حرفهای پراکنده
پاسارگاد : حتما خبر دارید که بزودی از پاسارگاد که بخشی از تاریخ و فرهنگ ما می باشد اثری نخواهد ماند بخاطر طرحی که ریخته شده است.
همین دیروز بود که در روزنامه مترو تصویری از کلیسا برلین دیدم. کلیسایی که در جنگ جهانی دوم صدمه دید و هنوز که هنوز است به همان شکل باقی است. هیچ به دلیل آن اندیشیده اید؟ چرا در آلمان که یکی از کشورهای مدرن و پیشرفته اروپاست این کلیسا را در همین حال و وضع باقی گذاشته اند؟
استنباط من این است که دولت آلمان و یا کسانی که ارزش بسیاری برای میراث های فرهنگی و یا سیاسی قائلند با این عملکرد حامل پیامی هستند. و آن پیام این است که جنگ ویرانی می آورد، رنگ جنگ خاکستری و سیاه است، جنگ بوی خون می دهد جنگ...
در ابتدا انقلاب یکی بزرگترین اشتباهاتی که پاره ای از تظاهرکننده ها کردند ویران کردن مجسمه ها بود، مجسمه محمد رضا شاه ، مجسمه رضا شاه و حتی خراب کردن مقبره او.
اگر روزی انقلاب بشود و کسی بخواهد مقبره خمینی و یا امثالهم را ویران کند جزو اولین کسانی خواهم بود که مانع آن می شوم. این مقبره ها و مجسمه ها باید باقی بماند و تاریخ و فرهنگ دوره ای را برای بچه ها، نوه ها، نتیجه ها و نبیره های ما تعریف کنند. البته امیدوارم این امکان زیارتگاه نشود و یا باعث پس روی بیشتر مردم. هیچ فکر کرده اید چندین امام زاده در ایران وجود دارد و آن افرادی که امروز امام خطاب می شوند و مقبره شان امام زاده نام دارد چگونه دارای چنین سمت هایی شده اند؟ مطالعه تاریخ، شنیدن قصه های بزرگان خود گویای هر راز نهفته ای است.
باری بگذاریم پاسارگاد باقی بماند و برای کودکان ما ، خود تاریخ و فرهنگ را حکایت کند.
دوستی: مدتی است که دوست تازه ای پیدا کرده ام. دوستی که برای من هم حرفهایش تازه است، هم افکارش و هم روح طبیعی و وحشی اش. منظورم از وحشی بودن بی تمدن بودن او نیست. منظورم از وحشی بودن او تعلق او به طبیعت و طبیعت اوست. طبیعتی که فرسنگها با دنیای ماشینی امروز فرق دارد. گاه ساعتها در نگاه آبی اش غرق می شوم تا به راز چشمانش پی ببرم و حیوان چهره او را پیدا کنم اما هنوز نتوانسته ام.
گاه در دریای چشمانش موجی شعله می کشد،
گاه در جنگل چشمانش شیری نعره می کشد،
گاه در ساحل چشمانش زنی می لمد و آفتاب می گیرد،
گاه در شب چشمانش هزاران شمع اشک می ریزد...
با این وجود هنوز به راز چشمانش پی نبرده ام. کمی به اندیشه اش آشنایی پیدا کرده ام. یک وقتهایی مرا زیر ذره بین نگاه خود می برد و دانه دانه ضعفها و قوت هایم را گلچین می کند. آسان نیست شنیدن اینکه اَه چه روح حساسی داری! چقدر بدبینی! چقدر همه چیز را سیاه می بینی...
با شنیدن به حرفهایش هم حض می کنم و هم چون سربازی در کنار دروازه اندیشه و حسم به پاسبانی می ایستم تا آن زمان که تجربه ثابت کند با یک ببر روبرویم یا...
آسان نیست شنیدن این حرفها و شنا کردن در شخصیت خود و جا بجا کردن تکه های آن و یا پاک کردن آن. سخت است گاه ناجونمردانه سخت است اما نتیجه خوبی دارد.
می خواهم ببینم خود را در آیینه اندیشه اش
می خواهم بشویم نگاهم را در دریای دانش اش
می خواهم بنشینم چون شبنمی بر گلهای احساسش
می گوید شاعر نیستم اما کلامش شعر است. می گوید قصه نویس نیستم اما قصه هایش بر دل می نشیند. گاه خشن است اما خشم ماسکی است بر چهره او.
بد نیست آدمی گاه اندیشه و حسهای متفاوتش را در غربیل زمان بریزد و برنامه های ذهن و شخصیتش را نو کند ، درست مثل کامپیوتری که در خانه داریم.
بد نگوییم به آنان که طناب دارمان را می ریسند
بد نگوییم به آنان که آیینه دق ما هستند
بد نگوییم به آنان که روزی صد بار می گویند
تو را تا بی نهایت دوست می دارم ولی طاقت بودن مان را ندارند
بد نگوییم به آنان که بجای اینکه کار خود را انجام دهند
در کار ما می افتند و می خواهند مانع کارمان شوند
دنیا جنگل است. اگر توانستی راز جنگل را بشناسی خورده نخواهی شد. اگر آفتاب پرستی با دیدن دشمن و تهدید در آفتاب پناه بگیر. اگر مارمولکی کنار خاک بنشین. اگر ملخ سبزی روی شاخه های درخت بنشین.
دنیا گاه مثل صفحه شطرنج است و ما مهره های آن. اگر بازی با شطرنج را بیاموزیم و راز هر مهره ای را ، شاید اگر برنده نشویم بازنده هم نشویم و بازی همینطور ادامه پیدا کند.
فراموشم نشود بگویم که اول دسامبر به همراه چهار شاعر سوئدی و عرب تبار در استکهلم شب شعری خواهم داشت.
پایدار باشید
همین دیروز بود که در روزنامه مترو تصویری از کلیسا برلین دیدم. کلیسایی که در جنگ جهانی دوم صدمه دید و هنوز که هنوز است به همان شکل باقی است. هیچ به دلیل آن اندیشیده اید؟ چرا در آلمان که یکی از کشورهای مدرن و پیشرفته اروپاست این کلیسا را در همین حال و وضع باقی گذاشته اند؟
استنباط من این است که دولت آلمان و یا کسانی که ارزش بسیاری برای میراث های فرهنگی و یا سیاسی قائلند با این عملکرد حامل پیامی هستند. و آن پیام این است که جنگ ویرانی می آورد، رنگ جنگ خاکستری و سیاه است، جنگ بوی خون می دهد جنگ...
در ابتدا انقلاب یکی بزرگترین اشتباهاتی که پاره ای از تظاهرکننده ها کردند ویران کردن مجسمه ها بود، مجسمه محمد رضا شاه ، مجسمه رضا شاه و حتی خراب کردن مقبره او.
اگر روزی انقلاب بشود و کسی بخواهد مقبره خمینی و یا امثالهم را ویران کند جزو اولین کسانی خواهم بود که مانع آن می شوم. این مقبره ها و مجسمه ها باید باقی بماند و تاریخ و فرهنگ دوره ای را برای بچه ها، نوه ها، نتیجه ها و نبیره های ما تعریف کنند. البته امیدوارم این امکان زیارتگاه نشود و یا باعث پس روی بیشتر مردم. هیچ فکر کرده اید چندین امام زاده در ایران وجود دارد و آن افرادی که امروز امام خطاب می شوند و مقبره شان امام زاده نام دارد چگونه دارای چنین سمت هایی شده اند؟ مطالعه تاریخ، شنیدن قصه های بزرگان خود گویای هر راز نهفته ای است.
باری بگذاریم پاسارگاد باقی بماند و برای کودکان ما ، خود تاریخ و فرهنگ را حکایت کند.
دوستی: مدتی است که دوست تازه ای پیدا کرده ام. دوستی که برای من هم حرفهایش تازه است، هم افکارش و هم روح طبیعی و وحشی اش. منظورم از وحشی بودن بی تمدن بودن او نیست. منظورم از وحشی بودن او تعلق او به طبیعت و طبیعت اوست. طبیعتی که فرسنگها با دنیای ماشینی امروز فرق دارد. گاه ساعتها در نگاه آبی اش غرق می شوم تا به راز چشمانش پی ببرم و حیوان چهره او را پیدا کنم اما هنوز نتوانسته ام.
گاه در دریای چشمانش موجی شعله می کشد،
گاه در جنگل چشمانش شیری نعره می کشد،
گاه در ساحل چشمانش زنی می لمد و آفتاب می گیرد،
گاه در شب چشمانش هزاران شمع اشک می ریزد...
با این وجود هنوز به راز چشمانش پی نبرده ام. کمی به اندیشه اش آشنایی پیدا کرده ام. یک وقتهایی مرا زیر ذره بین نگاه خود می برد و دانه دانه ضعفها و قوت هایم را گلچین می کند. آسان نیست شنیدن اینکه اَه چه روح حساسی داری! چقدر بدبینی! چقدر همه چیز را سیاه می بینی...
با شنیدن به حرفهایش هم حض می کنم و هم چون سربازی در کنار دروازه اندیشه و حسم به پاسبانی می ایستم تا آن زمان که تجربه ثابت کند با یک ببر روبرویم یا...
آسان نیست شنیدن این حرفها و شنا کردن در شخصیت خود و جا بجا کردن تکه های آن و یا پاک کردن آن. سخت است گاه ناجونمردانه سخت است اما نتیجه خوبی دارد.
می خواهم ببینم خود را در آیینه اندیشه اش
می خواهم بشویم نگاهم را در دریای دانش اش
می خواهم بنشینم چون شبنمی بر گلهای احساسش
می گوید شاعر نیستم اما کلامش شعر است. می گوید قصه نویس نیستم اما قصه هایش بر دل می نشیند. گاه خشن است اما خشم ماسکی است بر چهره او.
بد نیست آدمی گاه اندیشه و حسهای متفاوتش را در غربیل زمان بریزد و برنامه های ذهن و شخصیتش را نو کند ، درست مثل کامپیوتری که در خانه داریم.
بد نگوییم به آنان که طناب دارمان را می ریسند
بد نگوییم به آنان که آیینه دق ما هستند
بد نگوییم به آنان که روزی صد بار می گویند
تو را تا بی نهایت دوست می دارم ولی طاقت بودن مان را ندارند
بد نگوییم به آنان که بجای اینکه کار خود را انجام دهند
در کار ما می افتند و می خواهند مانع کارمان شوند
دنیا جنگل است. اگر توانستی راز جنگل را بشناسی خورده نخواهی شد. اگر آفتاب پرستی با دیدن دشمن و تهدید در آفتاب پناه بگیر. اگر مارمولکی کنار خاک بنشین. اگر ملخ سبزی روی شاخه های درخت بنشین.
دنیا گاه مثل صفحه شطرنج است و ما مهره های آن. اگر بازی با شطرنج را بیاموزیم و راز هر مهره ای را ، شاید اگر برنده نشویم بازنده هم نشویم و بازی همینطور ادامه پیدا کند.
فراموشم نشود بگویم که اول دسامبر به همراه چهار شاعر سوئدی و عرب تبار در استکهلم شب شعری خواهم داشت.
پایدار باشید
4 Comments:
At 12:07 PM, Anonymous said…
هزار شكر كه ديدم به كام خويشت باز
At 10:41 AM, Das said…
adame tavajjoh be tarikh faghat bakhshe kucheki az fajaye ast, darruz tarikhe ayandeye an keshvar be ellate nabude amuzesh dar kuchektarin masayel nabood migardad, va anche baghi mande inast ke harke eteghad peyda karde beravad doa konad,
shad bashi hamchenan
At 6:33 PM, Anonymous said…
درودچون شقایق به شما که همه چیز را درک می کنید وبه ان چیز های اشاره میکنی که هر کسی خوب نمی کند. بله سد سیوند را تمام کردنند و دیگه چیزی به ابگیری سد باقی نمانده ای کاش همه مردم ایران می فهمیدنند که با ابگیری سده سیوند ارمگاه کورش بزرگ وهمچنین کل تخت جمشید به زیر اب خواهد رفت از نظر من این کار یعنی فا جعه ای کاش مردم ما جلوی این عمل بد را میگر فتند. به امید خدا .خانی..
At 12:36 AM, Anonymous said…
انانی که برای گل بی خار این زندگی طناب دار میبافند بداننداسطوره زمان رارنجاندن از شاگردان استاد علیرضاخانی
Post a Comment
<< Home