خیال ِتشنه

Tuesday, December 07, 2004

جوانان در خطر

گاه آرزو می کنم هزار ذره شوم تا هر ذره ام بتواند به مطالعه اخبار گوشه ای از جهان بپردازد. آنقدر در جامعه ای که زندگی می کنیم برای مان کار تراشیده اند و مشغله فکری درست کرده اند که گاه همین که بتوانیم اخبار جامعه ای که در آن زندگی می کنیم و دنبال کنیم هنر کرده ایم.
نمی دانم چرا امروز دوباره نویسنده خوب دوران کودکی ام صمد بهرنگی در خاطرم آمده است! شاید دلیلش مطالعه کتاب "جوانان در خطر" اثر بنگت بنگت سون باشد. می خواهم ترجمه چند جمله از این کتاب را برایتان در اینجا بیاورم. صمد می گفت که برای بچه های مملکتی که نمی شناسید نسخه نپیچید، کتاب ننویسید چرا که از درد آنها آگاه نیستید ومن به صمد عزیزم که از کودکی دست مرا در دست کودکان فقر گذاشت تا بتوانم تا دم مرگ حمایت شان کنم می گویم:" تنها خیال تقسیم دانشی از اینجا را دارم و خیال پیچیدن هیچ نسخه ای را ندارم، چرا که سالهاست که از آنها دور مانده و دور افتاده ام با آن همه عشقی که به آنان دارم."
آقای بنگت در این کتاب به تحقیق مسائل و مشکلات جوانان سوئد از دهه 40 تا 60 می پردازد تا به این بهانه علت استفاده خیلی از پدیده ها را در فیلم جوانان سوئد نشان دهد.
الف. جوانانی فازی است که انسان فوق العاده ذهنش برای مسائل اجتماعی، فرهنگی و روانی باز است.
ب. در قرن 18 کار در روستا برای کودکان اجباری بود. جوانی مفهوم و جایگاهی نداشت چرا که در سن نوجوانی بچه ها با تشکیل خانواده و بچه دار شدن پا به عرصه بزرگسالی می گذاشتند.
پ. با صنعتی شدن جامعه کشور سوئد پا به جهان مدرنیسم گذاشت، ساعت کار کوتاه تر شد و کار برای کودکان ممنوع شد. به همین علت بود که طرز فکر مردم و عاداتهای آنها نیز شروع به تغییر کرد. واژه تفریح مفهوم پیدا کرد و تعریف تعطیلی از آن داده شد.
ت. در سال 1864 کسانی که زیر 15 سال بودند و مرتکب جرمی شده بودند به جای زندان در خانه هایی مورد نگهداری و تربیت قرار می گرفتند.
ث. در سال 1905 اولین موسسه دولتی برای جوانان باز شد به نام بوا.
.ج. در سال 1908 مبارزه با "ادبیات کثیف" آغاز شد
چ. در سال 1911 اولین سینمای دولتی سانسور در ارتباط با فیلمهای جدید در سوئد تشکیل شد.
ادامه دارد
ترجمه: حمیرا طاری

3 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

  • At 5:21 PM, Blogger دخو said…

    حمیرا خانم گرامی!
    من درست متوجه منظور شما نشدم بحث فلسفی علاقه من است و صدمه به کسی نمیزند .ولی به هر حال هز توجهتان ممنونم.
    در ضمن خوشحالم که رفتن از ملکوت منجر به ترک وب نویسی نشد.
    شادکام باشید

     
  • At 5:25 PM, Blogger حميـرا said…

    merci az Info shoma.

     
  • At 1:12 AM, Anonymous Anonymous said…

    پدر بزرگ و مادر بزرگم طفلی بدتر از یتیم را انزمان از دهاتی دور به خانه یمان اوردند. انگاه که بنا شاید به سنت همه علقه به تحصیلش نشان میدادند. جکی مرا به این مطلب پیوند داد. میگند دختری داشت غرق میشد. . پسری داشت از کنار ساحل رد میشد صدایش را شنید. هر چه دختر فریاد زد جوان محل نگذاشت.اخر دختر فریاد زد چرا نجاتم نمیدهی و جوان گفت اه بیایم نجاتت دهم. با تو اشنا شوم. عاشقت شوم . با هم ازدواج کنیم. بیکراری و بدبختی..... نه نه.و و به راهش ادامه داد .
    راستتش اینهم شده مانند مملکت ما. بچه و جوان کتاب بخواند . صمد راو غیره را بخواند فردا چشمانش باز میشود سختیهایی که کشیده معنی میکند و به سووال میکشد. سیاسی میشود میبرندش میکشندش یا بیچاره ترش میکنند حال هر حکومتی باشد. همان بهتر بیسواد باشد برود کار کند. اما مگر میشود انسان بیسواد باشد و صمدباشد و انرا نتواند بخواند. خوش باشید

     

Post a Comment

<< Home