خیال ِتشنه

Sunday, May 20, 2007

من هم درباره ی تاثیرگذارترین ها می نویسم، مطلبی از پویا همکار خوبم

May 19, 2007

سیامک عزیز از وبلاگ رازنو خواسته تا من هم لیستی از آنها که ازشان در طول زندگی تاثیر گرفته‌ام بنویسم. چون عازم سفر کاری یک هفته‌ای هستم گفتم که همین امشب بنویسم. لذت خواندن را از مادرم دارم. خواندن برای کودک با لذت دیدن و دانستن شروع می‌شود، وگرنه چه ضرورتی دارد که پسر یا دختربچه‌ای وقتی را در تنهایی به ورق زدن کتاب بگذراند. تجربه‌ی این لذت را مادرم به من یاد داد، با میل خودش به خواندن و تعریف کردن آنچه می‌خواند به زبانی و با شکلی ساده برای من. و همه چیز از همین جا شروع شد...
نگاه انتقادی به اجتماع را از عزیز نسین و داستانهایش دارم. در آن شهر کویری که کودکی من در آن گذشت، عادت داشتیم کتاب‌ها را از کتابفروشی کرایه کنیم. 9-8 ساله که بودم هر چند روز یکبار به کتابفروشی خیابان اصلی شهر می‌رفتم و با یک بغل کتاب نازک بر می‌گشتم. اما در 14-13 سالگی می‌خواستم نوشته‌های عزیز نسین را برای خودم داشته باشم. نگاه او و طنز او را دوست داشتم. "پخمه"‌ی او خیلی روی من اثر گذاشت. باید دو سه سالی پیش از آمدن به تهران باشد: 14 سالگی.
مهم‌ترین دوران زندگی‌ام باید انقلاب بهمن باشد. مهم‌ترین همیشه شیرین‌ترین نیست. گرچه لحظات و دوره‌های شیرین اما کوتاه هم کم نبود. با انقلاب بود که گویی از روزمره‌گی‌ها بیرون آمدم. دغدغه‌های دیگری آمد. شاید این بزرگترین تاثیر روی ذهن و روح نوجوانی بود که از آن وقت فقط بیشتر و عمیق‌تر شده است. نوشته‌های همین وبلاگ را که می‌بینید. بیان دغدغه‌هایی غیر از روزمره‌گی‌هاست.
در خانواده‌ی کوچک ما، مثل بیشتر خانه‌ها همیشه موسیقی جزئی از زندگی روزانه بود، اما آن وقتی که احساس کردم نغمه‌ای وجودم را می‌لرزاند، با صدای شهرام ناظری بود. یادم هست اوایل انقلاب بود و نواری که یک طرف آن صدای ناظری بود و طرف دیگر صدای سیما بینا که البته دیگر به "همت و غیرت دینی" آقایان صدای زنان ممنوع شده بود. پس از آن بیشترین سهم موسیقی که گوش می‌کنم موسیقی اصیل ایرانی است. اما تاثیر آن را مدیون استاد ناظری هستم.
وقتی که به نیاز درونی‌ام به شعر و هنر نگاه می‌کنم بیشتر از همه، تاثیر از مولانا و اخوان ثالث گرفته‌ام. از خواندن حافظ لذت می‌برم اما از غزلیات مولانا سرشار می‌شوم. بطور کلی از نظراخلاقی، از عرفان واقعی و نه از درویشی‌گری و خلسه و صوفی‌مسلکی و چلّه نشینی، بسیار تاثیر گرفته‌ام. من به عرفان بعنوان جستجوی حقیقت نگاه می‌کنم و پوسته‌ی دینی آن را به مقتضای زمان و مکانی می‌دانم که به حکم تکفیر فقیهان دست و پا می‌بریدند و بر دار می‌کردند، بگذریم ... اما زنده یاد اخوان ثالث هم از معاصران بیشترین تاثیر را روی من گذاشته. از شعرش می‌گویم که گویی همان ناگفته‌های من است که کسی مانند اخوان به بهترین زبان گفته. در ارزش شعر فروغ و شاملو و امثال اینها که حرفی نیست. اما اگر بنا بر تاثیر باشد همان اخوان است.از نویسندگان خارجی بیشتر از همه توانسته‌ام با رومن رولان (و شاید همانقدر با به آذین) ارتباط ماندگار برقرار کنم. «جان شیفته» کتابی است که هیچوقت برایم کهنه نمی‌شود. در سه دوره‌ی زندگی‌ام - 18 سالگی، 28 سالگی و 38 سالگی، آن را خوانده‌ام و هر بار با نگاهی متفاوت زمین گذاشته‌ام. مطمئنم که باز هم آن را می‌خوانم. همین حرفها را می‌توانم درباره‌ی نیکوس کازانتزاکیس تکرار کنم که «مسیح باز مصلوب» او و کارهای دیگرش روی روحیاتم اثری ماندگار گذاشته است. در جایی می‌گوید ارزش مسیح واقعی آن است که آدمی معمولی باشد و با رنج و از خودگذشتگی بخواهد انسان بشود و انسان بماند. وگرنه اینکه بگویی مسیح بخاطر معصومیتی الهی، انسان بود که ارزشی ندارد، کاری نکرده است. از نظر فکری بجای یک نفر و دو نفر می‌خواهم از یک طیف بگویم و برای همین از میرزا آقاخان کرمانی و کسروی و هدایت شروع می‌کنم تا احسان طبری و فریدون آدمیت و عبدالحسین زرین کوب. هر یک از اینها توانسته‌اند با روش نگاهشان به تاریخ و اجتماع اثری روی اندیشه‌ی من بگذارند. زندگی بسیاری از این متفکران تراژیک بوده و این هم طنز جامعه‌ی ماست: از سر بریده شدن میرزا آقاخان تا کشته شدن کسروی در صحن دادگاه و خودکشی هدایت و تا به توبه واداشتن طبری. در سالهای بعدتر با اندیشه‌های فوکو و ادوارد سعید آشنا شدم. نمی‌توانم بگویم که در اندیشه پیرو کسی هستم. به نظرم بیشتر باید شیوه‌ی اندیشیدن را یاد گرفت و گرنه هیچکس حرف آخر و حقیقت مطلق را در نیافته و طبیعتا نگفته است.
در این سالهای اخیر نوشته‌های ماشاالله آجودانی و بخصوص «مشروطه‌ی ایرانی» او خوراک فکری زیاد و عمیقی برایم فراهم آورده و مثل یک شاگرد از معلمی مثل او که گوشه‌ی جدیدی را در ذهنم باز کرد قلبا سپاسگزار بوده‌ام. این احساس قلبی را نسبت به همه‌ی آنهایی که اسم بردم یا نبردم اما تاثیری روی من داشته‌اند دارم. با وجود سالهای زیاد زندگی در خارج این احساس قلبی احترام به معلم در من مانده است. گرچه امروز با بعضی از کسانی که در دانشگاه معلم من بوده‌اند همکار هستم (البته در بیرون دانشگاه) اما این احساس احترام هنوز دست بالا را دارد.

نوشته شده توسط پویا در
09:38 PM

3 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

  • At 10:09 PM, Anonymous Anonymous said…

    کاش خودتان هم در این مورد بنویسید. پست قبلی خیلی زیبا بود. خیلی در موردش به فکر فرو رفتم

     
  • At 8:07 AM, Anonymous Anonymous said…

    سلام

     
  • At 1:47 PM, Anonymous Anonymous said…

    چقدر زیبا گفتی پویا جان مخصوصاً اون جا که:مهم‌ترین همیشه شیرین‌ترین نیست....سلام به دوست نازنین و خوبم حمیرا جان...خودت هم بگو عزیزم..خوندنی میشه..

     

Post a Comment

<< Home