خیال ِتشنه

Thursday, February 23, 2006

زمزمه های بهار

هنوز زمین سپید است و آسمان پیراهن بنفش و آبی به تن دارد. اما آواز گنجشک ها و فریاد مرغ های دریایی خبر از بهار دارد، خبر از روزهای نو. گاه آنقدر به قصه ها و به شعرهایم می اندیشم که دلم می خواهد هوا همینگونه که هست بماند. برخی می گویند دیوانه ای، برخی با تعجب به چشمان پر از انتظارم خیره می شوند و برخی می گویند مگر می شود هوای این آب و خاک را ...؟
مگر می شود هوایی را که آگوست استرین بری استشمام کرده و زیباترین نمایشنامه ها را نوشته دوست نداشت؟ مگر می شود جنگلی را که در آن لارش نورن قدم زده و سیاهی های آن را قلم زده دوست نداشت؟ گاه دلتان برای کافه نادری جایی که شاملو و فروغ عزیزم جمع می شدند تنگ نمی شود؟ گاه دلتان برای کوچه عشقی که عشقی در آن رفت و آمد داشت تنگ نمی شود؟ هر جا که هنر قدم می زند و انسانیت آنجا خانه و خاک من است. آنجا که امنیت اشکهای خشکیده کودکان را از پنجره نگاهشان می شوید ، آنجا خانه من است. آنجا که پرندگانش (مرغ های دریایی) قدرت و استقلال را فریاد می کنند آنجا خانه من است. دوستی می گفت :" 15 سال است داری اینجا زندگی می کنی اما لحظه ای از فکر ایران رها نبوده ای. فکر نمی کنی وقتش است به این خانه خو بگیری؟"
گفتم:" به این خونه خو گرفته ام اما خانه کودکی را هرگز نمی توانم فراموش کنم. به گلدانهای کنار پنجره ام نگاه کن. درختچه گل یاس سپید، نهال پرتغال و نهال بادام هنوز می گویند که ریشه هایت را دوست بدار."
ریشه هایم را دوست دارم و برای آبادی اش تلاش خواهم کرد. این آب و خاک را هم دوست دارم و برای شکوفایی هر چه بیشترش تلاش خواهم کرد. سر راست تر بگویم خون دو خاک در رگانم در جریان است.

تاریکی غربت غرب
آبی و بنفش می شود
در آمیزش طلوع قلب آبی تو
در غروب قلب شرقی من، غربی من

در کنار تو
جاده های سرد و خیس این شهر
خشک وگرم می شود
و بوی خوش خاک کوچه های کودکی می گیرد

وقتی زانوان غربی تو
در کنار زانوان شرقی من
بر معبد مهربانی زانو می زند
پلک های خاکستری زمستان
بنفش و آبی می شود

وقتی بوسه های گرم تو
نوازش می کند
گونه های سرد شرقی مرا
ماه سبز و روشن زمستان
تاج سر من می شود، غربی من!

برای دوست عزیزم سوزان از دفتر رقص غروب

6 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

  • At 7:25 PM, Anonymous Anonymous said…

    آری ، من از نورم ، ذاتم از آتش پاک و زلال و بی دود است ، من این لجن های مجسم پلید پست را سجده نمی
    کنم .....1
    هبوط

     
  • At 12:52 AM, Blogger kimia said…

    منصفانه است که برای سرزمینی که ازادی و ابادی را با ما تقسیم می کند مثل خاک اجدادیمان ارزش قایل باشیم . احساست را ستایش می کنم .

     
  • At 5:23 AM, Anonymous Anonymous said…

    شعر قشنگيه...

     
  • At 12:53 AM, Blogger Majid Zohari said…

    سلام مهربان یار!
    سپاس از احوالپرسی‌ات و مهری که هميشه بی‌منّت به اطراف می‌پراکنی.
    برقرار باشی!‌

     
  • At 7:26 AM, Anonymous Anonymous said…

    ممنون از كامنتت وب لاگت بسيار عالي ساده و روان شايد به رواني آب چشمه

     
  • At 5:23 PM, Anonymous Anonymous said…

    salam homeira jan
    meilo eshtiaghe shoma be iran vaghan ghabele setayesh ast.
    omidvaram emkan sohbat ba shoma az nazdik nasibe ma dar iran beshavad.
    ghalame kheiil ghashangi dari.ino hame behet goftan vali manam migam ke ghadresh ro bedooni.
    be man goftan commente ghabli man baese narahatit shode va in ke meghdari bi adabane o tondroyane boode. age ham chin ehsasi dari man vaghan azat mazerat mikham. man kolan adam e roki hastam.
    raje be chizi ham ke gofti (dine zoor) man movafegh nistam.
    midooni chera?
    chon in adam ha hastan ke bardasht haye shakhsishoon ro ghati din mikonan.
    mesle vahabi ha to arabestan ke hich shebahati dige be muslem nadaran. ino bedoon ke adaman ke injoor neshoon midan na asle eslam.
    har vaght az neveshte haye man narahat shodi behem begoo.
    dige mozahemet nemisham.
    movafagh bashi
    bye

     

Post a Comment

<< Home