خیال ِتشنه

Friday, January 06, 2006

گام در برفها ، روح آبی من، گفتگو با باطن

روح آبی من هنوز جنگل را امن ترین خانه اجدادی می نامد. روح آبی من هنوز می تواند با اندیشه و خویشتن خویش در تنهایی ساحل با امنیت گام بردارد و به شکفتن غنچه های نشکفته اش بیندیشد. آبی من بیا با هم همه ساحل را طی کنیم، آبی من بیا این روحی را که در عصر تکنولوژی به گرفتار آمده و مملو از اضطراب شده است و با آب معصوم دریاها بشوییم و قدم برداریم در ساحل زیبای انسانیت ساحلی که هرگز قدیمی نخواهد شد، ساحلی که از نسل ما و از اجداد ما هرگز جدا نبوده است.

.....................................................................

من در برفها می روم و ردپای آدمها را می خوانم
بعضی ها با گامهای سنگین روی زخمها و دردهایشان گام نهاده اند
بعضی ها روی آنها راه رفته و به آنها اندیشیده اند
بی نفرت
بی خشم
بی خودخوری

برای تو چگونه بوده است ،عشق من؟
بر روی آنها گام نهاده ام
با آنها گفتگو کرده ام
و دعوایی برای همیشه
همه آن گامها را طی کردم

......................................................................................................

امروز شاخه های درختها عطرآگین بودند
آیا این عطر ،عطر شکوفه های برفها بود؟
آیا جاده های سپید بودند که به من صبح بخیر می گفتند؟
آیا نوازش نسیم زمستان بود که گونه هایم را نوازش می کرد؟

- عشق من

عشق من بود که عطر خود را روی شکوفه های برف می افشاند
صفحه های سپید من بود که سایبان تو می شد
و بوسه های عشق من بود که در گونه های تو آب می شد
...............................................................................................................


او می گوید:"
امنیت را در خود بساز زیرا تو تنها می توانی به خود اعتماد کنی."

به او می گویم:" آیا کسی هست که تنها به خود اعتماد کند؟
آیا می توان همیشه به "خود" اعتماد کرد؟
آیا همیشه " خود" خود خواهد ماند؟
آیا " خودی" هست که همیشه بالغ باشد؟
آیا "خودی" هست که خیانت نکند؟

او می گوید:" آغاز کن کار با درون خود را."
و من می گویم:" آیا کسی هست که با باطن خود کار نکند و نجنگد؟
آیا کسی هست که از باطن خود نسوزد؟
آیا کسی هست که باطن خود را در ظاهر خود مخفی نکند؟"

حمیرا طاری

25 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

  • At 11:33 AM, Anonymous Anonymous said…

    salam
    shoma sheratoon aliye
    kash manam injoori boodam

     
  • At 8:12 AM, Anonymous Anonymous said…

    فقط با دوستان می توان باطن خود را مخفی نکرد.در بقیه موارد سکوت بهتر است.همه ی شعرا قشنگ و لطیفند.خیلی آروم و قشنگ حرف می زنند و بحث می کنند و باعث میشن در مورد خودت فکر کنی.

     
  • At 11:21 AM, Anonymous Anonymous said…

    صفحه های سپید من بود که سایبان تو می شد
    زيبا بود
    وحيد

     
  • At 5:39 PM, Anonymous Anonymous said…

    خوندن جمله های تو چه لذتی داره حمیرا جان

     
  • At 1:50 AM, Anonymous Anonymous said…

    سکوت او گویی حکایت از آخرین علفی دارد که دود کرد و هنوز از دام این فریب در نعشه گی میسوزد تمامی خاطراتش تمامی احساسش و اینک هیچ در او موج می زند و آتش زبانه کش درونش را با صدای سکوت بر گستره پهناور لا مکانی می گستراتند

     
  • At 1:47 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام خانم طاری عزیر
    ممنون از راهنمابی تون
    می دونید شاید خیلی مسخره و خنده دار به نظر برسه این نوشته مال قبل.. اون موقع از مصاحبه یه دانشگاه هنر روسی رد شده بودم
    دوست داشتم بمیرم
    هر چند که همیشه مثه یه عقده کال تداعی می شه

     
  • At 8:55 AM, Anonymous Anonymous said…

    سلام بر شما! اینجا مطالب و کاره همیشه خواندنیند هماره پر بار باشید! من به روزم

     
  • At 4:24 PM, Anonymous Anonymous said…

    و این من تنها همیشه در تلاطم است تا عشق را به کویر دل خود پیوندی عمیق دهد

     
  • At 5:17 PM, Anonymous Anonymous said…

    درود حمیراجان هرچند غبار روزگاران چهره شما را از ذهن آشفته ام پاک کرده ولی با مرور نوشته های پر احساست چهره

     
  • At 5:21 PM, Anonymous Anonymous said…

    درود حمیراجان هرچند غبار روزگاران چهره شما را از ذهن آشفته ام پاک کرده ولی با مرور نوشته های پر احساست چهره ای نو در ذهنم حکاکی کردم و چهره ای با عواطف عمیق با .قلمی زیبا وبا شوری سرشار . به کمک و راهنمایی شما نیازمندم
    ...کیومرث...

     
  • At 4:21 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام خانم طاری
    ممنونم از اين که به ياد بوده و هستيد مدتهاست به سوژه ای که يادآوری کرديد فکر میکنم، دنبال يک قالب برای نوشتن اش میگردم. نمی خواهم ذره ای از آنچه ديده ام و چه سخت بر من رفته را جا بيندازم فعلأ اشاره کوچکی کرده ام ولی گويا ظرافت به کار رفته در نظرسنجی در زير زمختی نگاه ظريفان پنهان مانده... مواظب خود باشيد و از برف آن حوالی لذت ببريد ، ما هم زمستان آفتابی را در ويرجينيا سپری میکنيم
    با احترام
    پيام يزديان

     
  • At 5:05 AM, Anonymous Anonymous said…

    عیدت مبارک

     
  • At 4:55 PM, Anonymous Anonymous said…

    خواب بادبادكي پروازم داد...

     
  • At 10:30 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام...سلام...سلام
    ممنونم از اينكه بهم سرزدين
    نوشته هاتون هم مانند نام وبلاگتون زيبا ست و...

    من در برفها می روم و ردپای آدمها
    را می خوانم
    بعضی ها با گامهای سنگین روی زخمها و دردهایشان گام نهاده اند
    بعضی ها روی آنها راه رفته و به آنها اندیشیده اند

    كاش من هم قدرت داشتم تا
    شايد روزي بتوانم
    شايد و همين

    هميشه منتظر شما هستم
    دلتون بهاري

     
  • At 10:31 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام...سلام...سلام
    ممنونم از اينكه بهم سرزدين
    نوشته هاتون هم مانند نام وبلاگتون زيبا ست و...

    من در برفها می روم و ردپای آدمها
    را می خوانم
    بعضی ها با گامهای سنگین روی زخمها و دردهایشان گام نهاده اند
    بعضی ها روی آنها راه رفته و به آنها اندیشیده اند

    كاش من هم قدرت داشتم تا
    شايد روزي بتوانم
    شايد و همين

    هميشه منتظر شما هستم
    دلتون بهاري

     
  • At 2:49 AM, Anonymous Anonymous said…

    کاش می شد در یک نازک حریر کودکانه صعود کرد تا مرگ
    از آن روی که صادقانه است
    و این نسبت یک ششم را که مکعب است!0
    که زندگیست!0
    که بازیست!0
    ریاضیست!

     
  • At 9:48 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام حمیرا عزیز خیلی زود من را از عنوان دوستی پاک کردی خانی حمیرا ...من با طن ندارم من خودم هستم ساده خیلی گفتم چه لذتی دارد با بزرگان اماهیچ بزرگی نبود امید داشتم که رویای من کمی پر رنگ شود ولی انجا رویا را هم میدرنند که هیچ امیدی نباشد فکر میکنم ادم هستم ولی چه راهی که من نرفتم هیچوقت کسی صدایم نمیزند تاکه بدانم من ادم هستم خوش بحالت که هستی ولی من چه کسی به من نگاه نمیکند من که ادم نیستم دنبال یک اسم میگردم شاید صدایم بزنند خانی خودش نیست که باطنش خاک همنیست.

     
  • At 9:14 AM, Anonymous Anonymous said…

    حمیرا تابه حل گدا دیدهای من اگه مکنه به من کمک کن علیرضاخانی گدا

     
  • At 6:49 AM, Anonymous Anonymous said…

    با درود خانمحمیرعزیزهدل ظاهرهمیشه پیدابطنجایگگاه خاصی ندارد مثل فکروعشق هچجایگای برایعشق وهمچنینجایگابرای باطن حمیر کرامینیست باپوزشوو.. خانی اگر میشد جای روحراپیدا میکردیم خوب بود ایکاش دروغ هیچوقتگفته نمیشد ادمها براستیزندگیمکردندوهمدیگرراظاهریدوس داشتندباطن بددر میان انسانهاجاینداشتالبته بنضرمنانسانهای پلید هرنیت داشته باشند روزیهویداخوتتتتاهدشدنظرمنهرکاری باید بااندیشه باشد تشکرخانمطاری خانی

     
  • At 11:27 AM, Anonymous Anonymous said…

    سلام خانم طاری فکر می کنم توی کره زمین کسی بی این شکل پیدا نشود .خانی

     
  • At 11:32 AM, Anonymous Anonymous said…

    خانم طاری جمله بالا رامن نمیپذیرم خانی

     
  • At 11:45 AM, Anonymous Anonymous said…

    تازهمعنانداره درمواردی دربدست اوردن من بودم اما دیگه ازهمه بدم میاد .کاهی اگه از کلام شما خوشم بیاد ولی شما چرا این جمله را زودتر اینجا ننوشته بودید . دیگه کجا ها ازمن چیزی است منک به شما بدهکار نیستم اگه هستم اشاره کنید اصلا حوصله ندارم پاک کنید

     
  • At 12:13 PM, Anonymous Anonymous said…

    چه کسی بهشمااز امنیت حرف زده دروغ است خانم طاری دروغ است چیزی را قبل دیدن قبول نکن

     
  • At 11:00 AM, Anonymous Anonymous said…

    سلام من دشب اومدم تاشما هم بیائید که برای شما اعتراف کنم ولی شما نبودید

     
  • At 4:44 PM, Anonymous Anonymous said…

    کاش میشد منسپهر خدای خوبان باشم اینجا منخودم گدای باشم ان واژه تویدوست دارم کهمنمعاشق یارم باشم

     

Post a Comment

<< Home