سفر به ایران
وقتی هواپیما بر فرازآسمان ایران- تهران ظاهر شد اشک شوق، اشک سالها فراق و اشک دوباره رسیدن بود که از گونه هایم جاری می شد.
هنوز هواپیما کاملا ننشسته بود که برخی از هموطنان کمربندها را باز کرده ، از جا برخاسته و صندوقهای بالا سر خود را باز کردند. هر چه مهماندارهای عزیز گفتند که خواهش می کنیم بنشینید هنوز هواپیما کاملا ننشسته است فایده ای نداشت که نداشت.
وقتی از پله های هواپیما پایین می آمدم در دل زمزمه می کردم که خاک و زمینت را بوسه خواهم زد اما پیش از اینکه دو پله آخر را طی کنم چنان آن هموطنهای شریف حرص زودتر رسیدن را داشتند که نفهمیدم با هل کدامیک با زانو خوردم زمین. باری با همان درد در دل گفتم:" زانوانم بوسه می زند
بر خاک گرم و مهربان تو
با زخمه های عشق
با زخمهای فراق
با...."
دو هفته تهران، اصفهان، طار، شهرک شهید بهشتی و گوهر دشت را با نبض قلب و اندیشه ام نظاره و لمس کردم. تهران، اصفهان و... بسیار زیبا شده بود و هرگز با تهران سابق و... قابل مقایسه نبود. چهره شهرها و شهرک ها در فضای سبز، مقرارات راهنمایی و راننده گی، نبودن تراقیک ،ساختمانهای زیبا نو و قدیمی، جوانهای عزیز و چهره ها و رفتارهای مدرن شان، بوسه ها و نوازش های یکدیگر در پارکها و قهوه خانه ها و از همه دوست داشتنی تر عشق و محبت به یکدیگر می درخشید. تهران بقدری مدرن شده بود که من لقب پاریس دوم را به آن می دادم.
چقدر همه چیز عوض شده بود. چقدر آن مردم خوب (قشر متوسط، طبقه کارگر) با همه دردی که کشیده بودند نسبت به هم مهربان و وفادار شده بودند و چقدر آن مردم برای تغییراتی که ایجاد شده است تلاش کرده اند چیزی است که خود با چشم خود باید ببینید و به قضاوت بنشینید. البته ناگفته نماند که تاثیر مردم خوب خارج کشور هم کاملا قابل دیدن است، تاثیر مهاجرانی که به سازنده گی می اندیشند. رد پای مهاجران خوبی که تنها به منافع خود نمی اندیشند هم کاملا پیداست. مهاجرانی که دست در دست آن مردم گره کرده تا ایرانی آبادتر داشته باشند.
در فرصتی دیگر بیشتر برایتان خواهم نوشت . از جوانهای ایران خواهم نوشت و غربتی که آنها در خانواده احساس می کنند.
دست پدر ، مادر، خواهر و برادر نازنینم و دیگر دوستان و آشنایان را از دور می بوسم و تشکر می کنم از آن همه مهربانی و عشق که به من ارزانی داشتند.
هنوز هواپیما کاملا ننشسته بود که برخی از هموطنان کمربندها را باز کرده ، از جا برخاسته و صندوقهای بالا سر خود را باز کردند. هر چه مهماندارهای عزیز گفتند که خواهش می کنیم بنشینید هنوز هواپیما کاملا ننشسته است فایده ای نداشت که نداشت.
وقتی از پله های هواپیما پایین می آمدم در دل زمزمه می کردم که خاک و زمینت را بوسه خواهم زد اما پیش از اینکه دو پله آخر را طی کنم چنان آن هموطنهای شریف حرص زودتر رسیدن را داشتند که نفهمیدم با هل کدامیک با زانو خوردم زمین. باری با همان درد در دل گفتم:" زانوانم بوسه می زند
بر خاک گرم و مهربان تو
با زخمه های عشق
با زخمهای فراق
با...."
دو هفته تهران، اصفهان، طار، شهرک شهید بهشتی و گوهر دشت را با نبض قلب و اندیشه ام نظاره و لمس کردم. تهران، اصفهان و... بسیار زیبا شده بود و هرگز با تهران سابق و... قابل مقایسه نبود. چهره شهرها و شهرک ها در فضای سبز، مقرارات راهنمایی و راننده گی، نبودن تراقیک ،ساختمانهای زیبا نو و قدیمی، جوانهای عزیز و چهره ها و رفتارهای مدرن شان، بوسه ها و نوازش های یکدیگر در پارکها و قهوه خانه ها و از همه دوست داشتنی تر عشق و محبت به یکدیگر می درخشید. تهران بقدری مدرن شده بود که من لقب پاریس دوم را به آن می دادم.
چقدر همه چیز عوض شده بود. چقدر آن مردم خوب (قشر متوسط، طبقه کارگر) با همه دردی که کشیده بودند نسبت به هم مهربان و وفادار شده بودند و چقدر آن مردم برای تغییراتی که ایجاد شده است تلاش کرده اند چیزی است که خود با چشم خود باید ببینید و به قضاوت بنشینید. البته ناگفته نماند که تاثیر مردم خوب خارج کشور هم کاملا قابل دیدن است، تاثیر مهاجرانی که به سازنده گی می اندیشند. رد پای مهاجران خوبی که تنها به منافع خود نمی اندیشند هم کاملا پیداست. مهاجرانی که دست در دست آن مردم گره کرده تا ایرانی آبادتر داشته باشند.
در فرصتی دیگر بیشتر برایتان خواهم نوشت . از جوانهای ایران خواهم نوشت و غربتی که آنها در خانواده احساس می کنند.
دست پدر ، مادر، خواهر و برادر نازنینم و دیگر دوستان و آشنایان را از دور می بوسم و تشکر می کنم از آن همه مهربانی و عشق که به من ارزانی داشتند.
10 Comments:
At 5:35 PM, Anonymous said…
سلام
واي خداي من
At 6:08 PM, Anonymous said…
سلام
مي آيي ايران،دو هفته هم ايراني،بي خبر هم مي آيي !!وبعدش اصفهان هم مي آيي.اين چند روزي كه نبودي برام خيلي معلوم مي شد و به خودم مي گفتم چرا حميراي عزيز سري بهمون نمي زنه؟!،ولي كار خوبي نكردي وخبر نكردي،مطئنا"زيارتت خالي از لطف نبودو خيلي هم خوشحال مي شديم. حداقل بايستي يه پستي براي اومدن مي نوشتي و اون موقع با اين پشت كنوني مقايسه مي كردي و تفاوت ها و نگرش هاي خودتا در دو موقعيت بررسي مي كردي فكر كنم جالب و خوندني مي شد.ميگن آب در كوزه و ما تشنه لبان مي گرديم، يار درخانه و ما گرد جهان مي گرديم ،اين هم يك مصداق عينيبراي اين ضرب المثل!. خب خوش باشي و برات آرزوي شادي و طراوت مي كنم.
At 6:11 PM, Anonymous said…
اصلاحات يادداشت قبلي: «...اون موقع با اين پست كنوني مقايسه مي كردي و ...،اين هم يك مصداق عيني براي اين ضرب المثل!...»
At 6:29 PM, Anonymous said…
Homeira jan kheyli khoshalam ke toonesti biyaee Iran.hamishe khosh bashi v khandan!
At 3:48 AM, Majid Zohari said…
بیمعرفت خداحافظینکرده رفتی و اومدی؟
:)
At 6:16 AM, فرزاد said…
به قول مجيد بدون خداحافظي كه رفتين ، حداقل سوغاتي چي آوردين .
اميدوارم خوش گذشته باشه . بيشتر در بارش بنويسيد .
پايدار باشيد
At 7:17 AM, Anonymous said…
خیال تشنه هوای تهران بزرگترین آشغال دانی خاورمیانه چطور بود!
At 5:20 PM, Anonymous said…
به ایران خوش اومدین
امیدوارم بهتان خوش بگذره:)
At 10:08 PM, زيتون said…
حمیرای نازنین. از اینکه گوهردشت هم اومدی. بغل گوش ما ذوقزده شدم. دیدی مردم چه تیپیان اینجا؟:)))
راستش حمیرا جان. مردم ایران خیلی مهمون نوازن. احتمالا اینجا کم موندی و خانوادهی خیلی خوبی داری. اما اگه یه سال دیگه میموندی یه جور دیگه مینوشتی. شاید عین مرضیهی ستوده:)))
البته خیلی خوشحالم که بهت خوش گذشته. هیچجا وطن نمیشه. حتی با همهی سختیاش و ترافیکش و آلودگیاش:)
At 10:08 PM, زيتون said…
حمیرای نازنین. از اینکه گوهردشت هم اومدی. بغل گوش ما ذوقزده شدم. دیدی مردم چه تیپیان اینجا؟:)))
راستش حمیرا جان. مردم ایران خیلی مهمون نوازن. احتمالا اینجا کم موندی و خانوادهی خیلی خوبی داری. اما اگه یه سال دیگه میموندی یه جور دیگه مینوشتی. شاید عین مرضیهی ستوده:)))
البته خیلی خوشحالم که بهت خوش گذشته. هیچجا وطن نمیشه. حتی با همهی سختیاش و ترافیکش و آلودگیاش:)
Post a Comment
<< Home