پایان تابستان آغاز فصل من
همینکه عطر پاییز از راه می رسد و توی کوچه های دلم می پیچد، دریای آشوب است که به صخره های ذهنم می کوبد و ذره ذره رحم را با خود می برد. آن وقت است که دردی همه وجودم را پر می کند. راه می روم فکر می کنم، می خوابم فکر می کنم ، بیدار می شوم می بینم دارم بازم فکر می کنم. از خود سوال می کنم. پی دلیل دردم می گردم و راه به جایی نمی برم. تا اینکه کم کم حال و هوای زن پا به ماه را پیدا می کنم و ناگهان از درد مثل شیر زخمی نعره می کشم. نعره ای که در وجودم می شکند و کودک نازنینم شعر را به دنیا می آورد . کودک آخر تابستان تا طلوع بهار زیباترین و ناب ترین کودک خیال و روح من است.
دیوار دیوار زندان است
این حیاط بی دیوار
و قلب من زندانی ست
در حیاطی که به زنجیر می کشد
نگاه معصوم ترا
مارس 2003
پاییز در هوا خمیازه می کشد
برگ ها می لرزند در اندامشان
دلهره می دود در جانم
و آسمان خاکستری می شکند
در رعد و برق وجودم
پاییز 2003
دیوار دیوار زندان است
این حیاط بی دیوار
و قلب من زندانی ست
در حیاطی که به زنجیر می کشد
نگاه معصوم ترا
مارس 2003
پاییز در هوا خمیازه می کشد
برگ ها می لرزند در اندامشان
دلهره می دود در جانم
و آسمان خاکستری می شکند
در رعد و برق وجودم
پاییز 2003
5 Comments:
At 2:32 AM, Majid Zohari said…
سلام خيالی که عطش دارد!
زيبا بود؛ چون هميشه.
راستی: خيلی از موسيقی تایچی (Tai Chi) متن وبلاگت لذّت میبرم، بهويژه که به عطر اشعارت آغشته است.
...
سرفراز باشی.
At 8:48 AM, Anonymous said…
حميراي نازنينم سلام
مدتي بود فرصت خواندنت را نداشتم...دلم براي نوشته هايت تنگ شده بود
و اين كودك خيالت سركش است و دوستش دارم
شعرهايت نيز خواندنيست
موفق باشي
و
دلت بهاري
At 4:58 PM, Anonymous said…
salam .khoobi?che khabar ?ein veblage mane www.rooheteshne.blogfa.com
At 2:29 PM, Anonymous said…
جالب بود و غمگين
At 8:53 AM, پــروانه said…
به درستی منو یاد درد و حالتهای زایمان انداخت.و چه خوب که فرزندان شما شعرند.
.
سلام حمیرای عزیز
بسیار متن قشنگی بود
روی ماهت را می بوسم
خسته نباشی
پروانه
Post a Comment
<< Home