خیال ِتشنه

Sunday, July 10, 2005

دل تنگ

سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه تنها! دل تنگ
مکن ای خسته درین بغض درنگ
دل دیوانه تنها، دل تنگ!
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
............................
زنده یاد فریدون مشیری

مدتهاست که شعر بالا را بر لب و در ذهن زمزمه می کنم. خیلی سعی کردم از آن بگریزم . دلم می خواست بتوانم ایمان بیاورم به طلوع صبحی دیگر. صبحی که عشق تنها در واژه ها ظاهر نمی شود اما هر چه می گذرد می بینم که باز دارم این شعر را زمزمه می کنم.
دلم سخت گرفته. و افسوس که دلم از همجنس خود بیشتر از هر کس دیگر گرفته است. نمی توانم بگویم دلم از دوستان و یا همکارهای مرد گرفته است چرا که آنها بیشتر از هر کس دیگری به کارهایم ارزش گذاشته اند و به قولی کمک حال بوده اند. البته منظورم این نیست که آنها سبب پیشرفت بیشتردر نوشته هایم شده اند. چرا که شعر و یا قصه محصول عرق روح و فکر خودم است. اما برای بیرون آمدن و ارائه کار بیشتر آنها با من همکاری داشته اند.
از آن دسته آدمهایی نیستم که بخواهم در سکوت پرپر بزنم، اگر حرفم را نزنم می میرم. حتی گاه به رک بودنم اعتراض شده است. هیچوقت از روی ضعف یا درد روحی نخواسته ام به انواع قرصهای مسکن و یا دیگر مسکن ها رو بیاورم و یا با تکیه به آنها زنده بمانم و کار کنم.
دلم می خواهد بتوانم باور کنم خیلی از کسانی را که پیراهن و یا ماسک هنر و هنرمند بودن را بر تن جان دارند. دلم می خواهد بتوانم باور کنم که هر شاعری در هر لحظه زندگی اش، شاعرانه چون سهراب سپهری و فروغ فرخ زاد زندگی می کند اما نمی توانم وقتی بر روی سایتها و وبلاگها می بینم که چه رقابت مسمومی حضور دارد، وقتی می بینم که بسیاری از شاعران و یا هنرمندان دیگر با دزدی از شعرهایی که عرق روح دیگری است و یا گذاشتن تصویر خود که تقلیدی از ژست های فروغ فرخ زاد و یا دیگری است چه حرصی دارند برای مطرح کردن خود و به لجن کشیدن شعر و هنر یا افراد دیگر. وقتی می بینم حرفها حرف دل نیست و بوی تعفن دروغ می زند دلم سخت می گیرد و زیر لب می گویم:" دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد!"
چندی پیش به رفیقی گفتم:" احساس می کنم روحم دارد عقیم می شود یا چطور بگویم انگار شصت سالم شده است. بیشتر وقتها ساکتم . انگار دارم دلمرده می شوم. رفیقم شده است شعر، موسیقی، کتاب، فیلم ، قدم زدن در طبیعت بی آزار و این کودک سه ساله ام وبلاگ. دلم چندان برای ملاقات و یا شنیدن صدای برخی از "دوستان عزیز هنرمند" تنگ نمی شود. تو فکر می کنی من مرده ام یا پیر شده ام؟"
لبخندی زد و گفت:" عزیزم روح تو هرگز عقیم نمی شود. تو تازه رسیده ای به آنجا که من رسیدم. بهت گفته بودم سه سال کار داری تا...! چه دوستی بهتر از این دوستانی که نام بردی؟"
گفتم:" دلت برای دوستی، همدلی، یکدلی و معرفت تنگ نمی شود؟"
گفت:" بشین یک جا کارت را بکن و گوش به هیچی نده؟"
گفتم:" قدری معرفت، صداقت و همدلی توقع زیادی است؟"
باز لبخند زد و گفت:" همینه هر چه بیشتر کار کنی و پخته تر بشی دشمنات بیشتر می شن!"
گفتم:" حالا بگو چرا بیشترهمجنس آدم اینجوری شده است. چرا توی روی آدم می خندند و از عشق می گویند و پشت سر آدم کارد رذالت را برای فرو کردن در کمر تیز می کنند. چرا نمی خواهند هیچکس را جدی بگیرند. چرا با آن همه ادعا..."
باز لبخندی زد و گفت:" برو یک گوشه بنشین فقط کارت را بکن."
حالا مدتهاست که بیشتر از همیشه گوشه ای نشسته ام وکار می کنم. نوعی سکوت در ارتباط با خیلی ها را اختیار کرده ام.از بیشتر همجنسهای خود می گریزم، از جمع و جنجالش می گریزم، حتی از خیلی واژه ها می گریزم و فقط در دل می گویم:

"
دل دیوانه تنها ، دل تنگ
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای، سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو باش ازین عشق و سرافراز بمان"
فریدون مشیری

Låt din fantasi
lägga ägg bara i tänkandet
genom mina visor
och genom dina sagor

låt eldande andetag
brinna bara i hjärtats vulkan
och kärlekens knoppar
somna i frostnupna droppar

Från: "Skymningens Dans" , Homeira Tari

3 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

  • At 8:03 PM, Anonymous Anonymous said…

    حمیراجان سلام.
    خوب است که زیاد می خوانی و موسیقی گوش می کنی اتفاقا. تو بنویس. بدون شک مخاطب صادقش را پیدا می کند. در دنیای ادبیات و فکر کنم هر هنر دیگری تقلید بی ریشه دوام نمی آورد.که تو بهتر از من می دانی اینها را.
    شاد باشی
    پویا

     
  • At 9:14 PM, Anonymous Anonymous said…

    salam homera jan

    emshab , natonestam kar konam.
    delam badjoori gerefte bood.omadam invaro onvar , migashatam, hichkdom az dostan, weblogeshon be rooz nabood , joz to.
    khondam, delam bishtar gereft. hekayate bivafaei va kajmehri, hekayate emrooz o dirooz nist.behtare saremono bendazim paaein, karemono bokonim, man hamishe hamino be khodam begam, kareto bokon,che kar dari, be zahri ke kasi mipashe?

    ba mehr

    javad_ghaaf

     
  • At 6:16 PM, Anonymous Anonymous said…

    حميراجان سلام .. حرفهاي درد مندانه ات را خواندم و البته بسيار متاسف شدم . اما ! حميرا جان بگذار خيال تشنه ات را راحت كنم كه تو پير نشده اي كه جوانتر و پخته تر شده اي و شاهد سخن اينكه ببين چقدر شعرت و كارهايت دلنشين بوده است كه دل رقيب را برده است تا آنجا كه بخود جسارت داده است تا در اقدامي مضحك از روي كارهايت تقليد كند !! .. بخيال آنكه كپي جاي اصل را ميگيرد ! زهي خيال باطل ! كه خواننده خود به نداي واقعي سخن گوينده ميرسد و جايي كه از درون دل او نجوشيده باشد آنقدر تصنعي و مسخره ميشود كه فقط براي تفريح بخواني و بخندي ! ... حميرا جان آنچه به شعرهايت جان مي بخشد نه ارضاي عواطف خواننده كه همان حس ناگهاني و لطيفي است كه به تو دست ميدهد و بمن بگو گيريم كه قالب شعرت را دزديدند ولي آيا اين احساس ات را هم آن نابخردان ميتوانند بيابند و بدزدند ؟ ........بنويس عزيز كه سره از ناسره هميشه فاش خواهد شد .....قربانت رضا

     

Post a Comment

<< Home