فکر امتحان، گنجی، اعدام دو همجنسگرا و دنیای بد
امتحان
یکی دوهفته بود که سخت مشغول خواندن و نوشتن بودم. بچه که بودم مادرم باهام دعوا می کرد که بچه نه ما از سال را درس نمی خوانی و تابستان ذل گرما خودت را آواره تهران می کنی برای دادن تجدیدی. از آنجایی که همیشه شیطنت را دوست داشتم و بهترین تفریحم شیطنت بود به مادرم می گفتم:" آدم وقتی می تواند سه ماه درس بخواند چرا نه ماه خودش را الاف درس کند؟"راستش تهران را خیلی دوست داشتم همینطور تنها بودن با پدر را. پدر همیشه روی خوش داشت و تابستان که به تهران می آمدم با فالوده شیرازی و یخ در بهشت ازم پذیرایی می کرد.
حالا چند سالی است که عشق به ادبیات و کار هنری چنان شده دغدغه ام که اول به این کارها می رسم و بعد به کار و درس. بله یک دو هفته ای نشسته بودم یکی تو سر خودم می زدم و یکی تو سر کتابهای فیلم. درسهای عقب افتاده را می خواندم. به آسمان نگاه می کردم سیاه بود و غرق در اشک. به اتاق نگاه می کردم در سرما و سکوت ناله می کرد. نه خبری از ذل گرما بود، نه فالوده شیرازی و نه مهر پدرم . بالاخره دیروز امتحانم را نوشتم و آن را دادم به دخترم که برایم پست کند.
گنجی
امروز سری به میل هام زدم. چند تا مطلب راجع به گنجی دریافت کردم که کلی ناراحت کننده بود. سری به وبلاگ پویا عزیز ،آقای معرفی، وحی شبانه و... زدم آنها هم همه از گنجی نوشته بودند. نمی دانم چه بر سر گنجی خواهد آمد. سکوت دولت ایران در قبال اعتصاب آقای گنجی نگران کننده است. آدم در فکر می رود و شروع می کند از خودش سوال کند:" چرا دولت آرام نشسته و ذره ذره مردن یک زندگی را می بیند و به روی خود نمی آورد؟ دولت با این عمل حامل چه پیامی برای ژورنالیست ها، نویسنده ها، شعرا ، خانواده گنجی و بقیه است؟ و...
می توانم علت اعتصاب آقای گنجی را بفهمم و به این کارش ارج می گذارم. آدمی که هدف دارد برای کاری که می کند ارزش قائل است و تا آخرش پا قدمی که برداشته می ایستد و پا روی پرنسیپ های خود نمی گذارد.
برای او و همه زندانی های سیاسی نگرانم و امیدوارم پیش از اینکه دیر بشود همه بتوانند آزادی را ملاقات کنند.
اعدام دو همجنسگرا در ایران
دیشب در اخبار کانال چهار تلویزیون سوئد گزارش شد که دو همجنسگرا نوجوان در ایران اعدام شدند. عده ای خواستار آن شدند که اداره مهاجرت سوئد از پس فرستادن پناهجوهایی که دارای این گرایش جنسی هستند خودداری کند زیرا کشور ایران کشور امنی نیست و احتمال اعدام این افراد زیاد است.
دنیای بد
چه دنیای بدی شده است! چه ناامنی بدی جهان را فراگرفته است! هیچ جا آرامش نداریم نه در خاک بیگانه نه در خاک زادگاه! به اینترنت، روزنامه ها، تلویزیون و هر جا دیگر که رجوع می کنیم بوی ناامنی می آید و مرگ. گاه آدم قبطه می خورد به آدمهای احمق و بی عار که روحشان خبر ندارد توی دنیا چه می گذرد.
ده شب است که اخبار تلویزیون سوئد را نگاه می کنم می بینم دارد پنج دقیقه از بمب گذاری لندن و تروریستها می گوید و سه ثانیه از بمب گذاریهای در عراق. گاه آدم کفرش از اینها هم درمی آید که اینقدر تبعیض قائل می شوند.
1 Comments:
At 2:30 AM, Anonymous said…
حمیرا جان سلام. رشته ی فیلم. چقدر جالب. موفق باشی در درس ها. اما از رشته ات معلوم ات که حتما از روی علاقه انتخاب کرده ای.
در مورد نوشتن از گنجی هم می دانی که وبلاگ نویسی شاید ترکیبی باشد از اهمیت خبر و احساس خود نویسنده ی مطلب.
اما چه خوشبختیم که می توانیم در کنار همه ی این خبرهای بد، ساعت هایی هر چند کم در یک کتاب شعر یا رمان خوب غرق شویم.
شاد باشی
پویا
Post a Comment
<< Home