خیال ِتشنه

Thursday, December 11, 2003

نويسندگان همخون

مطلبی از روزنامه "مترو" (روزنامه رایگان یوتبوری)سوئد

پنج نویسنده زن برای پشتیبانی و حمایت یکدیگر تشکیل کلوب می دهند
1. Liza Marklund
2. Johanne Hildebrandt
3.Åsa Nilsonne
4. Karin Alvtegen
5. Inger Frimansson

حدود پنج سال پیش بود که این نویسندگان شروع به ملاقات و بحث با یکدیگر در زمینه ادبیات و موضوعات دیگر کردند. خانم مارک لوند می گوید:" زنها نسبت به مردها در یک واقعیت دیگر زندگی می کنند.(واقعیت را جور دیگر می بینند)د"
شش سوال از این پنج نویسنده شده است که هر روز یک سوال و پاسخ آن را برای شما عزیزان در این خیال تشنه خواهم نوشت.
سوال اول این است آیا دیدار و گفتگوی نویسندگان با یکدیگر ضروری است؟
در جواب خانم لیسا مارک لوند می گویند:" معلومه. این یک نیاز ضروری است."
و خانم یوهانا هیلدبرانت می گوید:" آدم نیاز دارد با کسانی که همکار است و در یک قایق نشسته(مثل سوئدی) صحبت کند. گاه آدم پیشنهادات خوبی می شنود. گاه همکارها مشوق آدم می شوند . همین تشویقها آدم را به این فکر می اندازد که اگر اینها می توانند پس من هم می توانم." اوسا نیلسونه در این باره می گوید:" آدم شاید صرفا به خاطر محتوی کتابش با هم صحبت نکند اما بد نیست مردم بدانند آدم چطور می نشیند و شروع به نوشتن می کند." کارین می گوید:" خوب است آدم دوستانی داشته باشد که در یک رشته فعالیت می کنند. نویسندگی فقط نوشتن نیست بلکه خیلی چیزهای دیگررا هم به دنبال دارد. " و در آخر خانم اینگر می گوید:" نویسندگی یک کار تنها است. خوب است که آدم بنواند همکارهایش را ملاقات کند. همکارها می توانند باعث دلگرمی هم شوند و از تجربه های یکدیگر بیاموزند.
ادامه دارد


چطور شد که تصمیم به نوشتن اولین کتابت گرفتی؟
اوسا: بچه های کوچولو داشتم و وضع اقتصادی خوبی هم نداشتم گفتم چکاری بهتر از نوشتن یک کتاب
مارکلوند: دوستی داشتم که از نظر روحی وضع خوبی نداشت برای همین فکر کردم با نوشتن یک کتاب درباره او و برای او حال او را بهتر خواهد کرد. البته سابق بر این بارها چیزهایی نوشتم و گذاشتم کنار.به غیر از این خانه بودم و بچه داری می کردم و فرصتم برای نوشتن بیشتر بود.
یوهانا: من مدت زیادی درس می خواندم. لیسا من را تشویق کرد.یک روز تصمیم گرفتم که بنشینم و بنویسم و اینطور هم شد.
کارین: مریض بودم. از افسردگی رنج می بردم.ناگهان تصمیم گرفتم که بنویسم. یک وقت چشم باز کردم دیدم یک رومان نوشته ام.
اینگر: از بچگی آرزوم بود که بنویسم. حالا به آرزوم رسیده ام و این بهترین شغلی است که می شناسم.

0 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

Post a Comment

<< Home