گرفتار
من عشق را در قلب پاره پاره تو می افشانم
و تو تف نفرت می اندازی در صورت باغ دل من
من بذر امید می افشانم در جان کودکان غفلت زده
و تو پایمال می کنی جوانه های رویاهایشان را
می تونی بشکنی دیوارهایی را که زندانبان فکر تواند؟
می تونی کوچه های خاک گرفته ذهنت را
ورق بزنی برای چشمهای خاموش من؟
بیا! ما با هم می توانیم در خیابانهای سرد قدم بزنیم
بی آنکه از هم بیزار باشیم
و تو تف نفرت می اندازی در صورت باغ دل من
من بذر امید می افشانم در جان کودکان غفلت زده
و تو پایمال می کنی جوانه های رویاهایشان را
می تونی بشکنی دیوارهایی را که زندانبان فکر تواند؟
می تونی کوچه های خاک گرفته ذهنت را
ورق بزنی برای چشمهای خاموش من؟
بیا! ما با هم می توانیم در خیابانهای سرد قدم بزنیم
بی آنکه از هم بیزار باشیم
4 Comments:
At 1:54 PM, Anonymous said…
کار جانداری نبود .. نه فرم ... نه زبان ... نه ایماژ ... پوزش من ...
با نوشته ای بر تکنیک " Pleonasm " به – روزم ... پیپ قرمز
At 10:22 AM, Anonymous said…
حتي ميتونيم از هم بيزارباشيم ولي با هم قدم هم بزنيم اين هم نوعي دموكراسي نيست؟
At 7:08 AM, Anonymous said…
سلام حميرا جان ... چه احساس خشم عجيبي ! ... من عشق را در قلب پاره پاره ي تو مي افشانم و تو تف نفرت مي اندازي در صورت باغ دل من .... فضاي كاملا محسوسي را به تصوير كشيده اي و بعد آن نتيجه گيري ... اما بيزاري حميرا جان گويا ارزان و به اين راحتي ها كنار گذاشته نميشود ! شايد بخاطر اينكه ما آدمها بسيار بهم بي اعتماديم !
At 5:52 AM, Anonymous said…
راستي كامنت قبلي مال من بود ...قربانت رضا
Post a Comment
<< Home