هیچ ثروتی ماندنی تر از ثروت عشق و انسانیت نیست
بگردیم در گذشته خویش و باز یابیم گمگشته خویش را، جواهر وجودمان را، انسانیت و مروت را، پیش از آنکه مرگ به سراغ مان بیاید و عرق شرم را بر پیشانی روح مان بنشاند. از خود بپرسیم چه کسی بودیم؟ چه کسی شدیم و در کدامین راه راهی می شویم؟!
آنچه که مرا وا می دارد در این اندیشه پرسه بزنم چیزهایی است که در پیرامون خویش می بینم. آدمهایی که روزی اسلحه برمی داشتند و در کوهها و بیابانهای کردستان، خیابانهای شوش و... جان خود را گرو می گذاشتند برای رسیدن به آزادی، امنیت و انسانیت و امروز برای رسیدن به پول بیشتر در بقالی های کوچک و بزرگ دنیا دست به هر کاری می زنند. کارگر سیاه می گیرند، با همنوع خود به خاطر موقعیتی ( اقامت ، شغل...) که دارند همچون برده برخورد می کنند، ماشین های قمار در بقالی هایشان می گذارند و جوانهای خام و بی گناه را به مردابی هدایت می کنند که بیرون آمدن از آن کار آسانی نیست. وقتی می گویی که آقای محترم این کاری که داری می کنی سبب خیلی از مشکلات برای جوانها می شود در پاسخ می گوید که جوانها اینجا مشکل پیدا نکنند جا دیگر مشکل پیدا می کنند. جامعه جامعه سرمایه داری است من نبرم دیگری می برد. چرا سوئدیها نفع اش را ببرند بگذار من ببرم.
راستی آیا این آقا نگاهی به گذشته خود می اندازد؟ آیا از خود می پرسد چرا پناهنده سوئد شد؟ آیا کیس خود را به خاطر می آورد؟ آیا روزهای دربدری و پناهندگی اش را بیاد می آورد؟ آیا به یاد می آورد چه ذلتی داشت با روزی پنجاه کرون زندگی کردن؟ آیا....
این آقا می داند که من در دو محله کار می کنم و با کار فرهنگی برای امنیت هر چه بیشتر زنها و بچه ها چه تلاشی می کنم. پوزخندم می زند و سر تکان می دهد که خانم ول معطلی. برو دو تومان دربیار که دو روز دیگر محتاج کسی نشوی. این کارها فایده ای ندارد. کار فرهنگی یعنی چه؟ کار سیاسی کردیم نتیجه اش را دیدیم. دلت واسه خودت بسوزد نه مردم.
راستی اگر حال همسایه من خوب باشد حال من خوب نخواهد بود؟ اگر جوانی در محله ای حشیش نکشد، مشروب به حد افراط ننوشد، دزدی نکند و خلاف نکند بر حال من و فرزند من تاثیر نخواهد گذاشت؟ آیا خوب است که بگویم شکم من که سیر است گور پدر بچه همسایه؟ آیا خوب است استثمار کردن دیگری و اندوختن به ثروت کثیف خویش؟
ای کاش آجرهای ساختمان مان را گه گداری می شماردیم و از خود می پرسیم که این آجرها چگونه بر هم سوار شدند و دیوار خانه من شدند! ای کاش از خود می پرسیدیم چه دیوارهایی خراب شدند تا دیوار خانه من شوند! ای کاش بچه های مردم را بچه های خود می دیدیم و برای امنیت شان گام برمی داشتیم. ای کاش هیچ ثروتی را بالاتر از ثروت عشق و انسانیت نمی دانستیم!
آنچه که مرا وا می دارد در این اندیشه پرسه بزنم چیزهایی است که در پیرامون خویش می بینم. آدمهایی که روزی اسلحه برمی داشتند و در کوهها و بیابانهای کردستان، خیابانهای شوش و... جان خود را گرو می گذاشتند برای رسیدن به آزادی، امنیت و انسانیت و امروز برای رسیدن به پول بیشتر در بقالی های کوچک و بزرگ دنیا دست به هر کاری می زنند. کارگر سیاه می گیرند، با همنوع خود به خاطر موقعیتی ( اقامت ، شغل...) که دارند همچون برده برخورد می کنند، ماشین های قمار در بقالی هایشان می گذارند و جوانهای خام و بی گناه را به مردابی هدایت می کنند که بیرون آمدن از آن کار آسانی نیست. وقتی می گویی که آقای محترم این کاری که داری می کنی سبب خیلی از مشکلات برای جوانها می شود در پاسخ می گوید که جوانها اینجا مشکل پیدا نکنند جا دیگر مشکل پیدا می کنند. جامعه جامعه سرمایه داری است من نبرم دیگری می برد. چرا سوئدیها نفع اش را ببرند بگذار من ببرم.
راستی آیا این آقا نگاهی به گذشته خود می اندازد؟ آیا از خود می پرسد چرا پناهنده سوئد شد؟ آیا کیس خود را به خاطر می آورد؟ آیا روزهای دربدری و پناهندگی اش را بیاد می آورد؟ آیا به یاد می آورد چه ذلتی داشت با روزی پنجاه کرون زندگی کردن؟ آیا....
این آقا می داند که من در دو محله کار می کنم و با کار فرهنگی برای امنیت هر چه بیشتر زنها و بچه ها چه تلاشی می کنم. پوزخندم می زند و سر تکان می دهد که خانم ول معطلی. برو دو تومان دربیار که دو روز دیگر محتاج کسی نشوی. این کارها فایده ای ندارد. کار فرهنگی یعنی چه؟ کار سیاسی کردیم نتیجه اش را دیدیم. دلت واسه خودت بسوزد نه مردم.
راستی اگر حال همسایه من خوب باشد حال من خوب نخواهد بود؟ اگر جوانی در محله ای حشیش نکشد، مشروب به حد افراط ننوشد، دزدی نکند و خلاف نکند بر حال من و فرزند من تاثیر نخواهد گذاشت؟ آیا خوب است که بگویم شکم من که سیر است گور پدر بچه همسایه؟ آیا خوب است استثمار کردن دیگری و اندوختن به ثروت کثیف خویش؟
ای کاش آجرهای ساختمان مان را گه گداری می شماردیم و از خود می پرسیم که این آجرها چگونه بر هم سوار شدند و دیوار خانه من شدند! ای کاش از خود می پرسیدیم چه دیوارهایی خراب شدند تا دیوار خانه من شوند! ای کاش بچه های مردم را بچه های خود می دیدیم و برای امنیت شان گام برمی داشتیم. ای کاش هیچ ثروتی را بالاتر از ثروت عشق و انسانیت نمی دانستیم!