عین الله باقرزاده
امشب برای اولین بارداشتم با یکی از دوستان سریال آمریکایی مورد علاقه اش "دوستان" را می دیدم. از آنجایی که قسمت آخر این فیلم بود بحث و گفتگو هم در باره آن زیاد شد. مثلا کارگردان این فیلم می گفت که وقتی این فیلم خیلی محبوب شد برخی از روزنامه ها شروع کردند با اطلاعات دروغین خود در باره این فیلم از محبوبیت و تماشاگرهای آن بکاهند. ناخودآگاه یاد برخی از وبلاگ نویسان ،علی الخصوص وبلاگ نویسهای متعصب افتادم که چطور با دروغهای خود بر علیه وبلاگهای دیگراز قلم به عنوان اسلحه استفاده می کنند و یا با زبان دورویی با شلیک به ذهن خواننده های وبلاگهای دیگر به ترور فکرهای تازه می پردازند و درصدد مسموم کردن حس آنها بر می آیند..
البته ناگفته نماند که نوعی رقابت هم کاملا قابل محسوس است. رقابتی که من را عجیب یاد فیلم دایی جان ناپلئون ،قصه های ساعدی و فیلمهای صمد می اندازد. شخصیت ها همان شخصیت های قبلی اند(مش قاسم ، عین الله باقرزاده، صمد، مو سرخه، زیزی رخشا و...) فقط جاها عوض شده است. مثلا ده بالا شده لندن. عین الله باقرزاده یقه پیراهنش را تا دگمه آخر بسته است و هر روز واسه صمد که توی پاریس واسه خوش کسی شده است درسهایش را بلغور می کند. هر چه صمد بدبخت می گوید که بخدا من هم دارم دکترام را می گیرم عین الله باورش نمی شود و فکر می کند که صمد هنوز دارد" بابا آب داد و کوکب خانم زن با سلیقه ای است" را می خواند. مش قاسم هم که از بحث های ناموسی خسته شده است و حالا توی برلین واسه خودش "کمونیست" شده است ، هر روز به زیزی رخشا که هم کمونیست شده و هم شاعر و توی استکهلم زندگی می کند پیغام می دهد که زیزی یه عمره سرمون کلاه رفته بیا لااقل این آخر عمری با یه کارحرامی حالی با هم بکنیم . زیزی که همه عمرش از زیر چادر و چارقدش هم که بوده با بابای عین الله کلی توی باغهای ده پایین حال کرده با عشوه های شتری به مش قاسم می گوید:"وای بخدا هیچ جوری دستم به کاری که توش گناه باشه نمی ره." و مو سرخه است که همینطور از این کشور به آن کشور می رود و به ریش همه می خندد .
0 Comments:
Post a Comment
<< Home