خاک خوب مهربانی
دیروز در یکی از پارکهای زیبای یوتبری که کنار کانالی قرار دارد، با دلی مملو از اندوه قدم می زدم ، به صدای خوش خواننده خوب کشورمان نوری گوش می دادم و فصلهای زندگی را در ذهنم دوره می کردم.
میان خاطرات خوب و بد، میان اشکهای من و لحظه های درد لحظه ای نگاهم به درختان پیر و جوان افتاد و زمینی که از گلهای بنفش و زرد بهاری تزیین شده بود. درختها جوانه زده بودند و نسیم نوازشگر آنها شده بود و روی آب موجهای آرامی می آمدند و می رفتند. دختر هندی با دوست پسر خود نشسته بودند کنار آب و همدیگر را می بوسیدند. پیرزن سوئدی دست شوهرش را گرفته بود و با هم راه می رفتند. لحظه ای در ذهنم به این سرزمین گفتم:" چقدر خاک تو سرزمین سرد، مهربان است و من چقدر گاه نامهربان نگاهش می کنم. چقدر دنبال خاک کودکی بگردم و در حسرتش به تو پشت کنم؟ تو مال منی. بگذار برخی از بچه های نامهربانت نامهربان نگاهم کنند."
لحظه ای غبار غم خاطرات و حسرت از نگاهم زدوده شد و جای آن یک دشت امید نشست. جوانه درخت بلوطی را نوازش کردم و به درخت گفتم:" تا تو جوانه می زنی من جوانه خواهم زد."
میان خاطرات خوب و بد، میان اشکهای من و لحظه های درد لحظه ای نگاهم به درختان پیر و جوان افتاد و زمینی که از گلهای بنفش و زرد بهاری تزیین شده بود. درختها جوانه زده بودند و نسیم نوازشگر آنها شده بود و روی آب موجهای آرامی می آمدند و می رفتند. دختر هندی با دوست پسر خود نشسته بودند کنار آب و همدیگر را می بوسیدند. پیرزن سوئدی دست شوهرش را گرفته بود و با هم راه می رفتند. لحظه ای در ذهنم به این سرزمین گفتم:" چقدر خاک تو سرزمین سرد، مهربان است و من چقدر گاه نامهربان نگاهش می کنم. چقدر دنبال خاک کودکی بگردم و در حسرتش به تو پشت کنم؟ تو مال منی. بگذار برخی از بچه های نامهربانت نامهربان نگاهم کنند."
لحظه ای غبار غم خاطرات و حسرت از نگاهم زدوده شد و جای آن یک دشت امید نشست. جوانه درخت بلوطی را نوازش کردم و به درخت گفتم:" تا تو جوانه می زنی من جوانه خواهم زد."
7 Comments:
At 5:24 PM, Anonymous said…
ta to baz ayee man ham 40 sale khaham shod ...az comenthayee ke baraye man mizari kheili khosham miyad ...mamnoon ...shad bashi
At 6:13 PM, Anonymous said…
حمیرا جان خاطرات را که هر روز مثل ظرف مقدس یا یادگاری باارزش گردگیری می کنیم و در پستوی وجودمان می گذاریم اما همانطور که گفتی تا جوانه
هست باید زندگی کرد غم هست و حسرت هم هست. اما رفتن هم هست. همین که در راه باشی، زنده ای
شاد باشی
پویا
At 6:14 PM, Anonymous said…
حمیرا جان خاطرات را که هر روز مثل ظرف مقدس یا یادگاری باارزش گردگیری می کنیم و در پستوی وجودمان می گذاریم اما همانطور که گفتی تا جوانه
هست باید زندگی کرد غم هست و حسرت هم هست. اما رفتن هم هست. همین که در راه باشی، زنده ای
شاد باشی
پویا
At 3:08 PM, Anonymous said…
سلام
راستي حميراي عزيز بايد اين واقعيت را و اين خود خواهي انسان را پذيرفت كه هيج جاي اين كره خاكي به زيبايي آن خاكي كه درآن فرود آمده اي نخواهد بود و اين شايد ابدي باشد.البته بايد سعي نمود از شرايط و امكانات در هر جا به نحو شايسته اسفاده نمود و دنيا را براي خود لذت بخش كرد./موفق باشيد
At 10:25 AM, Anonymous said…
سلام حمیرای عزیز
زندگی به جریان داشتنش است که دلپذیر می شود .تنها چیزی که نمی شود با سانسور و شکنجه و اعدام حذفش کرد از صفحه روزگار همین جوانه زدن درختان است و حسی که می دهد به آدم . یاد حمید مصدق به خیر که جوانه را آغاز زایشی نو می دانست پس از مرگی کهن می دانست و بانگ می زد که کاری نمی توانید بکنید بارویش جوانه ها.
جواد_ق
At 2:17 PM, Shabnam said…
حميرا جان، خيلی قشنگ نوشتی...من هم همين حس رو دارم نسبت به اينجا...
At 4:54 PM, Anonymous said…
اموخته ام ادمی ادامه گلی است
که در فلسفه بی توقع مرگ
چهره در ابدیت دارد
و این ابتدای اشنایی است
این که با بوی خاک و مرام درخت
...از حجم روز کسر شده باشی
نگاهت زیباست حمیرای عزیز ‚ اونقدر که نامهربونی رو تبدیل میکنه به مهربونی و به قول مرد شاعر
...دستشو می گیره...روزی
Post a Comment
<< Home