Jag blommar under hösten
در پاییز گل می دهم
Hösten tittar in i smyg, i mitt Backa,
i mitt bortglömda gröna fältet
Hösten sitter i hörnet och krymper i smyg
i brända själar och gröna tankar
Vissa människor är gula i ansikten,
vissa är bruna i kroppen
och vissa är röda i kinderna
Men livet går vidare
Livet forsar på våra små gator även om ni tror att ni har stängt oss i segregationens svarta celler. Det finns alltid hoppstjärnor som kan lysa i vår hösthimmel. Det finns alltid ett träd som håller huvudet uppe. Vilket träd bryr sig om vindens röda örfilar. Så länge trädets rötter lever, lever trädet.
پاییز یواشکی نگاه می کند به باکا من، دشت سبز فراموش شده. پاییز در گوشه ای می نشیند و پنهانی می خزد در روحهای سوخته و اندیشه های سبز. برخی زردند در چهره، برخی سیاه در تن و برخی سرخ در گونه های خویش. اما زندگی ادامه دارد.
زندگی می خروشد در خیابانهای کوچک ما اگر چه شما گمان می کنید که توانسته اید ما را در سلولهای سیاه حاشیه نشینی زندانی کنید. همیشه ستاره امیدی در آسمان پاییز ما می درخشد. همیشه درختی هست که سرش بالاست. کدامین درخت می هراسد از سیلی های سرخ باد؟ تا ریشه های درخت زنده است، درخت می زید.
چون جان در بدن سایه به سایه مان می آیند!
در ذهن نطفه دو رنگ
در ذهن کودک مهاجر
در جیب ها
و در اتاق هایمان
کت شلوارهای شیاد و شیک
کت دامن های خوش صورت و خشک
آراستگان به زینت حقوق بشر،
با نگاه دوپهلو و لبخندهای دو رویه خود، فریب مان می دهند
غارتمان می کنند، در هر کجا
در خانه ها، میخانه ها
کارخانه ها، وزارتخانه ها
و فروشگاه های زنجیره ای
کرواتی های سرخ
پیراهن پوشهای آبی
سارقان سیه دل گاه معلوم و گاه معروف می شوند
و جوانهای پاره کفش، کوچه نشینان الکلی
سیه روزهای سیه بخت
سارقان سره ، تغیب و تحقیر
دستگیر و مجازات می شوند
آهای کودکان دهه پنجاه
بزرگسالان مدرن و مرتجع!
من کودک قرن هجده ام
فرزند فقر شریف اما نوجوان خاک خالص انقلاب
نمی خواهم به ارتجاع شما خو بگیرم
نمی خواهم در سیستم شما جا بگیرم
نمی خواهم در پیراهن سرخ و آبی شما شکل بگیرم
نمی خواهم، نه نمی خواهم در انبوه قرص
در دیوانه خانه های شما
و یا در سکوت مطلق بمیرم
شعر: حمیرا طاری از دفتر رقص غروب
Hösten tittar in i smyg, i mitt Backa,
i mitt bortglömda gröna fältet
Hösten sitter i hörnet och krymper i smyg
i brända själar och gröna tankar
Vissa människor är gula i ansikten,
vissa är bruna i kroppen
och vissa är röda i kinderna
Men livet går vidare
Livet forsar på våra små gator även om ni tror att ni har stängt oss i segregationens svarta celler. Det finns alltid hoppstjärnor som kan lysa i vår hösthimmel. Det finns alltid ett träd som håller huvudet uppe. Vilket träd bryr sig om vindens röda örfilar. Så länge trädets rötter lever, lever trädet.
پاییز یواشکی نگاه می کند به باکا من، دشت سبز فراموش شده. پاییز در گوشه ای می نشیند و پنهانی می خزد در روحهای سوخته و اندیشه های سبز. برخی زردند در چهره، برخی سیاه در تن و برخی سرخ در گونه های خویش. اما زندگی ادامه دارد.
زندگی می خروشد در خیابانهای کوچک ما اگر چه شما گمان می کنید که توانسته اید ما را در سلولهای سیاه حاشیه نشینی زندانی کنید. همیشه ستاره امیدی در آسمان پاییز ما می درخشد. همیشه درختی هست که سرش بالاست. کدامین درخت می هراسد از سیلی های سرخ باد؟ تا ریشه های درخت زنده است، درخت می زید.
چون جان در بدن سایه به سایه مان می آیند!
در ذهن نطفه دو رنگ
در ذهن کودک مهاجر
در جیب ها
و در اتاق هایمان
کت شلوارهای شیاد و شیک
کت دامن های خوش صورت و خشک
آراستگان به زینت حقوق بشر،
با نگاه دوپهلو و لبخندهای دو رویه خود، فریب مان می دهند
غارتمان می کنند، در هر کجا
در خانه ها، میخانه ها
کارخانه ها، وزارتخانه ها
و فروشگاه های زنجیره ای
کرواتی های سرخ
پیراهن پوشهای آبی
سارقان سیه دل گاه معلوم و گاه معروف می شوند
و جوانهای پاره کفش، کوچه نشینان الکلی
سیه روزهای سیه بخت
سارقان سره ، تغیب و تحقیر
دستگیر و مجازات می شوند
آهای کودکان دهه پنجاه
بزرگسالان مدرن و مرتجع!
من کودک قرن هجده ام
فرزند فقر شریف اما نوجوان خاک خالص انقلاب
نمی خواهم به ارتجاع شما خو بگیرم
نمی خواهم در سیستم شما جا بگیرم
نمی خواهم در پیراهن سرخ و آبی شما شکل بگیرم
نمی خواهم، نه نمی خواهم در انبوه قرص
در دیوانه خانه های شما
و یا در سکوت مطلق بمیرم
شعر: حمیرا طاری از دفتر رقص غروب