خیال ِتشنه

Saturday, December 04, 2004

تنها یادگار

روی دلم خاکستر این هوا نشسته است. این هوا که گاه چنان سرد است که حتی تاب یک خمیازه و یا آه را ندارد و با سرمای خود آن را منجمد می کند.
هوا سرد است هوا بس ناجوانمردانه سرد است. "اخوان من" اخوانی که شعر ناب می سرود و شعر از اعماق دلش برمی خواست بود که چنین می نوشت:" هوا سرد است. هوا بس ناجوانمردانه سرد است."
و من چند زمستان این شعر را زیر لب نه فقط زمزمه بلکه زیر دندانهای فکرم جویدم. فصلها گذشت تا به عمق این شعر پی بردم. حالا می فهمم بار این واژه را. وقتی در دل جنگلهای یخ بسته از بی عاطفه گی ، وقتی در ذهن واژه های پر عصمت و پر هیبت خدایان مصنوعی معرفت و دانش قدم می زنم، وقتی حقیقتی از بالا در صورت واژه های در عشق سوخته ام تف می اندازد وقتی...
شاید اکنون می فهمم که هوا بس ناجوانمردانه سرد است. اما اخوان من! گویی در همین هوای سرد نفسهایت چون برف باریده است بر دل دوستان دیده و نادیده. از دور دست گرفته تا این اطراف.
من آهسته می گویم:" نه از رومم، نه از زنگم، همان بی رنگ بیرنگم. بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم."
صدایی از آن دور دورها و صدایی از پشت در می گوید پچ پچ کنان:" دمت گرم و سرت خوش باد!، من امشب آمدستم وام بگذارم. حسابت را کنار جام بگذارم."
و باز اخوان در گوش ذهنم پنهانی می گوید:" به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان ست.
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان ست
.

3 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

  • At 4:21 PM, Anonymous Anonymous said…

    مهربانی، تنها همين
    وحيد

     
  • At 7:59 PM, Anonymous Anonymous said…

    وای که چه به جا بود یاد کردنت از نازنین پیرمرد دوست
    .داشتنی من
    .خیلی دوستش دارم خیلی


    ممنونم .چسبید

    جواد _ق

     
  • At 3:34 PM, Anonymous Anonymous said…

    تست برای پیام گذاری

     

Post a Comment

<< Home