خیال ِتشنه

Saturday, June 03, 2006

روزهایی که گذشت

چند هفته ای بود که سخت مشغول کار روی پروژه ای بودم، فیلمی. بعضی روزها از صبح تا شب با یک همکلاسی و یک همکار خوب راهی ساحلی می شدیم برای تهیه این فیلم. یک رفیق بد هم هر روز همراه ما بود .هوا را می گویم که هم سرد بود و شلاق مان می زد همینکه سنگ جلو پایمان بسیار می انداخت. از آنجایی که من از آن لجبازتر و سختگیرتر بودم، وا ندادم. گفتم که تو بتازی من هم می تازم. البته از آنجایی که فهمید با جنس خودش طرف است کمی پا پس کشید. منظورم این است که بر سرمان نبارید و فقط به سیلی های خود اکتفا کرد.
برای دوستی از هوا ، از بی خوابی و خستگی بسیار شکایت کردم. او در جوابم گفت که انسان برای هنر چه کارها که نمی کند. درست می گفت اگر انسان عشق به چیزی علی الخصوص هنر داشته باشد برای آن از هیچ تلاشی دریغ نخواهد کرد.
در روزهایی که سخت مشغول بودم و نه از شب خویش خوابی عایدم می شد و نه از روز خویش آرامشی، نامه ها و میلهایی از اینجا و آنجا برایم ارسال شد که نتوانستم درست پاسخگوی آنها باشم. برای مثال خواننده ای جریان خود سوزی دختری را برایم نوشته بود. در پاسخ به او نوشتم که این قضیه در ایران بسیار رخ داده است و وقت آن رسیده که راه چاره ای جست. به او قول دادم در اینجا کمی در این باره صحبت کنم.

خودسوزی در ایران
از بچگی شاهد شنیدن این حکایات تلخ و جانسوز بوده ام. دختری خود را آتش زد چرا که به دانشگاه راه نیافت. دختری خود را به آتش کشید تا از توهین ها و بی حرمتی های شوهر و خانواده رهایی یابد. پیرزنی خود را به آتش کشید تا از سرزنش، خفت و دردهای نهفته آزاد شود.
خودکشی در همه کشورها حضور دارد اما علت های آن در هر کشوری متفاوت است. مثلا در سوئد خیلی ها خودکشی می کنند به خاطر به پوچی رسیدن، کمبود عشق، بدی آب و هوا، سوء استفاده های جنسی، مسخره شدن و امثالهم. در ایران علت آن تعصب های خانواده ، شوهر، فقر و...
چه بگویم که ایجاد سوء تفاهم نکند؟ چه بگویم که مثمر ثمر باشد؟ وقتی بنیاد جامعه ، دولت، فرهنگ، آموزش و پرورش و...مریض است ، چه می شود گفت؟
من که خود 16 سال است از آن جامعه دورم و در جامعه ای دیگر زندگی می کنم که خود پر از مشکل است تا چه اندازه می توانم روی جامعه قبلی که زادگاه من است تاثیر بگذارم. تا حدودی ایران را از دست داده ام. منظورم این است که روز شب من در خاک دیگری می گذرد. از طرفی آنچه که برای خیلی ها در ایران ارزش است برای من ارزش نیست و آنچه که برای من ارزش است برای آنها ارزش نیست. برای مثال من حق مسلم هر دختر و پسری می بینم که هر جور دوست دارد لباس بپوشد ، در هر رشته ای که می خواهد تحصیل کند ،با هر کس که می خواهد ازدواج کند و زندگی اش را آنطور که خود می خواهد فرم بدهد. خیلی ها این را غلط می دانند با آوردن این دلیل که ایران جامعه سالمی نیست، بچه ها جوان هستند، نمی فهمند و خودشون نمی توانند انتخاب درست کنند و...
چه کسی درست می گوید؟ چه کسی اشتباه می کند؟ کدامین معیارها با ارزشند و کدامین ضد ارزشند؟ چه کسی این ارزشها را تعیین می کند؟
روزی به مادرم گفتم:" شما آن زندگی را که خواستی یا به شما تحمیل شد، زندگی کردی. اکنون حق من است که زندگی خود را خود زندگی کنم با انتخاب خویش." مادرم سری تکان داد و گفت:" آخه این درسته؟ این راهش است؟
گفتم:" درست یا غلط! بگذار زندگی ام را زندگی کنم."
خوشبختانه با آنکه او هم کم و بیش محصول همان نظام تربیتی بود به من این اجازه را داد. اما آیا همه مثل او عمل می کنند؟
به نظامی که حق انتخاب لباسی را که می خواهی بپوشی بهت نمی دهد، به نظامی که می گوید که باید با معیارها و ارزشهای دین من پیش بروی، من چه می توانم بگویم؟
حتما ما که در خارج کشوریم می توانیم تاثیر بگذاریم اما ما قطره ایم و دریا در ایران حضور دارد. اگر دریا نخروشد، اگر دریا نعره نکشد و اگر دریا نخواهد بنیاد فقر و ظلم را از جا بکند، قطره می میرد. 27 سال است که بسیاری از خارج نشین ها به هر طریقی مبارزه کرده اند، نتیجه اش چه شد؟ چه اندازه کاری پیش رفته؟
من ناامید نیستم ولی نمی خواهم در رویا هم زندگی کنم. در مقابل هیچ ظلمی سکوت نخواهم کرد. اما می دانم که برای ویران کردن ظلم نیاز به پشتبانی مردم است. مردمی که متاسفانه بسیاری از آنها پیشینه خود را فراموش کرده و رنگ محیط و طبیعتی را گرفته که سابق از آن بیگانه بود و تعلقی به آن نداشت.
برای جلوگیری از خودسوزی جوانها راه حل وجود دارد، آن راه حل باید در درجه اول از چشمه ایران بجوشد. می تواند از اینجا هم بجوشد در صورتی که مردم ایران خواهان آن باشند.

8 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

  • At 9:45 PM, Anonymous Anonymous said…

    صد چشمم و رخسار تو دیدن نگذارند

     
  • At 11:39 PM, Anonymous Anonymous said…

    Salaam doust-e aziz,

    Khaste nabaashi.

    Baa dousti

    Yasseman-e naapeydaa!!

     
  • At 5:18 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام حميراي عزيز عشرت هستم از انجمن حمايت از كودكان كار بلاخره توانستم با نت ارتباطي برقرار كنم و تشكر كنم خانم بناساز آقاي فراهاني و تمام كساني را كه در انجمن هر چند اندك ديده اي سلام مي رسانند .ممنون دوست عزيز........ هميشه شاد باشي.

     
  • At 10:13 AM, Anonymous Anonymous said…

    سلام دوست عزيزم
    پرينتش را گرفتم تا شب بخوانم

    دلت بهاري

     
  • At 6:51 PM, Anonymous Anonymous said…

    افسوس که هستیمان را به ناچیزی به اهریمن گرو داده ایم و نتوانسته ایم این سکوت تلخ و سرد و سخت را بشکنیم و این روان زخمی غمگسار را به حرکت در آوریم. اما اگر کمی & فقط کمی توان آن را داشتیم ...

     
  • At 7:04 PM, Anonymous Anonymous said…

    با تکنیک ادبی آسیندتون به - روزم . پیپ قرمز

     
  • At 7:43 PM, Anonymous Anonymous said…

    از بدی آب و هوا نوشته بودید.از مقاومتتان .از خودسوزی و فرهنگ و آزادی نوشته بودیدو مخالفتتان. ...با شتاب به عقب ، خلاف عقربه های ساعت می سریم می دانی! گریز ی نیست گرفتار حرف ها شده ایم.فقط حرف و اندکی نان

     
  • At 8:37 AM, Blogger پــروانه said…

    سلام حمیرای عزیز
    خسته نباشید.کار هنرمند ها از همه نظر دشوار است.
    امابرای تغییر در هرجا روشهای کهنه دیگه به هیچ دردی نمی خوره.تو با همین روش زندگی و تفکری که داری به سهم خودت عامل تغییری.
    روی ماهت را می بوسم

     

Post a Comment

<< Home