خیال ِتشنه

Friday, September 01, 2006

پایان تابستان آغاز فصل من

همینکه عطر پاییز از راه می رسد و توی کوچه های دلم می پیچد، دریای آشوب است که به صخره های ذهنم می کوبد و ذره ذره رحم را با خود می برد. آن وقت است که دردی همه وجودم را پر می کند. راه می روم فکر می کنم، می خوابم فکر می کنم ، بیدار می شوم می بینم دارم بازم فکر می کنم. از خود سوال می کنم. پی دلیل دردم می گردم و راه به جایی نمی برم. تا اینکه کم کم حال و هوای زن پا به ماه را پیدا می کنم و ناگهان از درد مثل شیر زخمی نعره می کشم. نعره ای که در وجودم می شکند و کودک نازنینم شعر را به دنیا می آورد . کودک آخر تابستان تا طلوع بهار زیباترین و ناب ترین کودک خیال و روح من است.

دیوار دیوار زندان است
این حیاط بی دیوار
و قلب من زندانی ست
در حیاطی که به زنجیر می کشد
نگاه معصوم ترا
مارس 2003

پاییز در هوا خمیازه می کشد
برگ ها می لرزند در اندامشان
دلهره می دود در جانم
و آسمان خاکستری می شکند
در رعد و برق وجودم
پاییز 2003

5 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

  • At 2:32 AM, Blogger Majid Zohari said…

    سلام خيالی که عطش دارد!
    زيبا بود؛ چون هميشه.

    راستی: خيلی از موسيقی تای‌چی (Tai Chi) متن وبلاگت لذّت می‌برم، به‌ويژه که به عطر اشعارت آغشته است.
    ...
    سرفراز باشی.

     
  • At 8:48 AM, Anonymous Anonymous said…

    حميراي نازنينم سلام
    مدتي بود فرصت خواندنت را نداشتم...دلم براي نوشته هايت تنگ شده بود
    و اين كودك خيالت سركش است و دوستش دارم
    شعرهايت نيز خواندنيست
    موفق باشي
    و
    دلت بهاري

     
  • At 4:58 PM, Anonymous Anonymous said…

    salam .khoobi?che khabar ?ein veblage mane www.rooheteshne.blogfa.com

     
  • At 2:29 PM, Anonymous Anonymous said…

    جالب بود و غمگين

     
  • At 8:53 AM, Blogger پــروانه said…

    به درستی منو یاد درد و حالتهای زایمان انداخت.و چه خوب که فرزندان شما شعرند.
    .
    سلام حمیرای عزیز
    بسیار متن قشنگی بود
    روی ماهت را می بوسم
    خسته نباشی
    پروانه

     

Post a Comment

<< Home