خیال ِتشنه

Saturday, September 09, 2006

زمزمه های فکر ما , نمایشگاه کتاب

می گوید:" شجاعت آن را داشته باش که بپذیری آنچه را که غیرقابل تغییر است , شجاعت آن راداشته باش که تغییر دهی آنچه را که قابل تغییر است."
می گویم:" از مرگ نمی گریزم، از تقدیری که حیات برایم خواب دیده است نمی گریزم، آنچه را که تغییر یافتنی نیست می پذیرم. سر تعظیم به ستمهای بی مروت فرود نخواهم آورد. خویش را انکار نخواهم بود. مرتجع شدن را قبای هستی خویش نخواهم کرد و چادر خفت و بردگی را بر سر روح و اندیشه خویش نخواهم انداخت. برای گل دادن در زندگی و انسانیت از همه پله های معرفت بالا خواهم رفت.
می گوید:" چقدر رفتن، چقدر بر سنگ فرشهای زندگی زمین خوردن، چقدر گفتن که این بار هم زمینت می زنم ای ستمهای هستی؟"
می گویم:" ماندن در مرداب زندگی انکار من است. می خواهم در دریای خروشان هستی بجوشم. بگذار موجهای زندگی هراز چند گاهی صورت امیدهای مرا به سنگهای خویش بکوبد و عروسهای دریایی خود را بر اندام فکرم بپیچد. موجی می آید و زخمهایم را می شوید، موجی می آید و مرا آزاد خواهد کرد از عروسهایی که تنها، پیراهنشان سپید است."
می گوید:" لعنتی چقدر رفتن، چقدر زمین خوردن و دوباره بلند شدن؟ نگاه کن چگونه ذره ذره ضربه های زندگی در صورت روحت جا می اندازد! تسلیم شو!..."
می گویم:" مرگ من است نشستن! مرگ من است تسلیم شدن! برای ماندن و بقای خویش راهی ندارم جز جنگیدن با پستی های روزگار. "

نمایشگاه کتاب در یوتبری، کانون نویسندگان جنوب سوئد
به دعوت کانون نویسندگان جنوب سوئد ، روز یکشنبه ساعت یازده و نیم در نمایشگاه کتاب یوتبری به مدت بیست دقیقه شعری خوانی خواهم داشت تحت عنوان " خانه من کجاست؟"

4 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

  • At 7:34 PM, Anonymous Anonymous said…

    حميرا جان سلام .... حقيقتا خوشحال ميشوم كه هر بار موفقيتي از تو ميشنوم و اين نيست جز حاصل زحمتها و مرارتها و استقامتي كه براي نشان دادن خيال تشنه ات از خود نشان داده اي و اميدوارم هر بار با خبري تازه اين شادي را افزون كني . فقط افسوس كه دست ما كوتاه و خرما بر نخيل ! باز جاي شكرش باقي است كه اينجا هست .... قربانت رضا

     
  • At 10:21 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام
    چقدر پر انرژي و اميد وار كننده است، اين متن
    واقعا زيبا و تاثير گذار
    اونقد كه مي خوام همين الان از خونه بزنم بيرون تا جايي كه مي تونم راه ميرم و فكر مي كنم به همه اون چيزايي كه ميشه به خاطرش تسليم نشد ، اين حس ها وقتي اينطوري منتقل مي شه آدم و مديون ميكنه به نويسندش
    مثه يه تلنگر بزرگ كه مي تونه خيلي چيزا رو عوض كنه
    ممنون
    پايدار باشد

     
  • At 2:45 PM, Anonymous Anonymous said…

    نظرتان در باره ایران دوستی انوشه جیست ؟

     
  • At 10:39 PM, Anonymous Anonymous said…

    قشنگ بود.

     

Post a Comment

<< Home