خیال ِتشنه

Tuesday, January 20, 2004

شبی در سانتیوگو

عشق . هیچکس نمی داند چه است
عشق. فقط آنجا ایستاده
شبی در سانتیوگو. وقتی می رقصیدم و می خواندم. ناگهان نگاهم به نگاهت افتاد
هزار میل دور از هم زندگی می کنیم
هر دو می دانیم تنها چیزی که نداریم وقت است
شبی در سانتیوگو .وقتی ساعتها از حرکت افتادند. و همه چیز گذشته بود.
Adios. tengo que irme a mi tierra
(باید تو ر ا بگذارم و از اینجا سفر کنم )
Pero siempre he de pensar en tu destino
(اما تو همیشه در فکر من پیش من می مانی)
زیبایی عشق در همین است
هرگز از عاشقی آنطرف تر نمی رود
شبی در سانتیوگو. دلتنگی دلپذیر. غم مطبوع
بگذار این خاطره در آرامش به خواب برود
ترانه ای از زنده یاد Björn Afzelius

التماس کردنت را دوست دارم
برای اینکه تویی که پریشانی
و من را از دور می شنویی
و صدایم به گوش ات نمی رسد
چشمهایت به راه خودشان پرواز کرده اند
و یک بوسه می تواند دهانت را خاموش کند
شعری از پابلو نرودا 1924
ترجمه از حمیرا طاری