گوهر دشت و گوهرهای خفته در آن
از روزی که از ایران برگشتم لحظه ای را در آرامش بسر نبرده ام. آرام و قرار ندارم. فقط دلم می خواهد بنویسم تا بلکه گریه های خفته در دلم سیلی شوند بر چهره وجودم.
یک روز بعدالظهر با چند تا از بچه های اهل دل راهی امام زاده طاهر شدیم تا سری به هنرمندان خفته در دل خاک بزنیم. به احترام برخی دوستان اول وارد امام زاده طاهر شدیم و گشتی در آن امام زاده پر زرق و برق زدیم. چندی مشغول دعا کردن بودند. ایستاده بودم و اطراف نگاه می کردم که چشمم به زنی افتاد که بلند بلند دعا می کرد:" خدایا جوانهای ما را ببخش. نادانند، نفهمند و به بیراهه افتاده اند. بد می پوشند بد می گردند... خدایا تو بزرگواری کن و نفهمی شان را به بزرگی خود ببخش".
از اما م زاده بیرون آمدیم و راهی قبرستان شدیم. خیلی گشتیم تا مزار شاملو، گلشیری و...را پیدا کردیم.
اینکه آن همه هنرمند بزرگ مزارشان آن همه کوچک ، فشرده ، کنار هم و گمنام بود سخت ناراحتم کرد. به کسی گفتم:" آخر خدا را خوش می آید که یک کسی در آن مقبره بزرگ و یا چه می دانم زیارتگاه بزرگ جا بگیرد و این همه هنرمند اینطور سنگ مزارشان بهم نزدیک و چسبیده باشد که آدم مجبور بشود روی سنگ مزارشان بایستد و با آنها خلوت کند؟"
احساس می کردم حتی در آن گور هم آنها جایی ندارند . بر روی سنگ کوچک مزار شاملو تنها نام او حضور داشت. نامی که به سختی می شد آن را دید و خواند.
نگاهی به امام زاده انداختم ، نگاهی به مزار پوران، مرتضی حنانه، گلشیری، بنان و...گفتم:" عزت و عظمت شما را حق نبود که اینطور خار بنگرند."
تشکر از زیتون عزیز بخاطر اشاره ای که کرد. مزار شاملو ،محمد مختاری، پوینده و دیگر هنرمندان در مهرشهر کرج است و نه در گوهر دشت.
یک روز بعدالظهر با چند تا از بچه های اهل دل راهی امام زاده طاهر شدیم تا سری به هنرمندان خفته در دل خاک بزنیم. به احترام برخی دوستان اول وارد امام زاده طاهر شدیم و گشتی در آن امام زاده پر زرق و برق زدیم. چندی مشغول دعا کردن بودند. ایستاده بودم و اطراف نگاه می کردم که چشمم به زنی افتاد که بلند بلند دعا می کرد:" خدایا جوانهای ما را ببخش. نادانند، نفهمند و به بیراهه افتاده اند. بد می پوشند بد می گردند... خدایا تو بزرگواری کن و نفهمی شان را به بزرگی خود ببخش".
از اما م زاده بیرون آمدیم و راهی قبرستان شدیم. خیلی گشتیم تا مزار شاملو، گلشیری و...را پیدا کردیم.
اینکه آن همه هنرمند بزرگ مزارشان آن همه کوچک ، فشرده ، کنار هم و گمنام بود سخت ناراحتم کرد. به کسی گفتم:" آخر خدا را خوش می آید که یک کسی در آن مقبره بزرگ و یا چه می دانم زیارتگاه بزرگ جا بگیرد و این همه هنرمند اینطور سنگ مزارشان بهم نزدیک و چسبیده باشد که آدم مجبور بشود روی سنگ مزارشان بایستد و با آنها خلوت کند؟"
احساس می کردم حتی در آن گور هم آنها جایی ندارند . بر روی سنگ کوچک مزار شاملو تنها نام او حضور داشت. نامی که به سختی می شد آن را دید و خواند.
نگاهی به امام زاده انداختم ، نگاهی به مزار پوران، مرتضی حنانه، گلشیری، بنان و...گفتم:" عزت و عظمت شما را حق نبود که اینطور خار بنگرند."
تشکر از زیتون عزیز بخاطر اشاره ای که کرد. مزار شاملو ،محمد مختاری، پوینده و دیگر هنرمندان در مهرشهر کرج است و نه در گوهر دشت.
7 Comments:
At 12:48 PM, Anonymous said…
حمیرا جان سلام. ممنون که خاطرات سفر را می نویسی و منهم در کامنتی نظرم را نوشتم. کاش عکس هایی هم از جاهای عمومی مثل همین مزار هنرمندان و نویسندگان می گذاشتی. مثلا همین تصویر گورهای فشرده ی شالمو و گلشیری چقدر می تواند با یک عکسی که خودت گرفته ای غنی تر شود. امیدوارم اگر عکس هایی داری لذت دوباره دیدنشان را با ما تقسیم کنی.
شاد باشی
پویا
At 9:46 PM, Anonymous said…
doste azizam khili lezat bordam vaghti safarnameat ra khandam va be jaye hamey ma iran ra bo kon va bebos.aziz in barkhordha chizi az azemate in honarmandan kam nemikonad;ama anche mara narahat kard barkhord an madar o dokhtar va doaaye an zan bod.
At 9:53 PM, زيتون said…
حمیرای نازنین
نمیدونستم سفرنامهت ادامه داره وگرنه تندتند میومدم میخوندم.
عزیزم من ساکن کرجم. امامزاده طاهر در گوهردشت نیست. در مهرشهره.
تو وبلاگم راجع بهش توضیح دادم.
راستی آرامگاه پوینده و مختاری(قربانیان قتلهای زنجیرهای) هم همون بغل گلشیری بود دیدیشون؟
راستی وبلاگ آدرسش اینه:
htpp://z8un.com
اون آدرس زیتون در بلاگاسپات برای ذخیرهی نوشتةهامه ..
At 11:09 PM, ماه کولی said…
سلام حمیرای عزیز
به ماه کولی سر زده بودی ، ممنون. دوست خوب آن شعر از من نبود ، سروده ی رها طباطبایی بود .من هم خیال تشنه را خواندم و خوشحالم از آشنایی با تو
چند روزی ست از روز های اکنون ایران بسیار خسته و غمگینم ، بی هیچ امیدی برای بهبود
اهل درد دل نیستم ، اما شبیهش شد
آزاد باشی
At 6:14 AM, Anonymous said…
حمیرا جان سلام
از عجب جا و عجب مکانی نوشتی
نامتجانس ترین جاست تو این شهر.
پوینده و مختاری و گلشیری کنار هم .شاملو آنطرف تر
اهل رفتن به قبرستان نیستم اما یکبار رفتم و پنج ساعت میهمان آن سه تن بودم.تنها بودند .جوانها بر مزار شاملو بزمی داشتند .هروقت بروی هستند.اما این سه تن همیشه تنهایند.همیشه.
بامهر-جوادـ ق
At 7:40 AM, Anonymous said…
سلام دوباره
نبودم چند روزی. روایت سفرت را خواندم تا به امروز که نوشته ای.گفتم که باید در چشم تو نشست و نگاه کرد به ایران امروز.و همین شده است.مصاحبه ات با ایران چهارشنبه را هم خواندم.مرسی
جواد_ق
At 8:03 AM, Anonymous said…
حميرا جان سلام... چقدر دلم گرفت كه آمدي و من موفق به ديدارت نشدم . خيلي خيلي البته خوشحالم كه بالاخره آمدي و خودت ديدي نه برايت بگويند .. با كريستوفر عزيز هم دوبار حرف زديم قرار بود يكشنبه ي گذشته به اصفهان بيايد كه خبري ازش نشد ! بهر حال اگر آمد كه خيلي خوشحال ميشم . سفرنامه ات را تا حالا چند بار خوندم هم سفر نامه است و هم تحليل نامه ! كه هر دو البته شيرين است دلم به حال خودم سوخت و از خودم بد تر به حال ايران كه اينهمه ناشناخته باقي مانده است با اين مردم نجيب و بي توقعش ! درست است ما هنوز خيلي ايراد داريم ولي زنده دليم " هستيم تا ايران بماند ! . حميرا جان كاش همه مانند تو اينهمه منصفانه نگاه ميكردند در اونصورت وضع ما ايرانيهاي داخل و خارج خيلي بهتر ميبود ما از شما تجربه هاي خوب مي آموختيم و شما از ما صفاي ايراني بودن را بخاطر مي آورديد حالا با هر مرام و مذهب و عقيده اي باز بعنوان ايراني كنار هم ايران را آباد ميكرديم ... حميرا جان خيلي دلم براي ايران تنگ است ! خنده دار است مني كه در ايرانم چقدر برايش دل تنگم ! چقدر به حالش اشكم از درون منفجر ميشود . حميرا جان خوشحالم كه آمدي و ميدانم چقدر دلت ميخواست كه جايي باشي كه زمين زير پايت مال توست ! اصلا خود توست ! ..قربانت رضا ...
Post a Comment
<< Home