خیال ِتشنه

Saturday, April 22, 2006

یاد فریدون فرخ زاد بخیر

چند سالی است که در فکر نوشتن قصه ای در باره فریدون فرخ زاد هستم. هنرمندی که نان را به نرخ روز نمی خورد، به کسی باج نمی داد و زیر بار ظلم نمی رفت. رک بود و در لفافه حرف نمی زد. کلامش در آیینه روحش پیدا بود، خوب یا بد. بله صادق بود و صمیمی. زمان زیادی را می برد که او را کشف کرد و شناخت.
پاره ای آنقدر معذب می اندیشند که حتی فکر کردن به او را یکی از گناهان کبیره می دانند. ای کاش روزی فرا برسد که تاب خواندن اندیشه هر انسانی را داشته باشیم.
یک وقتهایی به دوستان می گویم که اگر دیوان میرزازاده عشقی را خوانده بودیم، اگر دیوان ایرج میرزا را خوانده بودیم، اگر به جای تاریخ و رومانهای روسی ، تاریخ کشور خود و مذاهب کشور خود را مطالعه کرده بودیم شاید امروز سالار دنیا بودیم . شاید امروز بجای جهان سومی ، مهاجر و پناهجو مثل هر انسان اروپایی خاطره زیباتری از طعم لذت و خوشبختی داشتیم.
دیشب برای دومین بار خواب فریدون فرخ زاد را دیدم. کت و شلوار سپید به تن داشت و پاپیون سرخ به گردن. نمی دانم چرا با آن تیپ در وان حمامی ایستاده بود. به او گفتم که می دانی چقدر در پی ات گشته ام؟ می خواهم قصه ات را بنویسم. لبخندی زد و ناگهان بر کف حمام افتاد. با تعجب گفتم:" من از تو خیلی سوالها دارم..."
او چون شمعی ذوب شد و غرق به خون. فریاد زدم که نمی خواهم بمیری ! چه شد؟ چرا غرق خون شدی؟چرا این همه بی مهری؟ حمام غرق خون بود. او لبخند می زد و آنچه از او پیدا بود لباسهایش بود و لبخندش.

جملاتی از فریدون فرخ زاد ( در پشت کتاب او " در نهایت جمله آغاز است عشق" آمده است:

خجالت می کشم که چاپ اول کتابم در لس آنجلس منتشر می شود. اینجا شهر نیست، جنگل است، شوره زار است، کویر و مرداب است و بوی تعفن آن جهان را پر کرده است. شاید کتاب من، نسیم معطری باشد به مشامهای خسته از خیانت و جنایت.

باشد که روزگار ظلم نیز بسر آید و آفتاب برآید و حقیقت در چهره مردم بدرخشد و عشق آن سپیده دمی گردد که بسوی آن گام برمی داریم. من با عشق بدنیا آمده ام، با عشق زندگی کرده ام و با عشق نیز از دنیا می روم تا آن چیزی که از من باقی می ماند فقط عشق باشد.

قطعه ای از شعر زنده یاد فریدون فرخ زاد

خاک مرا بجوی، اگر ندیدی مرا
کز خاک عشق هیچ تنی در فشار نیست
حرفی است حرف عارف و شعری است شعر عشق
در این دو قطره خون سخنی جز نثار نیست

یادش گرامی باد

8 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

  • At 12:37 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام...سلام...سلام
    اين پست جديدت را و پست قبلي (چند خطی از نمایشنامه من، تنها چون شب) را سيو كردم تا سر فرصت بخوانم...
    بر مي گردم
    دلت بهاري

     
  • At 1:54 PM, Anonymous Anonymous said…

    esme man forough hast na weblogam

     
  • At 8:16 AM, Anonymous Anonymous said…

    حمیرا سلام خانم خواب شما باطل است زیرا خون هر خوابی راباطل میکند

     
  • At 9:52 PM, Anonymous Anonymous said…

    متأسفانه کمتر نامی از زنده یاد فریدون فرخزاد در میان اهل قلم برده شده است. کسی که بی پرده از رنجهای مردمانش سخن می گفت.

     
  • At 11:26 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام..خوبین شما....کاش یک کم از فریدون اطلاعات بیشتر می دادید

     
  • At 11:17 AM, Anonymous Anonymous said…

    عالی است شاد و موفق باشید! فقط اگر ممکن است یکلمه در شعر زنده یاد فرخ زاد را که حتمآ سهوآ جابجانوشته شده و روانی وآهنگ شعر را در آن قسمت مختل میکند لطفآ صحیح کنید! خدا نگهدار
    "خاک مرا بجوی، اگر ندیدی مرا"
    ندیدی باید قبل از اگر بیاید
    خاک مرا ببوی ندیدی اگر مرا

     
  • At 11:05 PM, Anonymous Anonymous said…

    قطعه اي از شعر فريدون فرخ زاد ..براي خواهرش
    فروغ….
    ببين كه من چگونه بدنيا مي آيم
    از ابتداي جسم
    ببين كه من چگونه زمان را
    كه خطي محدود است
    در چشمهايم وسعت ميدهم
    ببين كه من چگونه خانه هاي پوسيده ي تكرار را
    پشت سر مي گذارم
    و به اصلي واصل مي شوم
    كه در انتهاي صميميت پرواز ميكند
    ……………………………….از كتاب جاودانه…

     
  • At 9:21 PM, Anonymous aref said…

    tahte tasir gharar gereftam.heif shod. migan har ensani ba adami ke dusesh dare to on donya separi mikone arezo mikonam ba on mahshor shi.

     

Post a Comment

<< Home