زندگی بیدار شده است توی بارون، پس من زنده امطبیعت گریه می کند در شکوفه، پس من زنده امکودک تایلند باز می کند آغوشش را برای آغوش شرقی من، پس من زنده امماشینها می رانند توی خیابانهای خیس، پس من زنده امدریا می رقصد در موجها، پس من زنده اممرغهای دریایی می خندند روی سقف خانه ها، پس من زنده امامید در هر کجا سایه به سایه ما می آید، پس ما زنده ایم...................................................................................زندگی در هر کجای دنیا که باشی لگدت می زندزندگی در هر جا که تو باشی حضور داردهر جا که هستی هر جا که می رویهر کجا که می خوابیخود نگهبان خویش باشآرامش همیشگی نیست بیقراری هم همیشگی نیستتو همیشگی باشحمیرا طاری
نمی دانم نام این خاک را چه نامی دهم که در خور آن باشد. گاه آنقدر سحرآمیز و با سرعت تغییر چهره و آب و هوا می دهد که آدم همینطور مات و مبهوت می ماند. انگار بیقرار است مثل روح من، مثل روح تو که در سکوت لبان خود در هزار حرف هزار ذره می شود و در هزار ذره جمع می شود.درست تا چند روز پیش عریان عریان بود مثل تنهایی من، مثل تنهایی تو که در خلوت درد می سوخت و اثری از ذره ای روشنایی نمی دید تا لحظه ای از خلوت خود را با نور امید گرم کند. اما ناگهان با شنیدن اولین آواز و آهنگ طبیعت (پرواز و آواز مرغ های مهاجر، مرغ های دریایی...) شروع کرد به شکستن در جوانه و گل دادن در تن عریان خود، در یک روز، در یک روز آفتابی، روزی که من آنقدر دوستش می دارم و با آن احساس امنیت می کنم که دلم می خواهد آن روز ، روز وعدا من با زندگی باشد وعدایی که برای من دوباره زاده شدن است، دوباره به گل نشستن است.هفته پیش در همین روز از دوستی پرسیدم": چونی؟" گفت": همه روز را با بهار بودم و در تماشای زایش آن و شکستن آن در زایش." آنقدر به آن روز خوبش حسرت بردم که نگو و نپرس. احساس کردم یکی از بزرگترین و زیباترین لحظه های زندگی، آهنگ زندگی، و شعر زندگی را بی آنکه بخواهم از دست داده ام. یادم است آن روز صبح همه جا عریان بود و وقتی من عصر در راه خانه بودم همه جا پوشیده شده بود از رخت بهار، از رخت بیداری و از رخت زندگی. بهار این خاک بهاری سحرآمیز است مثل هر فصل دیگر آن. بهار شما چگونه است؟صدایت در خاک نمور گورهر نیمه شبصدا می زندمن زنده بگور راصدایم را می شنوییچگونه در کفن عشقنطفه می بنددجوانه می زندو در حسرت گل دادنبه میوه می نشیند؟- صدایت را می شنوم، زخمی منصدای تو هر نیمه شبدر زخم من می پیچددر گور من پچ پچ می کند.شعری از دفتر رقص غروبحمیرا طاری
پیشتر برای شما عزیزانم از دل نگرانی و نظر خود در ارتباط با حمله آمریکا به ایران گفته ام. حالا دلم می خواهد بدانم شما چه نگاهی نسبت به این قضیه دارید، شما چقدر خطر را جدی می بینید و چه بحث هایی در بین شما حضور دارد.اینجا در بین ایرانیهای سوئدنشین بحث های فراوانی در این رابطه درمی گیرد. بسیاری از آنهایی که خواهان رسیدن به قدرت در ایران هستند و به قول معروف راستگراند ( البته منظور همه راستگراها نیست) حمله آقای جورج بوش به اصفهان و نطنز چندان اهمیتی ندارد. برای این دسته افراد کشته شدن هزاران انسان بی گناه و یا مردن محیط زیست منطقه ای چه اهمیتی می تواند داشته باشد؟ امیدوارم حمله آمریکا به ایران را شوخی نگیریم و برای جلوگیری از فاجعه ای که در راه است از هیچ حرکت سازنده ای دست برنداریم. از همین حالا خوب است که آستین ها را بالا زد، در هر کجای دنیا که هستیم. لازم است که مخالفت خود را به این انسان بیمار و مست از قدرت نشان داد.چند روز پیش با استادم ( سرباز دوره جنگ آمریکا و ویتنام) که حدود 35 سال پیش آمریکا را ترک کرده است در باره آقای بوش و گندکاریهای جدیدش صحبت می کردم. از او پرسیدم که آیا فکر می کنی که آمریکا به ایران حمله کند و او در پاسخ گفت که از این دیوانه هر چه که بگویی بر می آید. آمریکا که خود مادر حکومت بیست و هفت ساله ایران است و این حکومت را خود بدنیا آورده است امروز بعد از نزدیک به سه دهه به این نتیجه رسیده است که کودکش بیمار است و قابل اعتماد نیست. حالا حتما آقای بوش انتظار دارد جلو او تعظیم کنیم و بگوییم آقا قربانت بروم که بالاخره این قضیه را کشف کردی و می خواهی به داد ما برسی!آقایان هر وقت کف گیرشان به ته دیگ می خورد و منفعتشان در خطر می افتد دایه عزیزتر از مادر می شوند. نمی دانند که دیگر بعد از این همه سال مردم به این باور رسیده اند که سگ زرد برادر شغال است و...نمی خواهند در این خاور
در این خاورمیانه
نفس تازه کند گربه شرقی من
نمی خواهند
نمی خواهند این خاک شرقی
بی باروت انقلاب
بی باروت جنگ
بی بمب مذهب
بی بمب نفاق
پر کند ریه های خود را
از هوای دلپذیر آزادیحمیرا طاری