خیال ِتشنه

Thursday, May 24, 2007

mina barn, بچه های من

سلام بچه های عزیزم، روحهای آبی، سبز و قهوه ای
همانطور که گفته بودم می خواهم در اینجا به زبان سوئدی و فارسی بنویسم. عادت دارم بگویم که زبان فارسی مثل عسل در دهان من آب می شود . از آنطرف زبان سوئدی مثل قند سفت می می ماند، حتما متوجه منظورم می شوید!
در مطلب قبلی ذکر کردم که خیال دارم ترانه ها، اشعار و قصه های شما را در اینجا بیاورم البته نه همه آن را.
امروز خیال دارم دو خط از شعر گوهر عزیز را در اینجا به زبان سوئدی و فارسی بیاورم. گوهر متولد و بزرگ شده سوئد است البته اصلیت او مصری است. حتما می دانید مصر در کجا قرار دارد و دارای چه آب و هوایی است. می دانید نام گوهر چه مفهومی دارد به زبان فارسی؟
گوهر به معنای واقعی یک گوهر است. او دختری است که قلب و روح گرمی دارد. دو خط از شعرش را اینجا می آورم خود بخوانید و به قضاوت بنشینید.
هوای آزاد بهشت است، خانه ای برای همه
برای من، برای تو همچون گلی شکفته
..............................................
..............................................
مرسی دختر گلم که با این سن کم اینقدر زیبا می نویسی
Hej mina kära barn, mina gröna, blåa och bruna själar
Som ni ser jag har börjat skriva här både på persiska och svenska. Jag brukar säga att det persiska språket smälter i min mun som honung däremot det svenska språket fungerar som hård bit socker, ni förstår vad jag menar!
I den tidigare posten skrev jag att jag kommer att publicera mina barns fina dikterو låtar.. fast inte hela dikten eller texten.
Idag tänker jag skriva en av Goharas dikter och översätta den på persiska. Jag får säga att Gohara är född och uppväxt i Sverige men ursprungligen är hon från Egypten. Ni vet väl var ligger Egypten och vilken klimat har Egypten! Vet ni vad gohare betyder på persiska? Den betyder diamant. Hon är en tjej som har ett varmt hjärta och själ. Jag tycker att hennes namn verkligen passar henne.
Här kommer två rader av hennes första dikt. Läs och bedöm själv.

Klarväder är ett paradis, ett hem för alla
för mig och för dig, som ett öppet ros
………………………………………
………………………………………
Tack Gohara,Du skriver mycket fint, min kära

kram

Sunday, May 20, 2007

من هم درباره ی تاثیرگذارترین ها می نویسم، مطلبی از پویا همکار خوبم

May 19, 2007

سیامک عزیز از وبلاگ رازنو خواسته تا من هم لیستی از آنها که ازشان در طول زندگی تاثیر گرفته‌ام بنویسم. چون عازم سفر کاری یک هفته‌ای هستم گفتم که همین امشب بنویسم. لذت خواندن را از مادرم دارم. خواندن برای کودک با لذت دیدن و دانستن شروع می‌شود، وگرنه چه ضرورتی دارد که پسر یا دختربچه‌ای وقتی را در تنهایی به ورق زدن کتاب بگذراند. تجربه‌ی این لذت را مادرم به من یاد داد، با میل خودش به خواندن و تعریف کردن آنچه می‌خواند به زبانی و با شکلی ساده برای من. و همه چیز از همین جا شروع شد...
نگاه انتقادی به اجتماع را از عزیز نسین و داستانهایش دارم. در آن شهر کویری که کودکی من در آن گذشت، عادت داشتیم کتاب‌ها را از کتابفروشی کرایه کنیم. 9-8 ساله که بودم هر چند روز یکبار به کتابفروشی خیابان اصلی شهر می‌رفتم و با یک بغل کتاب نازک بر می‌گشتم. اما در 14-13 سالگی می‌خواستم نوشته‌های عزیز نسین را برای خودم داشته باشم. نگاه او و طنز او را دوست داشتم. "پخمه"‌ی او خیلی روی من اثر گذاشت. باید دو سه سالی پیش از آمدن به تهران باشد: 14 سالگی.
مهم‌ترین دوران زندگی‌ام باید انقلاب بهمن باشد. مهم‌ترین همیشه شیرین‌ترین نیست. گرچه لحظات و دوره‌های شیرین اما کوتاه هم کم نبود. با انقلاب بود که گویی از روزمره‌گی‌ها بیرون آمدم. دغدغه‌های دیگری آمد. شاید این بزرگترین تاثیر روی ذهن و روح نوجوانی بود که از آن وقت فقط بیشتر و عمیق‌تر شده است. نوشته‌های همین وبلاگ را که می‌بینید. بیان دغدغه‌هایی غیر از روزمره‌گی‌هاست.
در خانواده‌ی کوچک ما، مثل بیشتر خانه‌ها همیشه موسیقی جزئی از زندگی روزانه بود، اما آن وقتی که احساس کردم نغمه‌ای وجودم را می‌لرزاند، با صدای شهرام ناظری بود. یادم هست اوایل انقلاب بود و نواری که یک طرف آن صدای ناظری بود و طرف دیگر صدای سیما بینا که البته دیگر به "همت و غیرت دینی" آقایان صدای زنان ممنوع شده بود. پس از آن بیشترین سهم موسیقی که گوش می‌کنم موسیقی اصیل ایرانی است. اما تاثیر آن را مدیون استاد ناظری هستم.
وقتی که به نیاز درونی‌ام به شعر و هنر نگاه می‌کنم بیشتر از همه، تاثیر از مولانا و اخوان ثالث گرفته‌ام. از خواندن حافظ لذت می‌برم اما از غزلیات مولانا سرشار می‌شوم. بطور کلی از نظراخلاقی، از عرفان واقعی و نه از درویشی‌گری و خلسه و صوفی‌مسلکی و چلّه نشینی، بسیار تاثیر گرفته‌ام. من به عرفان بعنوان جستجوی حقیقت نگاه می‌کنم و پوسته‌ی دینی آن را به مقتضای زمان و مکانی می‌دانم که به حکم تکفیر فقیهان دست و پا می‌بریدند و بر دار می‌کردند، بگذریم ... اما زنده یاد اخوان ثالث هم از معاصران بیشترین تاثیر را روی من گذاشته. از شعرش می‌گویم که گویی همان ناگفته‌های من است که کسی مانند اخوان به بهترین زبان گفته. در ارزش شعر فروغ و شاملو و امثال اینها که حرفی نیست. اما اگر بنا بر تاثیر باشد همان اخوان است.از نویسندگان خارجی بیشتر از همه توانسته‌ام با رومن رولان (و شاید همانقدر با به آذین) ارتباط ماندگار برقرار کنم. «جان شیفته» کتابی است که هیچوقت برایم کهنه نمی‌شود. در سه دوره‌ی زندگی‌ام - 18 سالگی، 28 سالگی و 38 سالگی، آن را خوانده‌ام و هر بار با نگاهی متفاوت زمین گذاشته‌ام. مطمئنم که باز هم آن را می‌خوانم. همین حرفها را می‌توانم درباره‌ی نیکوس کازانتزاکیس تکرار کنم که «مسیح باز مصلوب» او و کارهای دیگرش روی روحیاتم اثری ماندگار گذاشته است. در جایی می‌گوید ارزش مسیح واقعی آن است که آدمی معمولی باشد و با رنج و از خودگذشتگی بخواهد انسان بشود و انسان بماند. وگرنه اینکه بگویی مسیح بخاطر معصومیتی الهی، انسان بود که ارزشی ندارد، کاری نکرده است. از نظر فکری بجای یک نفر و دو نفر می‌خواهم از یک طیف بگویم و برای همین از میرزا آقاخان کرمانی و کسروی و هدایت شروع می‌کنم تا احسان طبری و فریدون آدمیت و عبدالحسین زرین کوب. هر یک از اینها توانسته‌اند با روش نگاهشان به تاریخ و اجتماع اثری روی اندیشه‌ی من بگذارند. زندگی بسیاری از این متفکران تراژیک بوده و این هم طنز جامعه‌ی ماست: از سر بریده شدن میرزا آقاخان تا کشته شدن کسروی در صحن دادگاه و خودکشی هدایت و تا به توبه واداشتن طبری. در سالهای بعدتر با اندیشه‌های فوکو و ادوارد سعید آشنا شدم. نمی‌توانم بگویم که در اندیشه پیرو کسی هستم. به نظرم بیشتر باید شیوه‌ی اندیشیدن را یاد گرفت و گرنه هیچکس حرف آخر و حقیقت مطلق را در نیافته و طبیعتا نگفته است.
در این سالهای اخیر نوشته‌های ماشاالله آجودانی و بخصوص «مشروطه‌ی ایرانی» او خوراک فکری زیاد و عمیقی برایم فراهم آورده و مثل یک شاگرد از معلمی مثل او که گوشه‌ی جدیدی را در ذهنم باز کرد قلبا سپاسگزار بوده‌ام. این احساس قلبی را نسبت به همه‌ی آنهایی که اسم بردم یا نبردم اما تاثیری روی من داشته‌اند دارم. با وجود سالهای زیاد زندگی در خارج این احساس قلبی احترام به معلم در من مانده است. گرچه امروز با بعضی از کسانی که در دانشگاه معلم من بوده‌اند همکار هستم (البته در بیرون دانشگاه) اما این احساس احترام هنوز دست بالا را دارد.

نوشته شده توسط پویا در
09:38 PM

Wednesday, May 16, 2007

فارسی و سوئدی svenska och persiska

مدتی است که در فکر نوشتن به دو زبان سوئدی و فارسی در این وبلاگ هستم. دلیلش هم این است که من حدود 16 سال است که در سوئد زندگی می کنم و دلم می خواهد که مردم نازنین سوئدی زبان هم با نوشته ها و افکار من آشنا شوند و من با نظرات و انتقادهای آنها.
ما با هم رنگ می گیریم،
ما با هم به گل می نشینیم،
ما با هم میوه می دهیم
و ما با هم می توانیم زمین عشق را شخم بزنیم.
من بی تو هیچم
صدای شکسته در خویشم
آسمانی گریان از بی خویشم
اولین بار که با ترانه و موزیک بیورن آفزلیوس" عزیز من" ارتباط برقرار کردم یک روز تلخ و سیاه بود. وقتی آمدم خانه سی دی زنده یاد بیورن آفزلیوس ترانه سرا و خواننده سوئدی زبان را گذاشتم و با صدای زیبا، لهجه جنوبی اش و اندیشه جهانی اش مثل ابرهای بهار زار زار گریستم اما پس از لحظه ای مثل دیوانه ها می خندیدم و می رقصیدم. می دانید چرا؟ چون با این جامعه و با این فرهنگ برای اولین بار ارتباط قلبی برقرار کردم و دیدم من تنها نیستم و کسی هست در گوشه ای دیگر از این خاک که با من همدرد است.
ترانه بیورن را به سوئدی و فارسی اینجا می آورم

Bli inte trött, bli inte trött, min kära
خسته نشو ،خسته نشو عزیزم
Ge inte upp, ge inte upp, min kära
امیدت را از دست نده، از دست نده عزیزم
Säg inte så, säg inte så; Att ingenting kan ändras
نگو ،نگو هیچی عوض نمی شه
För går det därute så går det nog också här hemma
اگر جایی دیگر می شه اینجا هم می شه
Visst är det svårt, visst är det svårt, min kära
معلومه که سخته، سخته ، عزیزم
Och visst är vi små, visst är vi små, min kära
معلومه که ما کوچکیم، عزیزم
Och visst är det så att andra äger makten att bestämma
معلومه که دیگرون صاحب قدرتند و تصمیم می گیرن
Men kan det förändras därute så kan det här hemma
اما اگه جا دیگه تغییری می شه پس اینجا هم می شه
Se dej omkring, se dej omkring i världen:
دوروبرت رو , دنیا رو نگاه کن
Människor slåss, kämpar i hela världen
آدمها می جنگند در همه جا دنیا
Se på Vietnam och se på Nicaragua!
به ویتنام و نیکاراگوئه نگاه کن
Se på Zimbabwe och på El Salvador!
به السالوادور و زیمباوه نگاه کن
Vägen är lång, vägen är lång, min kära
راه طولانی است، طولانی است ، عزیزم
Men vänd inte om, vänd inte om, min kära
پشت نکن، پشت نکن، عزیزم
Vi har inget val, vi har inget val, för om nånting ska ändras,
ما انتخابی نداریم، نداریم عزیزم ، اگر می خواهیم که چیزی تغییر کنه
får vi göra som andra har gjort:
ما باید کاری را کنیم که دیگران کردند
Vi för göra det själva
ما باید خودمان کاری کنیم
Se dej omkring, se dej omkring i Sverige:
به دوربرت توی سوئد نگاه کن
Det finns dom som slåss, finns dom som slåss i Sverige
کسانی هستند در سوئد که مبارزه می کنند
Som kämpar idag, som kämpar för imorgon,
امروز و فردا مبارزه خواهند کرد
som kämar för oss, som kämpar för våra barn!
برای ما و بچه های ما
Dom tänkar på dej, dom tänkar på mej, min kära
آنها به تو و به من فکر می کنند، عزیزم
Och dom litar på dej, dom litar på mej, min kära
آنها به تو و به من اعتماد دارند، عزیزم
Dom hoppas och tror att vi inte bara tänker på oss själva
آنها به این امید دارند که من و تو فقط به خودمان فکر نکنیم
Och kommer vi dithän har redan en hel del förendrats
اگر ما به این نقطه از فکر برسیم خیلی جلوییم
Jag tror att kommer vi dithän har redan en hel del förendrats!
اگر ما به این نقطه برسیم کلی جلو رفتیم
ترجمه: حمیرا طاری
مطلب دیگری که می خواستم عنوان کنم این است که مدتی است شکل کارم عوض شده است و در شرکتی که چند سالی است جسته و گریخته با مستاجرها کار می کردم حالا به شکل گسترده تری کار می کنم. در کارم سرو کارم بیشتر با مردم و بچه های آنهاست. شعر، قصه، رقص و تئاتر و...است برای همین نمی توانم زیاد در این وبلاگ بنویسم. از طرفی شعرهای جدیدم را تا به چاپ نرسد در اینجا نمی توانم بیاورم.

تا آنجا که بتوانم کارهای عزیزان را دنبال می کنم، یاد داشت ها را می خوانم و به همه شما خوبان فکر می کنم. بسیاری از خواننده های عزیز این وبلاگ از شعر نگار عزیز استقبال خوبی داشتند و دوست دارند که بیشتر با افکار این دختر نازنین و جوان آشنا بشوند. نگار عزیز شعرهای بیشتری بفرست و ما را با حس و افکار خوبت بیشتر آشنا کن.
راستی با اجازه بچه های عزیزم( سوئدی ، اهل ترکیه، سومالی، عراق، رومانی و ...) بزودی شعرهای شما را ترجمه خواهم کرد و در اینجا خواهم آورد.

به عشق شما خوبان کار می کنم و امید آن را دارم که بهترین کارها را خلق کنم.

Saturday, May 05, 2007

موزه فرهنگی دنیا و روز حقوق بشر

روزحقوق بشر با گفتگو روزنامه نگاران اریتره ای، نویسندگاه و شاعران سوئدی، ایرانی و اروگوئه و موزیک جوانان سوئدی و خارجی به شکل بسیار باشکوهی در موزه فرهنگی دنیا در شهر یوتبری برگزار شد.
یکی از مسائل مهمی که در باره اش بسیار سخن رفت آزادی بیان و احترام به اصول حقوق بشر بود. در مورد داویت ایساک که یکی از روزنامه نگاران سوئدی اریتره تبار است و از سال 2001 در زندان ارتیره بسر می برد نیز بسیار گفته شد. جرم این روزنامه نگار این است که مردم کشور خویش را تشویق به آزاد نوشتن کرده است.
کانون نویسندگان غرب سوئد از مردمی که مایل بودند برای آزادی این روزنامه نگار تلاش کنند خواهش کرد که در مقابل دوربین فیلمبرداری قرار بگیرند و با هر زبانی که مایلند خواستار آزادی او شوند. قرار است این فیلم برای رئیس جمهور ارتیره فرستاده شود.
اگر شما خواننده عزیز هم مایل به یاری این روزنامه نگار هستید می توانید به آدرس زیر رجوع کنید:

www.dawitisaak.com

شاعران و نویسندگان شرکت کننده
Inger Jalakas, Herbert Abimorad, Soleyman Gasemiani, Anna Mattson, Frithiop Andersson, Oskar Hanska, Jila Mossaed, Ingemar Härd, Sten Björnulfsson, Homeira Tari........

هر نویسنده و شاعری با کلام و احساس خویش خواهان عدالت و آزادی بیانی که هر روز در گوشه گوشه این جهان نادیده گرفته می شود شد.
من صحبت خویش را اینگونه آغاز کردم: امروز در خیابانهای تهران مردم دستگیر و بی حرمت می شوند و مورد تهدید قرار می گیرند چرا که پوشش و رنگی را بر تن دارند که طبق خواسته دولت نیست. پایه ای ترین حقوق مردم انکار می شود و زیر سوال می رود حتما متوجه می شوید که چه بسر دیگر حقوق شان می آید...
سپس به معرفی نویسنده ای پرداختم که حدود 8 سال از بهترین روزهای زندگی اش را در سال 67 در زندان های اختناق بسر برد اما خوشبختانه شانس این را پیدا کرد که از زندان بیرون بیاید و حقیقت تلخ خویش و رفقایش را که حدود 8 سال زیر چکمه های اختناق عرق ریخت و " برای دیگران تعریف کند" (نام کتاب نیز این است) که خدای سیاه برده داران چه کسی بوده و است. سپس بخشی از متن تکان دهنده کتاب او را خواندم.