در فیلم ماما شخصیتی که در مرکزیت قرار دارد و ما را با قصه و حکایت های خود به این سو و آن می کشد یردا است. خانم سوسن استن در این فیلم با سمبل هایی که به شیوه بسیار ماهرانه و زیبایی استفاده کرده است برای ما جامعه مردسالاری و مکافات هایی را که یک زن هنرمند به کول می کشد تا بلکه بتواند فیلم خود را بسازد و از درد زن بگوید به تصویر می کشد. کوه یکی از سمبل های بسیار گویا و زیبایی است که او در این فیلم استفاده کرده است. در میان کوه قفلی را می بینیم سپس یردا را که در پیراهنی سرخ رنگ با طنابی از کوه بالا می رود. در این قسمت چند سمبل در هم گره می خورند. پیراهن سرخ، قفل و طناب. او پیراهن سرخی به تن دارد پیراهنی که به ما از جنسیت زن، وجود پر از عاطفه اش و شور زندگی که در او فریاد می کشد سخن می گوید. کوه اینجا از آن جامعه یک سویه و خودخواهی سخن می گوید که در آن تنها یک جنسیت می تواند سخن بگوید و سخنان خویش را پیش ببرد و به کرسی بنشاند و آن مرد است. کوه سرسخت در مقابل او ایستاده است و یردا با طنابی که از تلاش و مبارزه او سخن می گوید از این راه و از این کوه بالا می رود با هزار امید و آرزو. قفلی که در میان این کوه قرار دارد چون قلبی برای کوه است قلبی که قرار است توسط یردا باز شود. اینجا او کلید این قفل است. آنچه که در اینجا برای من بیننده جذابیت دارد این است که در فیلمها و قصه های ما زن بطور غیر مستقیم قفل خطاب شده است و مرد کلید. بیشتر ما ایرانیها به این دو سیله جنسیت داده ایم و شوخی هایی با آن کرده ایم که جنبه جنسی داشته است. اگر اشتباه نکنم اسدالله میرزا در فیلم دایی جان ناپلئون در جایی می گوید :" بالاخره میان این همه قفل کلیدی پیدا می شود که قمر را..."نشستن آن قفل در میان کوه بسیار زیبا و پر از سخن است. یردا در اینجا زنان را به مبارزه و حرکت می خواند و از آنها می خواهد که برای شکستن جامعه مردسالار حرکتی کنند. جامعه برابر و ارزش برابر خواسته یرداست. او با پیراهن سرخ خود از زن بودن خود می گوید. از جنسی که لطیف و پر از عشق است. او با این پیراهن از عشق خود به مرد هم سخن می گوید. او سر جنگ با جنس مرد ندارد بلکه سر جنگ با جنس جامعه دارد. جنسی که تنها از یک جنس رنگ گرفته و جنس اجتماع را تنها از رنگ خود رنگ کرده است.ادامه دارد
پیشتر گفته بودم که در رشته ادبیات نمایشی تحصیل می کنم. در حال حاضر مشغول نوشتن یک کار تحقیقی در این رشته و در ارتباط با فیلم پروفسور سوزان استن نویسنده و کارگردان خوب و مطرح جامعه سوئد هستم. خانم استن یکی از بنیان گذران سازمان زنان در دهه هفتاد ، در رشته تئاتر است. در بیشتر فیلمها و تئاترهایی که خانم استن نوشته و یا کارگردانی کرده است زن و هویت زن در مرکز قرار گرفته است. برای مثال در فیلم "ماما"و "برادران موزارت" به خوبی شاهد این قضیه هستیم. ..خانم استن همراه با خانم مارگارتا گارپه و 6 زن دیگر در سال 1968گروهی را تشکیل می دهند به نام گروه 8 و شروع به فعالیت فمینیستی خود در تئاتر کردند. لازم است که بگویم خیال ندارم در اینجا به توضیح گروه 8 بپردازم بلکه بیشتر قصد دارم در مورد فیلم استن ،"ماما" و نگرش فمینیستی خانم در این فیلم سخن بگویم. حتما در فرصتی از این زن مبارز و صادق بسیار خواهم نوشت.
همانطور که می دانید ما انسانها بنا به دانش ، درک و تربیتی که داریم واژه ها را معنا می کنیم . برای مثال اگر از کسی بپرسید درک شما از واژه فمینیسم چه است شاید تعریفی دهد که با تعریفی که شخص دیگری ، در محیط دیگری می دهد از زمین تا آسمان تفاوت کند. به اعتقاد من گاه آنقدر برخی از زنان و مردان برداشت ناهنجاراز واژه دارند که نگویید و نپرسید، بگذریم. برای مثال می توان به برداشت از همین واژه فمینیست اشاره ای کرد. برخی آنقدر آن را غلط معنی می کنند که پاره ای تصور می کنند فمینیست یعنی مردسالاری یا بی بند و باری... چند روز پیش تا شروع کردم از زن حرف بزنم آقایی گفت که خانم شما فمینیست هستید؟ گفتم به معنای ارزش برابر قائل شدن برای هر دو جنس و دارای حقوق برابر بودن بله ...فیلم "ماما" (1982) راجع به زنی (یردا ) است که سوئدی است، دارای یک دختر کوچولو است و در جنگ جهانی دوم بسر می برد. او ژورنالیست است. برای مصاحبه با یک فرانسوی به فرانسه سفر می کند. در راه برگشت به سوئد در قطار عاشق مرد جوان فرانسوی می شود که عازم جبهه است. همین قضیه عشق باعث می شود که او از شوهر خویش به مرور زمان جدا شود. آرزوی یردا این است که فیلمی بسازد. او به آلمان سفر می کند و با برشت در باره فیلم خود صحبت می کند. اما حتی برشت که امروز زبان زد بسیاری از ماست به خاطر کارهای زیبا و عدالت خواهی اش یردا را ناامید می کند. یردا هرگز موفق به ملاقات عشق خود و یا ساختن فیلمی نمی شود. او چون کوهی استوار می ایستد در قبال همه بی عدالتی هایی که در گوشه به گوشه جامعه با او می شود اما بقدری مورد آزار قرار می گیرد که امید خویش را از دست می دهد و دچار مشکلات روانی می شود. یردا روزهای آخر زندگی خود را در بیمارستان روان و اعصاب بسر می برد...مطلب ادامه دارد فیلم ماما اینگونه شروع می شود: مردی از هواپیما پیاده می شود و روای سخن از جنگ جهانی می کند سپس چند دوست که یردا و دوستانش باشند را در سینمایی ملاقات می کنیم. کارگردان عزیز خانم سوزان استن تصویری نزدیک از چشمان و نگاه یردا می دهد. یردا عمیق به فیلم نگاه می کند و با نگاهش به پرسش از گمشده هایش می پردازد . دوستان او که چند زن و مرد هستند با تصویر رومانتیک فیلم به نوازش هم می پردازند و یردا می گوید :" باید فیلمی بسازم ، یک فیلم خوب."سپس شاهد سفر یردا با شوهرش به فرانسه هستیم. یردا آنجا با هنرپیشه فرانسوی که مردی است به مصاحبه می پردازد. او به یردا می گوید که همیشه با عشق زیسته ام، بانو آیا هرگز عاشق بوده ای؟..."جایی دیگر یردا را در کنار میزی می بینیم با تعدادی مهاجر نشسته است. در این صحنه بخوبی شاهد عشق او به انسان و انسانیت هستیم. در قلب و اندیشه یردا اثری از ناسیونالیست بودن نمی بینیم. در نگاه او هیچ نژادی ممنوع نیست. او با آنها می خندد و برای دردهایشان گریه می کندوقتی یردا راهی سفر به سوئد می شود در قطار با جوان فرانسوی آشنا می شود و در همان نگاه اول عاشق.ادامه دارد