خیال ِتشنه

Thursday, March 03, 2005

چرا افسرده ایم؟

افسرده گی به سراغ چه کسانی می رود؟ آیا افسرده گی موروثی است؟ آیا افسرده گی تنها محصول حاکمان حکومت ها است؟ آب و هوا و محیط زیست چه نقشی در افسرده گی ما دارد؟ چگونه می شود از جهنم افسرده گی
رهایی پیدا کرد؟
خیلی از دوستان عزیزی که در ایران زندگی می کنند گله و شکایت از افسرده گی بسیار دارند . گاه که آدم از افسرده گی خود برای آنها سخن می گوید پاره ای از آنها بگونه ای برخورد می کنند که انگار افسرده گی تنها در ایران تولید می شود و تنها علت آن وضعیت بد اقتصادی و سیاسی است. حالا هر چه بگویی اینجا هم تعریفی ندارد، نژادپرستها، کارخانه دارها، اداره مهاجرت، آب و هوایش و یا... سبب افسرده گی مان شده باورمان نمی کنند که نمی کنند. البته برخی از هموطنهای شریفی که به ایران سفر می کنند بجای ارائه حقیقت تا دلتان بخواهد دروغ ارائه می دهند و آنقدر خالی می بندند که آدم یاد "عباس چاخان" فیلم دشنه می افتد.
من تا یادم می آید افسرده گی و تنهایی مثل یک سایه همراهم بوده است گاه کم و گاه زیاد .
آن وقتها که بچه بودم و اثری از جمهوری اسلامی و روضه خوان هایش نبود گاه سخت خود را تنها و افسرده می دیدم علتش هم مثل روز برایم روشن بود. متفاوت بودن خودم( به قول سوئدیها گوسفند سیاه خانواده بودن) اجاره نشینی و مصیبت هایش، برخوردهای بد خانوادگی که خود به شکلی قربانی شرایط حاکم و یا تربیت خانواده شان بودند ، تا فیلمهای تلوزیونی مثل " قیصر، "گوزنها" ، " طلاق" و امثالهم.

یادم است در هر فیلمی که بهروز وثوقی می مرد من تا چند روز عزادار بودم. دیگران هم بجای اینکه توضیح بدهند بابا اینها همش فیلم است یا اینکه نگذارند آن فیلمها را ببینم و ...غش غش بهم می خندیدند.
نوجوان که شدیم انقلاب شد و هر کدام توی یک خطی افتادیم. از پدر و مادرها نفرین و سرزنش شنیدن و از رژیم زندانی، شکنجه و اعدام کردن. یک سال بعد از انقلاب هم جنگ شد. بچه های بی پدر با دیدن کارتن "هاچ" زنبور عسل که همیشه دنبال مادرش می گشت زار زار گریه می کردن( ما هم که بی پدر نبودیم برای بی پدری آنها گریه می کردیم) ، نوجوانها و عاشقهای بی وصال از دست خانواده یا مدرسه با روضه های آهنگران راهی جنگ و قبرستان می شدند تا در جوانی با نوشیدن جام شیرین شهادت به بهشت راه یابند. بزرگها هم با دعای کمیل و آهنگهای بقیه روضه خوانهای مان زانوی غم به دامان می گرفتند و همیشه عزادار بودند. حالا دیگر فیلمهایش بماند که افسرده گی که چه عرض کنم جنون می آورد..
بعد هم که جوان شدیم و دربدر خارج برای رسیدن به خوشبختی. یک دسته با سیاسی بودن و ماندن دهه شصتی در رشدشون متوقف شدند. عده ای هم با قاطی نشدن در جامعه میزبان در دیوانه خانه های خانه خود و یا بیمارستان های روان و اعصاب در افسرده گی پر و بال ریخته و می ریزند. عده ای هم بجای کار کردن صبح تا شب شجریان گوش می دهند و یا با گفتن وطن وطن خل شده و می شوند. پاره ای هم پول نفتشون را با کار نکردن و در خانه ماندن به قیمت دیوانه شدن می گیرند. آن عده ای هم که درس می خواندند و دارند به هر شکلی اینجا و آنجا کار و فعالیت می کنند وطن فروش و غرب زده و امثالهم محسوب می شوند. وقتی ایران می روند از داخلی ها فحش می خورند اینجا هم که برمی گردند از اینجایی ها.
حالا بگردید و پیدا کنید علت افسرده گی مان را!

10 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

  • At 12:51 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام حميرا جان اگر جهان را نمي شود تغيير داد خود را چه ?کشتي بگير با زندگي همانطور که قهرمانانه گرفتي و ميگيري پشت ناملايمات را به خاك نشان آنها هميشه هستند, هميشه. برخورد ماست با آنها که به آنها جاني دوباره مي دهد يا به خود ما. تو از اين ميان کدام را انتخاب ميکني درد يا خودت را
    ?

     
  • At 1:02 PM, Anonymous Anonymous said…

    عشق را مزه مزه کن تو لايق معشوق بودني ...تو لايق عشق ورزيدني ...از اين اکسير بي نصيب نمان چيزي در تو هست که نديده اش گرفتي .ميخواست جان بگيرد اما شايد با هزار نام کشتيش آن را درياب .
    ببخش که بالاي منبر رفتم خيلي ببخش..

     
  • At 8:58 PM, Anonymous Anonymous said…

    راستی حميرا جان من از شروع وبلاگ زن و مرد با نوشته هات آشنا شدم.هميشه وبلاگت را خواندم و با اشعارت در مانيها و رواق كه به تازگی دادی،آشنا هستم.چهره زيبا و مهربانت را هم پيش از اينكه در وبلاگ پيشينت ببينم در مانيها ديده بودم. می دانستم كه در يوتبوری زندگی می كنی .گاهی هم برات كامنت می گذاشتم با آدرس نی و نای.قبل از آن هم فقط نامی و آدرس ايميل.يادت هست دو باری هم پس از كامنتهام ايميلی فرستادی.يكسال و نيم پيش بود شايد...حالت را درك می كنم اما بعد از مزه مزه كردنش،توانايی بيرون كشيدن خود را دست كم نگير.دوستت دارم.فريبا

     
  • At 12:03 AM, Anonymous Anonymous said…

    ای دل اندر بند زلفش از پريشاني منال
    مرغ زيرک چون به دادم افتد تحمل بايدش
    تکيه بر تقوا و دانش در طريقت کافريست
    رهرو گر صد هنر دارد توکل بايدش/
    پيروز و پاينده باشيد

     
  • At 12:12 PM, Blogger Majid Zohari said…

    حميرای عزيز!
    راستش آمدم دلداری‌ات بدهم، ديدم حرف‌هايت اينقدر واقعی هستند که با دلداری من تغييری در آن‌ها داده نمی‌شود. به هر رو، با حرف فريبا کمابيش موافقم و فکر می‌کنم نبايستی تسليم شرايط شد.
    موفق باشی و شاد.

     
  • At 4:18 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام

    امروز به هر وبلاگي سر ميزنم يكي از يكي قشنگ تر و با محتواتر ،واقعا"حيفم ميآيد همين جوري ازاونا بگذرم .پس بايد هم آدرساشوناذخيره كنم و هم صفحاتشونا ،كه حداقل يك بار آف بخونمشون.مطلب بسيار با محتوا و پر دردي را به عنوان چرا افسرده شده ايم نوشتيد،ممنونم.موفق باشيد. به منهم سر بزنيد.نسيم بهار

     
  • At 10:46 AM, Anonymous Anonymous said…

    درود بر شما . نميدانم چرا ، ولي هر وقت به شما سركي ميزدم از اين كه ميديدم روح شما همچنان پاك و تميز مانده و سياست زده نشده لذت ميبردم . ولي مثل اينكه همونطور كه خودتان نيز در يكي از مطالبتان گفتيد ، به حرف خوانندگانتان گوش داده ايد .و در خواست آنهار رد نكرديد .پاينده باشيد

     
  • At 10:47 AM, Blogger فرزاد said…

    يادم رفت كه براي نظر قبليم ادرسم را بگزارم . شرمنده ام .

     
  • At 11:48 AM, Anonymous Anonymous said…

    سلام در يك صفحه اشاره كوتاهي كرده ايد به گوشه اي نداشته هايمان و حماقتهايي كه قوم ايراني در گير آن است و با قهر و غلبه تكنيك غرب بر دنيا بر حماقتهايمان افزوده شده و خردمان در نمي دانم كجايي گم شده است //پاينده باشيد

     
  • At 12:32 AM, Anonymous Anonymous said…

    در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته میخورد و میتراشد این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد
    صادق هدایت
    پ.ح

     

Post a Comment

<< Home