه می باشند.از آدمهای عامی گرفته تا نویسنده. شاعر. تحصیلکرده و... آنقدر حرفها و رفتارهای عجیب و غریب می بینم که گاه دلم بدجوری به درد می آید یا زیر و رو می شود. مثلا همین چند ماه پیش وقتی در اینجا از فلان نویسنده پیش کسی به خوبی یاد کردم حرفهایی از دهانش شنیدم که فقط دلم می خواست گوشم را بگیرم و بدوم.اما تنهاعکس العملی که نشان دادم سکوت بود و بس. اگر آدم بخواهد عکس العملی غیر از این نشان بدهد یا لقب سنتی می گیرد یا لنگه کفش که در سرش فرود می آید و یا هر چه فحش خواهر و مادر است نثارش می شود. بعد هم تا می آیی اعتراض کنی خانمها و آقایان تنها افتخارشان این می شود که فمینیست. روشنفکر و...هستند. راستی توی این غربت چه دارد بسرمان می آید؟
آیا از غربت و تنهایی است که اینقدر بی منطق و بی تربیت شده ایم یا از بی ریشه گی و دور افتادن از محیط زیست کودکی مان است؟ در چه راهی داریم قدم برمی داریم؟ چرا چشم دیدن یکدیگر را نداریم؟ چرا قلم یا زبان بسیاری از ما شده اسلحه و نیشتر در قلب و چشم یکدیگر؟ چرا به هر طریقیکه شده می خواهیم فقط همدیگر را له کنیم؟
چند وقت دیگر است که عده ای از ماا در هر گوشه این خارج کشور دچار دیوانگی مخصوص به خود می شویم. شاید همین حالا که دارم این حرفها را می زنم غده ای دچار این دیونگی شده اند و یکی دارد دور اتاقش راه می رود و با خودش داد می زنه. من ایرانی نیستم من ایرانی نیستم. من فمینیستم فمینیست. بعد غش غش می خندد و با چهار تا فحش خواهر و مادرمی گوید من از کره پست مدرنیسم می آم. پست پست...
یا در مترو دور خودش می رقصد و قران می خواند. یا شاید هم هر چند وقت یک دفعه مثل خیلی ها که بیزار هویت ایرانی خود شده اند اسم خودش را عوض می کند. مثلا غلام بوده یک روز می شود اریک روز دیگر آلکس و
....
جان آن ناموس بی ناموستون گرفتاریهایی را که از آن مرز و بوم با خود به اینجا آورده اید را به ملیت خود نسبت ندهید. ما همه قربانی همان نظام قبلی و فعلی هستیم. مشکل ما با اینگونه رفتارها حل نمی شود....

مثل جنگل سبز باش
مثل آسمان آبی
مثل دریا بی وسعت
برای گنجشکها لانه باش
برای ماهیها آب
برای قله ها زمین

گل باش روی سنگ
نیلوفر روی مرداب
و آفتاب برای زمین
حمیرا طاری

درباره مفهوم هنر از Jean Genet انديشمند و نويسنده (۱۹۸۶-۱۹۱۰)

هنر تعريف ويژه اي ندارد. چون مرز بردار نيست. هنر، بخش مشترک انسان با خدا است. از اين روي هنر آفرينشي است و هر انساني در حد و زمينه اي گرچه ناچيز، وجودش به هنر پيوسته است. به همين جهت انساني که توانا به درک هيچ هنري نباشد وجود ندارد.
هنر کالا نيست! چرا که به محرک مادي انسان مربوط نمي شود.
هنر بی حد و مرز است، گوناگون، خلاق و مبتکر است و تعصب ندارد.

هنر هاي بزرگ، رودخانه اي هستند که پيوسته با گذشت زمان تغيير مسير مي دهند و دگرگوني هاي متفاوت در تفسير دارند.

درباره کتاب:
آيا يديده اي حيرت انگيز تر از کتاب وجود دارد؟! حيرت انگيز است چرا که رسالت انديشه انسان را به عهده دارد. کتاب محنت دير باز انديشه است. کتاب می تواند Icon مقدس وجود انساني باشد.

حامد