خیال ِتشنه

Tuesday, March 28, 2006

روزهایی که گذشت

امیدوارم روزهای خوشی را پشت سر گذاشته باشید وبه قول قدیمیها دلی از دماغ در آورده باشید. اگر چه هر ساله آنان که عزاپرست و عزانشین اند، به بهانه ای بهارتان را خواسته اند کمرنگ کنند با برگزاری مراسم سوگواری یا...
به قولی فرهنگ آن هم فرهنگ ریشه دار تا به امروز اجازه نداده است که رخ بهار گلگون، خاک پرگوهر کودکی را فرهنگ بیگانه (فرهنگی که سالهاست بر سر ملت ما آور شده است....) بی رنگ و یا سیاه کند.

درست چهار روز پیش از فرا رسیدن نوروز در شهر یونشوپینگ در نوبت های متفاوت شعر و قصه خوانی داشتم و مثل همیشه سعادت ایستادن در کنار بزرگان (سوئدی) شعر و ادب را داشتم. آنچه که برای من در این خاک سبز جالب توجه است این است که اکثریت بزرگان این خاک مشوق جوانها و یا کسانی که در کار خود جوان هستند، می باشند. گاه برخوردهای زیبایی از این عزیزان سر می زند که آدم باز هم افتاده گی هر چه بیشتر را می آموزد. آره خوبان من فکر نکنید که هنر انسان دوستی تنها در میان ایرانیان است و بس. انسانیت و افتاده گی در جهان حضور دارد در برخی کمتر و در برخی بیشتر. البته در بسیاری از بزرگان خودمان کمتر است. گله هم نمی شود کرد بالاخره هر انسانی کم یا بیش تحت تاثیر فضای آموزشی و تربیتی خانه و یا دیگر بخش های جامعه خویش است.
پنجشنبه شب در 16 مارس در کتابخانه رزلت که در منطقه مهاجرنشین قرار دارد بخشی از قصه "ماه بانو" و چند تا از شعرهای جدیدم را خواندم. پیش از خواندن قصه عنوان کردم که این قصه را برای ادا احترام به زن و آزادی و حقوق زن می خوانم، احترام به زنانی که مرگ با آتش را به زندگی در خفت و حقارت ترجیح دادند.
خوشبختانه جمعی از ایرانیان را برای اولین بار در قصه خوانی خود ملاقات کردم. یکی از عزیزان می گفت که خودکشی فقط در ایران حضور ندارد بلکه در سوئد بیشتر از هر کشور دیگری وجود دارد. به آن عزیز گفتم که خودکشی در همه جا هست ولی در کشورهایی مثل ایران علتی غیر از تنهایی دارد. در ایران خیلی از زنان و مردان ما خودکشی می کنند چرا که نه تنها خود را تحقیر شده می بینند بلکه از جزئی ترین حقوق خود محروم هستند.
قصه " ماه بانو" من بر اساس واقعیت بنا شده است. در حقیقت این قصه را نوشتم تا مشت محکمی بر دهان زورگوها و متعصبین زده باشم.
روز جمعه در مدرسه رزلت برای حدود 90 شاگرد قصه خوانی و شعر خوانی داشتم. بچه های نوجوان خارجی و سوئدی سوالهایی را مطرح کردند که برایم جالب بود. حقیقتش جلب توجه نوجوانها کار آسانی نیست. بهرحال تجربه خوبی بود. در جمعه شب هم به همراه 8 شاعر ، نویسنده و مترجم باز به قصه خوانی، شعر...پرداختیم. دوست خوبم نامدار ناصر هم در این شب و روز پیش از آن حضور داشت. او از کتاب تازه خود "برخوردهای فرهنگی" خواند. این کتاب، کتاب خیلی خوبی است اما به زبان سوئدی است. نامدار کتابهای زیادی را ترجمه کرده است. هم اکنون مشغول ترجمه چند قصه از یک اثر بزرگ است که حتما در آینده نام آن را ذکر خواهم کرد.
راستی لازم است به دوستان خوب وبلاگی ام بگویم که هنوز کامپیوتر ندارم و این مطلب را هم در جا دیگری دارم می نویسم. به وبلاگتان در مدرسه رجوع می کنم ولی پیام به حروف لاتین دوست ندارم برایتان بگذارم. تا چند روز دیگر این مشکل هم برطرف می شود.
شاد و پایدار باشید

4 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

  • At 2:38 PM, Anonymous Anonymous said…

    خانم طاری با تشکر از کسانی که در خارج از وطن به همه چیز میاندیشند البته اگه میشد در میان قشر توان منددرخارج استد عاکنیم از امروزبنوسیم فکر میکنم بسته ما ایرانیان اگر تاریخ هرکشوری را به ما بدهند در نظر بگیریدچه میکردیم..

     
  • At 5:35 PM, Anonymous Anonymous said…

    خانمطاری باور کنید هشکسی جز من خوشخال نمیشهتایپ فارسی داشته باشیدتشکر خانی

     
  • At 4:47 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام
    با تبریک سال نو
    و موفقیت در قصه ها و شعر ها که در این پست تون اشاره کردید
    امید که موفق باشید
    .. همیشه چون اکنون

     
  • At 1:30 PM, Blogger پــروانه said…

    سلام بر حمیرای عزیز
    دلمون تنگ شد زودتر بیا.نگران شده بودم.

     

Post a Comment

<< Home