خیال ِتشنه

Monday, January 23, 2006

در کند و کاو خویش، کار، درس، نمایشنامه

نمی دانم در کدام دیار و در کدام نقطه از زمان بسر می برم. روزها درس می خوانم ، کار می کنم و با خودم می جنگم. هر چه بیشتر می خوانم انتظارم از خودم بیشتر می شود و رضایتم کمتر. چند شبی است که در میان خواب و بیداری بسر می برم. ساختار قصه هایی که در ذهنم می گذرد چپ و راست فرمان می دهند:" از کجا می خواهی شروع کنی؟ چرا می خواهی شروع کنی؟ چه می خواهی بگویی؟"
می گویم:" سوالهای تکراری نکن. نمی بینی خودم چه جنگی با نوشتنم دارم؟ نمی بینی یک دیالوگ را چند بار می نویسم؟ نمی بینی برای هر دیالوگ چند جواب دارم؟ ببین به تیتر چقدر فکر می کنم! به نامها، به شخصیت و تاریخچه نامها، به جهانی بودن قصه! نمی بینی چه جوری با واژه های ناسیونالیستی می جنگم؟ نمی بینی چگونه از تکرار می گریزم؟ نمی بینی چه جنگی با کلیشه دارم؟"
چه کسی می داند کار تازه ام چه آتشی در درونم افروخته! صبح که می شود با رنگ میت از بی خوابی شب پیش به سر کار یا مدرسه می روم و با گونه های برافروخته راهی خانه می شوم. توی اتوبوس که می نشینم مترو را می خوانم. خاطرم هست که معلم می گفت که برشت همه اخبار را با دقت دنبال می کرد و محیط اطراف خود را زیر ذره بین نگاه خود می برد. برشت من از همه رفتارهای زیبایت می آموزم. از همه شعرهای زیبایت می آموزم. راستی تو نبودی که می گفتی:" آنکه حقیقت را می داند و انکار می کند تبهکار است؟"
راستی در روز چه تعداد تبهکار ملاقات می کنیم؟ راستی به تبهکاری خود آیا کسی اندیشیده است؟

:"این روزها حرفهای چخوف هم درارتبا ط با نویسنده های جوان در ذهنم زمزمه می کند:" هیچ قصه ای بد نیست! قصه هایت را بنویس و بخوان! دوباره بنویس و بخوان. با گذشت زمان واژه هایت گویاتر خواهند شد، کلامت ماندنی تر..."
نمایشنامه ای را که دو سال روی آن فکر کرده بودم بالاخره هفته پیش به پایان رساندم و برای معلمم فرستادم. امروز آن را دریافت کردم. معلمم پای نمایشنامه ام نوشته بود: قوی و تکان دهنده . به او گفتم پس می شود روی این کار با امید بیشتر کار کرد. لبخندی زد و گفت:" معلوم است. اگر دوست داری باز هم روی آن کار کن ولی کار درآمده است. اما نمی دانم چرا از پایان کار راضی نیستم. باید برای پایان قصه کار بهتری کرد."
حالا آرزوم این است که پس از بازخوانی دوباره این کار آن را روزی بر روی صحنه ببرم.
...

9 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

  • At 12:27 PM, Anonymous Anonymous said…

    درود حمیرا جان
    پند تو هر چند کو چک بود ولی از دیشب مرا به فکر فرو برد آری به پند های بیشترت محتاجم . نوشته هایت زیبا و متفکرانه است .

     
  • At 4:08 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام دوست من خیلی خوشحالم که تصمیم به نوشتن گرفته ای این را رابدان دوست من شما موفق میشوی رمزموفقعیت تو فلسوف معیا است امیدوارم بزرترین درهرچیزی اول شما باشیددوست فلسوف من شما هیچوقت خود رامقایسه نکن شما بازنهای دیگر فرق دارید نازنظرانسانی کباهم هیچ فرقی نمیکنیمشما باانرژی زیادی که دارید میتوانید درهر زمینه حقانیت زن ایرانی رامیتوانید بهجهانیان ثابت کنید با امید وکامیابی شماعزیزامیدوارم کارت راهرچه زوداغاز کنیدوباعث سرافرازی ما گردی...///علیرضاخانی

     
  • At 4:32 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام اینبار من با خانم حمیرا طاری که یادممیاد خیلی جوان است کار دارم اون اوئل عکس خودشومیگذاشت اما دیگه اینکار را انجام نمیدهد خواهش میکنم بامن حرف بزند منون میشم علیرضاخانی

     
  • At 1:04 PM, Blogger پــروانه said…

    سلام.میدونی من عاشق درس خوندن بودم ولی انقلاب فرهنگی همه ذوق و شوق منو کشت.خوشحال میشم وقتی میبینم یکی با شوق میتونه اونچه رو که دلش میخواد بخونه.

     
  • At 1:59 PM, Anonymous Anonymous said…

    راست میگیپروانه خانم

     
  • At 2:04 PM, Anonymous Anonymous said…

    توی این دنیا چرا نمی زارید ادم تنهاباشه برای پروان اسماعیل زاده

     
  • At 2:39 PM, Anonymous Anonymous said…

    مثلا من چی نوشتم کجا نوشتمدیگه از نوشتن نمی ترسیمباور کنید من برای حمیرا خیلی نوشتم ولی باور ندارد دیگه نمی نویسم چون فایده نداردجمله 27 خیلی خیلی زیاد است شما از نوشتن می ترسید حمیرامن بچه بودم 17 سال او زیبا می خواند الان که نه نسل امروز چه میخواند شما گوش کنید امیرتاجیک

     
  • At 2:47 PM, Anonymous Anonymous said…

    انگار من 27 سال پیش انقلاب کردم من بچه بودم

     
  • At 4:08 PM, Anonymous Anonymous said…

    2.. سعی میکنم حریم کسی را خراب نکنم دوست دارم پندی بیاموزم من بهکسی حرف بی رپت نزنم خدا دلم رابشکند که اگه دلی را شکسته باشم ودیگر سعی خواهم کرد حرف بدی از دهانم درنیاید به امید پیروزی من کوچک را پند بدهید من هیچ ادعای ندارم بی تجرب هستم مفق باشید علیرضا خانی

     

Post a Comment

<< Home