خیال ِتشنه

Thursday, July 28, 2005

برای مهاجر، پناهجو، زندانی

در خیابانهای مه گرفته
در اتوبانهای غریبه
می راند یک غریبه
در تن شب

نوایی از یک رادیو آشنا
می برد او را
به روزهای جوانی
به خاطراتی که در خاطرش نشسته
او اشک می ریزد و ورق می زند
ورقهای گمشده زندگی را
........................

مهربانی همیشه دوست نیست
مهربانی همیشه دوای هر دردی نیست
مهربانی گاه طناب دار آن بیچاره ای است
که نامهربانی را صدا می زند
برای شکستن چوبه دار
..........................
به اشکهایی که در سکوت ریخته شد
کمری که در شلاق ستم شکسته شد
فکری که در تعصب پرپر شد می گویم:
" گریه ات را نعره ای شو
بمان راست قامت چون صنوبر
بشکف چون طاووسی در غرور و جرات
اما خدایا چگونه چگونه؟

سه شعر از دفتر "رقص غروب"

4 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

  • At 12:37 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام به حميراي عزيز چقدر راست ميگويي ! مهرباني هميشه خوب نيست البته منظور بيشتر سادگي و صداقت است تا مهرباني ! سعدي چه خوش گفته است :... ترحم بر پلنگ تيز دندان ....ستمكاري بود بر گوسپندان !‌...متنهاي قبلي ات رو هم باز خوندم مخصوصا موضوع بمب گذاري و تحليل ات خيلي واسم جالب بود خيلي ... به اين دقت نظرت هميشه درود ميفرستم . ...شعرهات رو واسه اين دوست دارم كه تجلي دنياي درون و برون تورا بي هيچ سطحي نگري و رومانتيك بي ريشه اي منتقل ميكند ... خودماني بگويم شعرهايت مثل شعرهاي ديگران آدم رو شل و سست نميكند بلكه محكم تر و لطيف تر به استقبال دنياي واقعي ميبرد و اين امتياز بزرگ شعرهاي خوب توست كه حتي عشق رازيباتر ميكند / ....خيلي ارادت ..رضا

     
  • At 11:12 PM, Anonymous Anonymous said…

    حمیرا جان سلام

    پویا

     
  • At 3:12 AM, Anonymous Anonymous said…

    حمیرای عزیز درود در شعر ت ان کسی که میراند در اتوبا نهایه مه گرفته کا ملان درست است ...وصدایه گریه در ان رادیو انقدر از ته دل بود که منه جوانه 25 ساله ان موقعه ها انچنان منقلب شدم خودم هم انروز گریه کردم تا اینکه نشستم تصمیم گرفتم احساس خودمو رویه کاغذ بیارم وفقد تنها نگرانیه من این بود که خدایا این نا مه به ادرس po boxخواهد رسید که اخر رسید

     
  • At 3:21 AM, Anonymous Anonymous said…

    ویادمه که با یک نوع از خط ها نوشته هامو برایه شما فرستادم فکر نمی کردم این نمه بدست شما برسه چون درونش خواهش کده بودم این نامه را بدهند بشماباو کنید تا یک سال پیش خبر نداشتم که شما افتخار دادید به من در هر صورت از شما با احساس تشگر میکنم قربانت ... علرضاخانی

     

Post a Comment

<< Home