Özkan Mert
زن سبزه ای بود که با مخمل صدایش
غمها را تبدیل به گل می کرد
غمها را تبدیل به گل می کرد
چقدر غم از خودش به جا گذاشت
قصه هایش را با عرق و خون پرداخت می کرد
آواز نمی خواند
ما را در رودخانه های گرم غرق می کرد
مثل کسانی که هدیه قسمت می کنند
به دنیا غم را قسمت می کرد.
ترجمه: حمیرا طاری
5 Comments:
At 5:51 AM, Anonymous said…
بسیار زیبا بود.دستت را از دور میفشارم و سپاسگزارت هستم چرا که با دنیای جدید و جالبی آشنایم می کنی.شعر های زیبایی را ترجمه می کنی دوست نازنین.در ضمن امیدوارم شب یلدای خوبی را گذرانده باشی.امبر http://www.20six.co.uk/amir78
At 6:25 PM, Anonymous said…
آن زن سبزه هنوز هم هست نشسته کنار رودی غمش را به آب بسپاردبرسد به لبهای همه . اما رود حالا دیگر پر از مرگ , غمش را پس می زند و او مانده غمش را به چه بسپارد
شعر زیبایی بود.سپاسگزار
جواد_ق
At 7:49 PM, Anonymous said…
چقدر زیادند زنانی که اینگونه اند! ممنون که بسراغم آمدید....امیدوارم روزی هم باشد که زنی به دنیا شادی را پیشکش کند! به هر رنگی که می خواهد باشد! کامه
http://verunika.persianblog.com
At 1:35 AM, Majid Zohari said…
دوست من!
راستش با اين بساطی که جمهوری اسلامی و ديگر زورگويان عالم برایمان چيدهاند، با اين حجم از خونريزی و سنگسار و زنستيزی و خوف و وحشت، ناخودآگاه در ذهنم شعر معروف هاوسمن (A.E.Housman) نقش میبندند:
I, a stranger and afraid
In a world I never made
بيگانه و ترسانم
در جهانی که من نساختهاماش
در جهان تاريکی که حضرات برایمان ساختهاند و محکومايم در آن زندگی کنيم، کم نيستند لحظاتی که احساس درماندگی بهمان دست دهد!
روزگار غريبیست نازنين!
مجيد زهری؛ با مهر.
At 9:15 AM, Anonymous said…
حميرا جان تو هم خسته نباشی و سالی خوب را آغاز کنی! گرچه تا سال نو گردد هطمن باز هم به ميماهيت خواهم آمد.
درياروندگان
Post a Comment
<< Home