شب
شب آهسته کوچ می کند
به بستر قلب من
از پنجره نگاه می کنم
روحی در باغچه دستانش را
تا ارتفاع ماه پرواز می دهد
تا فریادش را در دستانم زنجیر کند
اما دو قلب آهنی
دستانش را می گیرند
تا در گوری به وسعت دنیا دفن کنند
ماه به باغچه خیره می شود
غم از چشمان من جاری
پنجره ها روحم را در مشت می گیرند
شب در قلب من
آهسته آهسته ذوب می شود
و خواب کوچ می کند
دوباره از بستر چشمان من
(در سوگ کسی که هرگز او را ندیدم. از دفتر عطر پاییز. حمیرا طاری)
به بستر قلب من
از پنجره نگاه می کنم
روحی در باغچه دستانش را
تا ارتفاع ماه پرواز می دهد
تا فریادش را در دستانم زنجیر کند
اما دو قلب آهنی
دستانش را می گیرند
تا در گوری به وسعت دنیا دفن کنند
ماه به باغچه خیره می شود
غم از چشمان من جاری
پنجره ها روحم را در مشت می گیرند
شب در قلب من
آهسته آهسته ذوب می شود
و خواب کوچ می کند
دوباره از بستر چشمان من
(در سوگ کسی که هرگز او را ندیدم. از دفتر عطر پاییز. حمیرا طاری)
<< Home