هفته ای که گذشت
Demonstration i Götaplatsen
Manifestation
پیشتر گفته بودم که نمی توانم هم فعالیت کنم برای جامعه ایران و هم برای جامعه سوئد، جامعه ای که بیش از نوزده در آن زیسته ام. می دانید که در سوئد بیشترین نیرویم را روی بچه ها و جوانها گذاشته ام ، خصوصا بچه های خارجی، بچه هایی که به شکلی در محرومیت بسر می برند. اما اتفاقات اخیر ایران هر ایرانی را که ذره ای احساس مسئولیت در قبال انسانیت و وطن خویش داشته باشد و وا می دارد که صدای سکوت مردمش را فریادی شود.
هفته ای که گذشت، هر روز بعد از کار یعنی ساعت هفت شب آماده شدم برای تجمع در میدان یوتا پلاتسن، جایی که در هر گوشه آن فرهنگ صدایت می زند. در این میدان مجسمه خدای دریا، پوسیدون، کتابخانه مرکزی ، مجسمه شاعر سرشناس سوئدی خانم کارین بویه، موزه هنر... همه در کنار هم قرار گرفته اند. آنجا ما ، ایرانیهایی که به هیچ حزب سیاسی وابستگی نداریم جمع می شویم تا با عکس شهدای اخیرمان ، شمع روشن کردن ، ساز زدن ، خواندن ترانه و سرودهای جدید و قدیم و... از هموطنان داخل ایران حمایت کنیم. هنرمندان تازه کار و قدیمی هم با کارهای زیبایشان گاه گل امید را در دلمان می کارند و گاه گل اشکی که حکایت از سالها درد و رنج دارد.
دلمان خیلی پر است. حال و هوای بستگان زندانیها را داریم.نه می توانیم شما را از نزدیک ببینیم و نه می توانیم در سلول شما باشیم. در سلول دیگری اسیریم. سلولی به نام دلهره و اضطراب.
پنجشنبه پیش کشیش کلیسا جامع یوتبری مراسم یادبودی برای شهدایمان گذاشت که همه در آنجا جمع شدیم و یاد عزیزان از دست رفته مان را گرامی داشتیم.
نظام فرمان می دهد خفه شید. شتر دیدید ندیدید. اما وقتی دنیا می گوید بیایید تا مراسم یادبود بگیریم مگر ما گوش مان بدهکار به یک صدا می شود؟. از این بهتر نمی شود. تا زورتان می رسد بیشتر سانسورمان کنید تا هم قوه ابتکار ما بیشتر بکار بیفتد هم دست شما برای دنیا بیشتر رو بشود.
آقایون بهتر است بدانید که ما دیگر مثل سابق روزی یک بار اخبار را نمی بینیم. مومن شده ایم. نماز صبح ، ظهر، عصر ، شب و نیمه شب مان ترک نمی شود. می گردیم در اینترنت ، اخبار ایران، سوئد، صدای آمریکا و.... شب و نصف شب.
البته پارزیت های شما در کانالهای خوبی که داریم گاهی آزارمان می دهد. یکی وقت هایی قاطی می کنیم و نمی دانیم نظام شما با کشورهای اروپایی و تکنیک های جاسوسی مدرنشان قرارداد دارد یا آنها با شما قرارداد می بندند . چرا که ما هم کنترل می شویم.
تلویزیون ایران را که درش را بستیم. چون آنقدر دروغ و بازی هایش عریان است که آدم حالت تهوع بهش دست می دهد.
البته بهتر است بدانید بعد از سی سال که گوش و چشم مان را ممنوع کرده بودیم که پای نماز جمعه این آقا و آن آقا بنشینیم تصمیم گرفتیم که پای نماز جمعه شان بنشینیم و ببینیم حرف حسابشان با مردم چیست. که خوب دیگر لازم به تعریف نیست خودتون می دانید که چپ و راست ، توی روز روشن و توی صورتمان نگاه می کنند و دروغهای خرواری می خواهند به خوردمان بدهند. انگاری واقعا باورشان شده که ما پرت پرتیم. تعجبی ندارد. قدرت چیز کثیفی است برای آنها که که بی سواد و بی جنبه اند، برای کسانی که مثل کبک سرشون را توی برف کرده اند و پایشان را هوا.
بگذریم. دلمان پر است اما با خودمان عهد بسته ایم که عزم خود را جزم کرده و برای نجات مردم مان ازپای ننشینیم. بچه ها و جوانهای اینجا هم ما را می فهمند. می بینند که حواسمان خیلی دیگر جمع آنها نیست و کار انجمنی نمی رسیم که انجام دهیم ولی گله نمی کنند. وقتی می بینند داریم می ریم که مردم مان را حمایت کنیم مشت شان را بالا می برند و می گویند پیروز باشی. ما هم دعا یتان می کنیم...
چند روز پیش سر کار به بچه ها گفتم:" بچه ها یک دقیقه سکوت برای شهدای اخیر ایران."
یکی دستش را بلند کرد و گفت:" خانم می شود یک دقیقه هم برای مایکل جکسون سکوت کنیم؟"
با اینکه مایکل جکسون را خیلی دوست دارم و از شنیدن خبر فوت او بسیار ناراحت شدم لحظه ای نتوانستم جلو خنده ام را بگیرم. بعد از لحظه ای گفتم چرا که نه یک دقیقه هم سکوت برای مایکل.
بچه های یوتبری قرار پنجشنبه یادتان نرود. ساعت 7 شب همه دوباره با هم جمع خواهیم شد. یادتان باشد راه طولانی است.
پایدار باشید