خیال ِتشنه

Saturday, January 17, 2004

شب

شب آهسته کوچ می کند
به بستر قلب من
از پنجره نگاه می کنم
روحی در باغچه دستانش را
تا ارتفاع ماه پرواز می دهد
تا فریادش را در دستانم زنجیر کند
اما دو قلب آهنی
دستانش را می گیرند
تا در گوری به وسعت دنیا دفن کنند
ماه به باغچه خیره می شود
غم از چشمان من جاری
پنجره ها روحم را در مشت می گیرند
شب در قلب من
آهسته آهسته ذوب می شود
و خواب کوچ می کند
دوباره از بستر چشمان من
(در سوگ کسی که هرگز او را ندیدم. از دفتر عطر پاییز. حمیرا طاری)