شبی به یادماندنی
روز چهارشنبه 5 سپتامبر ساعت 19- 22 شب به همراه همکاران عزیزی که پیشتر نام آنان را بردم قصه خوانی و شعرخوانی داشتیم. این شب یکی از آن شب هایی بود که در زندگی نویسندگی من هیچگاه از خاطرم نخواهد رفت. چند روز پیش از این برنامه برای خود شرط و شروط هایی گذاشته بودم ، با خویشتن خویش مجادله هایم را کرده بودم و تلاشی را که برای یک کار موفق می باید می کردم نیز کرده بودم. وقتی راهی کافه تریا هنگ متان بودم روحم مثل یک دریای آرام در آرامش شناور بود. به کافه تریا که رسیدم، دیدم دو آقا مشغول مرتب کردن سالن و صندلی چیدن هستند. به خود گفتم که حتما آین دو آقای کارل و پتر هستند، کسانی که برای این شب شعر از طرف کانون نویسندگان غرب دعوتم کرده بودند. مثل همیشه مثل بچه یتیم ها خجالتی و آرام در گوشه ای نشستم. از واژه یتیم تعجب نکنید. می شود از وطن، خانه کودکی نیز یتیم شد. آقای پتر بسویم آمد و گفت که باید حمیرا باشی. پیشتر او را ندیده بودم گفتم که اگر اشتباه نکنم شما هم پتر هستید. که لبخندی زد و گفت درست است. او توضیحات لازمی را که باید می داد، داد و رفت به کارهای خود برسد. پس از او همکاران عزیزم آمدند و شروع کردیم به حال و احوال پرسی. لحظه ای یاد مردم خودمان افتادم و جوک هایی که برای هم از ترک و شمالی...می گویند. اینجا هم سوئدی ها در باره دانمارکی ها و نروژی ها و آنها هم برای سوئدی جوک زیاد درمی آورند. لحظه شیرینی بود. ذهنم می گفت چه جوک هایی در باره ما ایرانیها در ذهن آنان وجود دارد.
بلیط ها فروخته شد و سالن پر از جمعیت ، شب شعر با معرفی من توسط آقای پتر آغاز شد. سپس از غربت انسان در خاک حاشیه به نثر و در شعر سخن گفتم و از ستم کسانی که مسبب زندگی حاشینه نشینی و معزل های آن هستند. از خاکی گفتم که خود در آن می زیم و خاکی که در آن روحم با مردم حاشیه نشین جوش خورده است
شعر 1.
فکر من در هوای آزاد نطفه بسته است
در سوت رویاهای کودکان
در نگاه آبستن بزرگان
در هوای آزاد گل داده ام
در اندیشه آبی و سبز نقاشان
در روح های صاف و مه گرفته هنرمندان
روح من در هوای آزاد نطفه بسته است
در قصه زندگی ترک ها
در نگاه زلال سومالی ها
........................................
پس نشین از باکا من
نمی بینی دهان کوچک عشق
چگونه صدا می زند دست های سپید مهربانی را؟
پس نشین از باکا من
تو ، اندیشه دهه چهل
تو، برنامه ریز مرتجع
پس نشین از باکا من
تو، فاحشه فرهنگی
تو، سیاست بی حرمت
..................................
..................................
..................................
لازم است که بگویم حدود یک سال است که فقط به زبان سوئدی می نویسم و شعرهایی را که اینجا نوشتم از سوئدی به فارسی ترجمه شده است.
آنچه که برایم در این شب جالب بود آشنایی با نویسنده های جدید و اندیشه شان و مردمی که از گروه های سنی متفاوتی بودند. 90% شرکت کننده ها سوئدی بودند و استقبال بسیار خوبی از این شعرها داشتند و توانسته بودند ارتباط خوبی از نظر فکری و حسی با آن برقرار کنند. احساس خوبی بود ملاقات مردمی که با اندیشه های امروز من و منطقه حاشیه نشین بیگانه نبودند. بیشتر از هر چیز زیبا بود شنیدن نظریات آنان راجع به کارهای تازه ام. و سراغ گیری برخی از فروغ فرخ زاد، حافظ، مولوی و...
همکاران عزیزم برخی از کارهای خود را خواندند، کارهایی که سخن از درد مشترک داشت و دلتنگی های انسان آزرده امروز در قالب شعر، افسانه و قصه.
بلیط ها فروخته شد و سالن پر از جمعیت ، شب شعر با معرفی من توسط آقای پتر آغاز شد. سپس از غربت انسان در خاک حاشیه به نثر و در شعر سخن گفتم و از ستم کسانی که مسبب زندگی حاشینه نشینی و معزل های آن هستند. از خاکی گفتم که خود در آن می زیم و خاکی که در آن روحم با مردم حاشیه نشین جوش خورده است
شعر 1.
فکر من در هوای آزاد نطفه بسته است
در سوت رویاهای کودکان
در نگاه آبستن بزرگان
در هوای آزاد گل داده ام
در اندیشه آبی و سبز نقاشان
در روح های صاف و مه گرفته هنرمندان
روح من در هوای آزاد نطفه بسته است
در قصه زندگی ترک ها
در نگاه زلال سومالی ها
........................................
پس نشین از باکا من
نمی بینی دهان کوچک عشق
چگونه صدا می زند دست های سپید مهربانی را؟
پس نشین از باکا من
تو ، اندیشه دهه چهل
تو، برنامه ریز مرتجع
پس نشین از باکا من
تو، فاحشه فرهنگی
تو، سیاست بی حرمت
..................................
..................................
..................................
لازم است که بگویم حدود یک سال است که فقط به زبان سوئدی می نویسم و شعرهایی را که اینجا نوشتم از سوئدی به فارسی ترجمه شده است.
آنچه که برایم در این شب جالب بود آشنایی با نویسنده های جدید و اندیشه شان و مردمی که از گروه های سنی متفاوتی بودند. 90% شرکت کننده ها سوئدی بودند و استقبال بسیار خوبی از این شعرها داشتند و توانسته بودند ارتباط خوبی از نظر فکری و حسی با آن برقرار کنند. احساس خوبی بود ملاقات مردمی که با اندیشه های امروز من و منطقه حاشیه نشین بیگانه نبودند. بیشتر از هر چیز زیبا بود شنیدن نظریات آنان راجع به کارهای تازه ام. و سراغ گیری برخی از فروغ فرخ زاد، حافظ، مولوی و...
همکاران عزیزم برخی از کارهای خود را خواندند، کارهایی که سخن از درد مشترک داشت و دلتنگی های انسان آزرده امروز در قالب شعر، افسانه و قصه.