زلزله بم
سال پیش یک روز قبل از سال نو (عید خودمان) آمریکا با حمله خود به عراق شکوفه های شادی و لبخند را از لبان غربت زده مان ربود . حالا هم در روز تولد مسیح و فرا رسیدن سال نو مسیحی چنان زلزله داغ لبخند را بر دلمان نهاد که همچو طوفان و باران اینجا سیل غم است که از دلمان جاری است.
دیشب در منزل دوستی به تلویزیون ایران نگاه می کردم و مردمی که از فاجعه زلزله درد در تن و روحشان فغان می کرد.نمی دانم چرا با دیدن رویاهای ویران شده آن مردم. رویاهای خود را بربادرفته می دیدم. فکرش را بکنید با وقوع یک حادثه آدم همه عزیزانش را از دست بده. فرزند. مادر. همسر و...با کدامین امید و کدامین بهانه می توان زندگی کرد؟ چگونه می توان باور کرد بار دیگر خوشبختی روی به آشیانه ما خواهد کرد؟چه کسی توان پر کردن آن همه تنهایی و غربت را خواهد داشت؟به کدامین خدا می توان ایمان آورد؟ شکایت پیش کدامین خدا توان برد؟ ای کاش می توانستیم پر بکشیم برای کمک اما...چقدر یک دفعه خود را ناتوان درمی یابیم.
گوشه به گوشه این کره خاکی نشسته ایم و از درد دندان بر جگر می فشاریم .
دوستان. یاران و عزیزان بیایید با کوچکترین کمک مالی هم که هست به یاری آن مردم ستمدیده بشتابیم و آنها را تنها نگذاریم این کمترین کاری است که از دست ما برمی آید..
در درونم خشمی شعله می کشد. کوه آتشفشان
در دلم لرزه ای بپاست. زمین لرزه گیلان
در جانم غمی در خروش است
امواج همیشه در خروش دریای خزر
در درونم انقلابی به پاست
انقلابی که تاروپودم را می گسلد دیوانه وار
(حمیرا طاری. شعر از دفتر عطر پاییز)
دیشب در منزل دوستی به تلویزیون ایران نگاه می کردم و مردمی که از فاجعه زلزله درد در تن و روحشان فغان می کرد.نمی دانم چرا با دیدن رویاهای ویران شده آن مردم. رویاهای خود را بربادرفته می دیدم. فکرش را بکنید با وقوع یک حادثه آدم همه عزیزانش را از دست بده. فرزند. مادر. همسر و...با کدامین امید و کدامین بهانه می توان زندگی کرد؟ چگونه می توان باور کرد بار دیگر خوشبختی روی به آشیانه ما خواهد کرد؟چه کسی توان پر کردن آن همه تنهایی و غربت را خواهد داشت؟به کدامین خدا می توان ایمان آورد؟ شکایت پیش کدامین خدا توان برد؟ ای کاش می توانستیم پر بکشیم برای کمک اما...چقدر یک دفعه خود را ناتوان درمی یابیم.
گوشه به گوشه این کره خاکی نشسته ایم و از درد دندان بر جگر می فشاریم .
دوستان. یاران و عزیزان بیایید با کوچکترین کمک مالی هم که هست به یاری آن مردم ستمدیده بشتابیم و آنها را تنها نگذاریم این کمترین کاری است که از دست ما برمی آید..
در درونم خشمی شعله می کشد. کوه آتشفشان
در دلم لرزه ای بپاست. زمین لرزه گیلان
در جانم غمی در خروش است
امواج همیشه در خروش دریای خزر
در درونم انقلابی به پاست
انقلابی که تاروپودم را می گسلد دیوانه وار
(حمیرا طاری. شعر از دفتر عطر پاییز)
1 Comments:
At 10:38 PM, Anonymous said…
حمیرای گرامی انقدر زلزله بم غم انگیز وگر یه داره که هر موقعه بیادش می یو فتم بی اختیار اشگ می ریزم سر این زلزله بم چند روزی با خدا قعر بودم چه میشه کرد منو ببخشید علی رضا خانی ...بدرود
Post a Comment
<< Home