تعصب
دیشب جنازه تعصب را
بر دوش یگانه خدایش
تابوت کردم
دیشب گوشتهای
خشکیده خشونت را
تنها به بچه های خفت
بخشیدم
دیشب؟ نه! نیمه های شب
نعش زنده ام بر
آسمان بی پروایی
گاه چشمک می زد
گاه می خندید
و گاه با کودک زنده درونم
بر سینه خاک باغ رویاهایم
می رقصید
شعر از: حمیرا طاری
بر دوش یگانه خدایش
تابوت کردم
دیشب گوشتهای
خشکیده خشونت را
تنها به بچه های خفت
بخشیدم
دیشب؟ نه! نیمه های شب
نعش زنده ام بر
آسمان بی پروایی
گاه چشمک می زد
گاه می خندید
و گاه با کودک زنده درونم
بر سینه خاک باغ رویاهایم
می رقصید
شعر از: حمیرا طاری
1 Comments:
At 10:24 AM, Das said…
نامه هایتان به ملکوت و واحه خواندم.و نیمدانم توهینش را هر چه گشتم پیدا نکردم و (اگر این توهین که اگر بود) چنین عامیانه بود چرا تبدیل به یک اخراج شد. راستش نمیدانم این نامه ها چه ربطی به سیاسی نوشتن شما داشت که اخراج شدید. گرچه سیاسی نوشتن شما را هر چه گشتم پیدا نکردم بعد که به وبلاگهای دیگر حلقه چون معروفی و برخی دیگر نگاه کردم. نوشته های بحق و ضد یک حکومت را انجا بیشتر یافتم نمیدانم یا من حالم خوش نیست اینطور میبینم یا شاید اصلا دنیا وارونه شده و باید بزور عینک مصاحت را به چشم پذیرفت
Post a Comment
<< Home