خیال ِتشنه

Friday, July 06, 2007

تابستان خیس

هفته پیش بار و بندیلم را بستم و با بر وبچه ها رفتم به یک بندری به نام بندر زرد. رفتم که در آنجا ، در کلبه ای خیس از سکوت روحم را از خستگی های زمانه بشویم و با نگاهی تازه برگردم به خانه و دوباره شروع به کار کنم.
در مقابل کلبه ما یک باریکه آبی کمی شبیه حوض کودکی، کمی شبیه دریاچه بود وجود داشت با تپه های کوچکی در میان آب. ماهی های سرخ و خاکستری هم در میان آب می گشتند و هراز چند گاهی به هوای جستن غذایی به روی آب می آمدند. با بچه ها، بچه های پر از امید ، شوق و بدور از دغدغه های زندگی روی تکه سنگی نشستیم و شروع کردیم نان دادن به ماهی ها. بچه ها ذوق می کردند از دیدن ماهی ها من ذوق می کردم از غوطه ور شدن در دوران کودکی، حوض خانه عموی نازنینم، ماهیهای سرخ، و آسمانی که در آب افتاده بود و سخن از تابستان داغ می گفت . روح من در خاطرات شیرین آبتنی می کرد نگاه بچه ها در جیک جیک گنجشک ها، ماهی های سرخ و مرغ های دریایی که با اعتماد به سراغ ما می آمدند و نگاهشان به دست های ما بود. دیدن گنجشک ها به شوقم می آورد و من را به کوچه های مولوی و سبلان می کشاند و آن روزهای پر سر و صدا اما خیس از محبت.
با خودم گفته بودم که یک هفته به این کلبه می روم تا با خود و نوشته هایم خلوت کنم ولی مگر می شود عاشق بچه ها بود و تنها سفر کرد، تنها سکوت را در آغوش گرفت و تنها از وطن دوم من این طبیعت زیبا لذت برد؟!
صبح که می شد صبحانه 6 تا بچه قد و نیم قد را می دادم و بعد می بردمشان به پیاده روی در محله ماهی گیرها و جزیره "هرمن". جالب این بود که کوچکترین بچه ، کمند چهار ساله من حتی یک دفعه شکایت از خستگی نکرد. روزی چهار ساعت راه می رفتیم و یا در هوای نیمه ابری و خیس می لمیدیم. بعد هم بساط کباب را راه می انداختیم. ثمره این سفر سه شعر، تقسیم یک بغل عشق و یک سبد خنده بود
شعرها را حتما در دفتر جدیدم خواهید خواند.

4 Comments:

«دوستان عزيزم لطفاً وقتی پيغام می‌گذاريد، نام و نشانی خودتان را هم ذکر کنيد.»

  • At 9:12 AM, Blogger bijan بیژن said…

    hi dear homeira/you are very adorable...sorry for my long absent!be happy

     
  • At 11:14 AM, Anonymous Anonymous said…

    سلام حمیرای عزیزم
    چقدر از خواندن تابستان خیس لذت بردم. عالی بود
    منو برد کنارت پیش او ن بچه ها،برد کنار حوض خانه ی عمویت با آسمان آبی درون آن و ماهی های قرمزش و احساس خنکی کنار حوض بودن در یک گرمای تابستان...
    .
    با بچه ها بودن همیشه یکی از قشنگ ترین چیزهاست
    .
    روی ماهت را می بوسم

     
  • At 7:35 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام خانومی...تابستان خیست فوق العاده بود.خیلی وقته خوندمش (فکر کنم اولین نفر )ولی نمی شد کامنت گذاشت.امروز موفق شدم بلاخره

     
  • At 6:57 PM, Anonymous Anonymous said…

    با سلام به حمیرای گرامی
    اینجا بلاگر کمی اذیت می کند و همیشه نمی توان وترد کامنتینگ شد.
    تابستان اینجا مثل همیشه گرم، پرترافیک، و تقریبا بهتر است در پناه وسایل خنک کننده باشی تا گرما زده نشوی
    همیشه شاد باشی

     

Post a Comment

<< Home