خیال ِتشنه

Wednesday, July 13, 2005

نمی خواهم

- نمی خواهم دیگر نمی خواهم
به اسپانیا سفر کنم
نمی خواهم دیگر نمی خواهم
آفتاب سرخ شرق را

و من فقط می خواهم بروم
می خواهم بروم و عقربه زمان را
به تابستان برگردانم

- وقتی مرد من می مرد
خورشید با نسیم می خندید
دریا با موج هایش می رقصید
ساحل، خواب ترانه می دید

-وقتی پسرم را می کشتند
ابرها به آسمان پنجه می کشیدند
مرغ های مهاجر به آشیانه برمی گشتند
قبرستان ناله می کرد

- بیزارم بیزار از اسپانیا
وقتی مرد من خون گرما را می نوشید
و با خدا می رقصید
نگاهش سیاه شد

بیزارم بیزار از خدا
وقتی پسرم را می کشتند
خدا
World trade center
و افغانها را بمباران می کرد

اگر مرد مرا ناغافل نمی برد
اگر مرد من با پاییز می رفت
گناه خدا را می بخشیدم

اگر توفان مرگ شیهه نمی کشید
اگر خدا در قبر پسرم نمی رقصید
خدا را باور می کردم

برای آن زن ارمنی، 28 فوریه 2003

شعری از دفتر" رقص غروب"

0 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

Post a Comment

<< Home